کنگره ملی شهدای استان فارس

دوشنبه 10 آذر 1404
15:58
اکبر کشاورز

اکبر کشاورز

فرزند امیر قلی

تاریخ تولد
1338/05/16
تاریخ شهادت
1360/01/04
محل شهادت
گیلان غرب
تحصیلات
دیپلم
محل تولد
فارس - فراشبند
وضعیت تأهل
مجرد
مسئولیت
تک تیرانداز
نحوه شهادت
مفقود-تفحض
نوع خدمت
ارتش
عضویت
سرباز
خاطراتی از برادر شهید اکبر کشاورز
شهید اکبر کشاورز در سال 1338در محله ای به نام سه چرخی دیده به جهان گشود.تحت مراقبت پدر و مادری مهربان و دلسوز قرار گرفت.در همان دوران کودکی فرزندی شجاع و با گذشت بود .او توانست با اعمال و رفتار شایسته ،خود را در دل دوستان وهمسایگان جای دهد .برادرم دو سال با من تفاوت سنی داشت ودر مدرسه شوریده شیرازی مشغول به تحصیل شد .ایشان سوم ابتدایی بود که من پا به مدرسه گذاشتم .برادرم استعداد خارق العاده ای داشت و درس را یک بار مرور می کرد ،حفظ می شد .وقت امتحان که می رسید من را همراه خودش می برد که درسم را بخوانم .آنجا که درس می خواندیم اکثر رفقا بودند که بیشتر آنها شهید شده اند .شهید غلامرضا زر ،شهید عبدالحمید نوشادی ،شهید کریم فروغی و بقیه دوستان آنجا بودند.همه آنها الحق مخلص و خوب بودند و در دوستی ،وفا دار و با گذشت بودند.اگر در مدرسه یا در محله من با کسی دعوا می کردم،برادرم من را نصیحت می کرد و از من می خواست که ساکت باشم و با کسی دعوا نکنم .خاطره از برادرم بسیار دارم .چون همه زندگی او برای من خاطره بود و خاطره ای که از او دارم در اوایل جنگ برادرم به خدمت مقدس سربازی رفت او بعد از گذراندن دوره آموزش همراه نیروهای مرکز پیاده شیراز به کردستان اعزام شد.محل ماموریت آنها شهرستان سقز بود.حزب های کومله و دمکرات بر علیه جمهوری اسلامی مبارزه می کردند،اگر سرباز یا دیگر نیروهای دولتی را در خیابان می دیدند ،شهید می کردند.زمستان بود و در کردستان سر تا سر برف می بارید .برادرم موقعی که به مرخصی می آمد تعریف می کرد و می گفت در روز کردها به بهانه گله چرانی می آمدند نیروهای دولتی را شناسائی می کردند و شب آنها را گلوله باران می نمودند او می گفت چند نفر از دوستانش را شبانه کردها خفه کرده اند ،بعد از شش ماه ماموریت در کردستان به مرخصی آمد هنوز مرخصی او تمام نشده بود که دوستانش آمدند و گفتند نیروی مرکز پیاده شیراز ،باید برای ماموریت به گیلان غرب برود .ما به برادرم گفتیم تو که شش ماه ماموریت بوده ای ،دو سه ماه شیراز بمان ،بعدا اگر خواستی برو.او گفت در حال حاضر جبهه بودن بهتر از شیراز ماندن است.گفت فردا صبح باید بروم .صبح بنده با پسر عمویم موتور سیکلت سوار شدیم تا برادرم را به ماشین برسانیم تا به شیراز برود برادرم که سوار ماشین شد موقعی که ماشین حرکت کرد سرش را از ماشین بیرون آورد تا فاصله ای که چشم می دید ،برای ما دست تکان می داد.مثل اینکه می دانست آخرین وداع است .آن نگاه و آن دست تکان دادن برادرم هیچ وقت از ذهنم بیرون نخواهد رفت و سرانجام پس از گذشت چند روز از رفتنش در جبهه گیلان غرب در شیاکوه به شهادت رسید .روحش شاد و یادش گرامی منوچهر کشاورز.