📖خاطرات شهدای استان فارس
🖊 نویسنده: فهیمه ناصری
📚نوبت چاپ: اول، 1403
روز هشتم بود.هیچ وقت یادم نمیره.اول صبح بودکه حاجی گفت:
"بیا نگاه کن"
دیدم لباس های بسیجی ش رو پوشیده و عروسم داره کیفش رو می بنده .
نفهمیدم چه جوری رفتم پیشش.
_مادر،به این زودی می خوای بری؟
دست کرد دور گردنم و گفت :
"مادرجون،حنظله شب عروسی کرد،فرداش رفت جها.من الان هشت روزه اینجام."
#معرفی_کتاب 📖
#انتشارات_آسمان_سوم 📚
#کنگره_ملی_شهدای_فارس 🇮🇷
@asemane3
@kshohadayefars