📖مجموعه داستان کوتاه،بر اساس زندگی و خاطرات سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری 🖊 نویسنده: عبدالرضا قیصری
📚نوبت چاپ: اول، 1403
با دستش که یک باند خونین را گرفته بود،برای چشمانش سایه بان درست کرد و گفت: "آره،همون که می گفتن فرمانده ی گروهان امام رضا«ع» هست؟" گفتم«ها!خب؟!» مشغول ادامه ی کارش شد و گفت: «خون زیادی ازش رفته بود،ولی ماشالله هنوز سر پا بود.ترکش ها بیشتر خورده بود به شکم و پهلوش. یه زخم کوچیکم بالای ابروش...» یاد خوابم افتادم و بی اختیار گفتم: "یافاطمه زهرا(س)"
#معرفی_کتاب 📖
#انتشارات_آسمان_سوم 📚
#کنگره_ملی_شهدای_فارس 🇮🇷
@asemane3
@kshohadayefars