دلیل شهادت: ترکش
تاریخ تولد: 1342/07/20
تاریخ شهادت: 1365/10/22
محل شهادت: شلمچه
محل دفن: (مسیر یابی و بازدید آنلاین)
تحصیلات:
سمت : رزمنده
بسم الله الرحمن الرحيم زندگينامه شهيد محمد آرمون در تاريخ 20/7/1342 در شهرستان بستك ديده به جهان گشود از همان اوايل كودكي بسيار كودك آرامي بود از سن هفت سالگي در دبستان مصطفويه مشغول به تحصيل شد و در دوران دبستان شاگرد ممتاز بودند براي طي كردن دوره راهنمايي در مدرسه فارابي مشغول به تحصيل شدند در اين دوره هم شاگردي درس خوان و عالي بود و در سال اول دبيرستان به علت به خدمت رفتن برادر بزرگتر و همچنين ناتواني پدرم ايشان ترك تحصيل كردند و آن پس نان آور خانواده شد حرفه برق كشي و لوله كشي و به خصوص بنايي را پيش گرفتند تا اينكه در سال 1360 عضو بسيج سپاه پاسداران شد ايشان روزها را كار مي كردند و شبها در بسيج و همچنين كمك مي كردند محمد جمعه ها يا اوقات بيكاري و روزهاي تعطيل با برادران اعضاي پايگاه براي جمع آوري كمكهاي مردمي به روستاهاي دور و نزديك شهرمان مي رفتند و همچنين در روزهاي راي گيري براي جمع آوري آراي مردم به كمك برادران مي شتافتند ايشان هر جمعه براي حفاظت به نماز جمعه مي رفت و اهميت زيادي به نماز جمعه مي دادند علاقه زيادي به كتابهاي مذهبي و عقيدتي سياسي داشتند به امام بسيار زياد عشق مي ورزيد و هميشه مي گفت آيا ما هم سعادت داريم كه روزي از نزديك به امام ملاقات كنيم دست او را ببوسيم با پدر و مادر و خواهران و برادران و دوستان و آشنايان رفتار بسيار خوب شايسته اي داشت به كوچكتر از خود سلام مي كرد و هر كس را كه به راه خلاف مي رفت راهنمايي و هدايت مي نمود هميشه حرف شهادت مي زد و مي گفت من آرزو دارم كه شهيد شوم يادم هست كه يك روز در خانه نشسته بوديم محمد پاكت نامه اي در دست داشت و روي آن چيزي مي نوشت و لبخند مي زد وقتي كه به علت خنده را از او پرسيدم پاكت نامه را كه روي آن نوشته بود شهيد محمد آرين به دست من داد و گفت آيا روزي هم مي شود كه من شهيد شدم همچنين سعادت آنرا دارم كه روزي نامم و در رديف نام شهدا باشم .محمد از خدمت سربازي به علت ضعيفي چشم معاف شدند هميشه از پدر و مادرم مي خواست كه رضايت دهند به جبهه برود اما پدر و مادرم موافقت نمي كردند تا اينكه در سال 1365 در آذر ماه كه سپاهيان محمد به جبهه اعزام مي شدند شب در خانه نشسته بوديم و تلويزيون تماشا مي كرديم محمد رو به پدر و مادرم كرد و گفت پدر جان عزيزم شما حتي براي يكبار هم كه شده به من اجازه بدهيد كه به جبهه بروم اول مادرم از اين حرف خيلي ناراحت شد اما بعد با حرفهاي كه محمد از امام و وظيفه هر مسلمان برايشان صحبت كرد مادرم گفت حالا كه خيلي اصرار مي كني من اجازه مي دهم برو به اميد خدا هر چه خواست خدا باشد پيش مي آيد اما پدرم چون محمد تنها نان آور خانواده بود و او را نيز بسيار دوست داشت گفت من راضي نمي شوم كه به جبهه بروي آخر تو تنها اميد و آرزوي من هستي و مي گفت من اصلاً باور نمي كنم كه تو مرا تنها بگذاري وبروي خلاصه چند روز گذشت تا اينكه يك روز همه سر سفره نشسته بوديم محمد رو به طرف پدرم كرد و براي اينكه پدر واقعاً باور كند كه محمد مي خواهد به جبهه برود و اشك از چشمانش جاري شد خلاصه نهار را خورديم و محمد نماز ظهر و عصر را هم خواند در همين هنگام يكي از دوستانش به دنبال او آمد و گفت محمد مگر قصد آمدن نداري محمد گفت چرا با دل و جان و با لبي خندان از خانه بيرون رفت و ساعت چهار بود كه محمد به خانه بازگشت و به مادرم گفت مادر جان حالا كه خود اجازه رفتن را به من داده ايد مي خواهم كه با دستان خودتان هم لباسهايم را تا كنيد و در كيف بگذاريد مادرم هم لباس را تا كرد و با مقداري وسايل ديگر در كيف گذاشت محمد دست بر روي دوش مادرم زد و گفت آفرين بر چنين مادري كه خود فرزندش را تقديم به اسلام مي سازد خلاصه محمد با همه خداحافظي كرد و پيشاني پدر و مادرم بوسيد و روانه بسيج شد ما هم براي بدرقه به بسيج رفتيم و تا ساعت 9:00 شب آنجا مانديم تا اين كه محمد روانه جبهه شد او در مدت 45 روز كه در كه در آنجا بود هر هفته براي ما نامه مي فرستاد و در نامه ها سفارش مي كرد كه به پدر و مادر احترام بگذاريد و مرا قلباً حلال كنيد زيرا كه من ديگر بر نخواهم گشت .محمد 45 روز در جبهه ماند و پنجاهمين روز يعني روز 27/10/65 در حالي كه دما دم انتظار در زدن محمد را دانستيم خبر شهادت او را به ما دادند آري محمد به آرزوي ديرينه خود رسيد اما ما را تا ابد جگر سوز ساخت .روحش شاد و يادش گرامي باد .
بسم الله الرحمن الرحيم و لا تحسبن الذين قتلو فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون با سپاس وحمد خداوند متعال و با سلام و درود بر امام زمان(عج) و با سلام و درود به امام خمينى و با سلام گرم و درودفراوان بر خانواده هاى شهداكه فرزندانى تربيت نمودند و آنانرا بسوى جبهه فرستادند تا لبيك گويى امام عزيزشان باشند ملت هميشه درصحنه نگذاريد اسلحه من وامثال من برزمين افتد و دشمن بر جان ومال و ناموس ما تجاوز كند و شما بى تفاوت باشيدبايد هميشه وجود خود درجبهه وپشت جبهه لازم بدانيد وبه يار ى سربازان امام زمان بشتابيد تا با قلبى روشن پيش خداى خود رو سفيد باشيم امت حزب الله بايد بدانيد تا حالا كه اين جمهورى اسلامى روى پاى خود ايستاده است خداوند كمك كرده و تمام مسايل ما را حل كرده است انسان بايد دربرابر خدا خاضع وخاشع باشد وقتى انسان درمقابل خداوند صورتش را بخاك مى مالد چيزى عزيزتر و بهتراز ان نيست مخصوصا خاك و جايى كه نزديك كربلاست خاكى كه متصل به كربلاست چون خداوند در هنگامى كه حضرت موسى مناجات مى نمود و صورتش را به خاك مى ماليد و مرتب تضرع مى كرد خوشش مى آمد السلام عليك يا ابا عبدالله كه بوى تربت كربلايت يك عطر عجيبى است كه به مشام انسان مى رسد كه هيچ عطرى به اندازه تربت او معطر نيست اينقدر اين خاك عزيز و محترم است كه احدى ندارد خداوند اولين زاير امام حسين را امام امت قرار بده تا دركنار ضريح ؟؟؟ با امام حسين حرف بزند و در سايه امام امت اسلام را به زيارت حسين بن على برسان خداوند دست پر بركت اين رزمندگان را به ضريح مقدس و پر مبارك آن حضرت برسان اما پيام من به برادانم كه شما بايد اطاعت از امر خداست و نكندكه خداى ناكرده نافرمانى كرده باشيد و به وظيفه اى كه خدا به شما واگذار كرده است انجام نداده باشيد اما به شما خواهرانم كه با قلمهايتان وبا گفته هايتان طورى رشد اسلام وتشويق بسوى جبهه فرزندانتان و ديگر برادران را هدايت نماييد كه شما الگوى فاطمه الزهرا و حضرت زينب ؟؟؟ باشيد د رپايان از پد رو مادرم انتظار دارم كه قبلا مرا حلال كنيد والسلام كوچك شما محمد آرمون
برای مشاهده این صفحه QR کد را اسکن کنید