کنگره ملی شهدای استان فارس

دوشنبه 10 آذر 1404
09:45
سیدغریب میری

سیدغریب میری

فرزند جلال

تاریخ تولد
1347/01/02
تاریخ شهادت
1366/0729
محل شهادت
شلمچه
محل تولد
فارس- شیراز
وضعیت تأهل
مجرد
مسئولیت
رزمنده
نحوه شهادت
ترکش
نوع خدمت
سپاه
عضویت
ثابت
بسم الله الرحمن الرحيم
زندگينامه برادر شهيد غريب ميري : شهيد غريب ميري در دوم فروردين ماه سال 1347در خانواده اي مذهبي در روستاي کناره يکي از روستاهاي استان فارس تابع شهرستان مرودشت چشم به جهان گشود و پا به عرصه وجود گذاشت پس از تولد خانواده در صدد نامي نيکو براي درک خود شدند مادرم گفت نامش سيد غريب نهادم اعضاي خانواده گفتند چرا غريب او گفت بدلم آمده به اين نام بخوانمش يعني از اول تصميم بر اين بوده به ياد غريبي آقا امام حسين عليه السلام و اهل بيتش به اين نام ياد کنم و خلاصه لقب سيد غريب به آن داده شد . ايام طفوليت به سر رسيد تا اينکه هنگام رفتن به مدرسه فرا رسيد و در يکي از مدارس ابتدايي مشغول به تحصيل شد علاقه خاصي به مدرسه داشت او دوران تحصيلات ابتدايي را با موفقيت کامل پشت سر گذاشت و براي ادامه تحصيل به مدرسه راهنمايي رفت و بايستي هر چه بيشتر مشغول کسب علم دانش مي شد و پس از مدتي از طريق مدرسه عضو گروه مقاومت شد و هفته اي يک شب را از اول ساعت شب تا وقت اذان صبح در پايگاه مقاومت بسر مي برد کلاس سوم راهنمايي بود که براي اعضاي خانواده خصوصاً شهيد غريب ميري مصيبتي پيش آمد و آن مصيبت وارده درگذشت ناگهاني پدر بود که سيد غريب علاقه بسيار زيادي نسبت به ايشان داشت قصد داشت بعد از اين مصيبت ترک تحصيل کند ولي اعضاي خانواده با ترک تحصيلش مخالفت نمودند به هر نحوي که بود دوران تحصيلي راهنمايي هم به پايان رسيد و تصميم گرفت به تحصيلات ادامه ندهد ما مخالفت نموديم ولي ايشان تصميم خود را گرفته بود مي گفت مي خواهم کار کنم تا کمکي باشد براي خانواده بعضي از روزها با بنا سر کار مي رفت و بعضي از مواقع وقت خود را صرف کشاورزي مي کرد خلاصه دو سال و اندي که به اين منوال گذشت روزي در منزل نشسته بوديم گفت : مي خواهم به جبهه بروم ايامي بود که کاروان کربلاي 3 استان فارس عازم ميادين نبرد بود ولي خانواده با رفتن ايشان بشدت مخالفت کرد اما ايشان ثبت نام کرده بود يعني با ما در ميان گذاشت روز اعزام فرا رسيد صبح زود مقدار وسائل لازمه را برداشت خداحافظي کرد مادرم گفتند صبرکن با هم برويم رفتند بسيج وقتي به آنجا رسيدند مادرم به مسئولين گفته بودند ما راضي به جبهه رفتن غريب نيستم لطف کنيد نام ايشان را از ليست خارج کنيد البته آن موقع رضايت والدين کم و بيش ضروري بود به مسئولين به ايشان گفتند ضروري مي باشد مادرم مي گويد وقتي مانع رفتن ايشان شدم چنان از دو ديده اش اشک مي باريد که قلبم را سوزاند گفت بيا برويم انشاءالله بعد از عيد حتماً اجازه مي دهم که به جبهه بروي و به هر نحوي بود راضي شد برگردد البته به اميد قولي که مادرم به ايشان داده بود خلاصه با هر سختي اين دو ماه به عيد مانده را سپري کرد و موعد مقرر سر رسيد همه اش اين فکر بود که به هر طريقي که هست رضايت مادر را جلب کند و مادرم هم مي گفت شما بيا همين جا کار بکن و پولي که بابت کرا مي گيري به جبهه بفرست شما فقط کنار باشيد راضي هستيم و ايشان هم مي گفت من نمي توانم اينجا راحت بنشينم وقتي ديدم مادرم راضي نيست و کاري از دستش نمي آيد اعتصاب غذا نمود تقريباً حدود دو ماه غذايي نخورد فقط مقداري آب و کمي هم قند که داخل آن سخت از همان مقدار آب قند استفاده مي کرد آنقدر ضعيف شده بود تا اينکه بشدت بيمار شد هر چه اصرار مي گرديم غذا که نمي خوري لااقل دکتر برو مي گفت نمي خواهم چرا شما به قول خود وفا نکرديد چندي بعد چنان بيماري بر او غلبه کرد که از رختخواب هم بيرون نمي توانست بيايد تمام روز را در رختخواب و چشمانش خيره در آسمان بود تا اينکه دائيم که در بيمارستان بود مقداري دارو آورد به ايشان خورانيد کمي حالش بهتر شد او همانجا کنارش مي نشست آنقدر اصرار مي کرد تا اينکه مقدار خيلي کمي به ايشان غذا مي خوراند کم کم حالش رو به بهبودي رفت تا اينکه بهتر شد روزها بعضي مواقع از خانه بيرون مي رفت و بعضي اوقات هم در منزل مي ماند مدتي گذشت بدون اينکه به اعضاي خانواده چيزي بگويد رفته بود به عضويت سپاه پاسدارن به مدت 5 سال به صورت افتخاري در آمده بود پس از يک هفته ما مطلع شديم که در سپاه ثبت نام کرده و خانواده ديگر نتوانست مانع او شود و در آذر ماه سال 65 بود که براي فرا گرفتن آموزشهاي لازمه به مدت 35 روز به شهرستان ممسني اعزام شد و پس از اين مدت 10 روز به مرخصي آمد مدت مرخصي تمام شد و آماده اعزام به جبهه بود ولي بر اثر باران زياد سيل آمده بود و براي يکي دو روز اعزامشان عقب افتاده بود لحظه شماري مي کرد صبح مي رفت به محل اعزام عصر بر مي گشت يک روز وسائل خود را برداشت و خداحافظي کرد سئوال کرديم معلوم است به کدام منطقه اعزام مي شويد در جواب گفتند حتمي نيست امروز هم برويم به هر حال آن روز هم رفت عصري برگشتند ما خوشحال شديم خودش هم خوشحال بود مادرم گفت بحمدالله مثل اينکه امروز هم نرفتيد خنديد گفت نه گفتند شما را نمي خواهيم مادرم گفت قدمت بر چشم ما سئوال کرديم نه واقعاً چه شد کي بايد برويد گفت به اميد خدا فردا صبح ساعت چهار بايد در محل اعزام باشيم سئوال کرديم به کدام منطقه گفتند به آبادان قسمت توپخانه به مدت شش ماه گفتيم سخت است براي ما تحمل شش ماه دوري از شما همان طور که خود خوب مي دانيد يک لحظه دوري شما ما را رنج مي دهد شما خلاصه شده اي در وجود ما با لبخند و روي گشاده مي گفت درک مي کنم احساس شما را در دلم مي خواهد شما هم با مصائب و شدائد روزگار بسازيد ساعت 3 بلند شد لباس مي پوشيد و وسائل خود را جمع کرد ما هم با ايشان تا درب خانه رفتيم پس از خداحافظي قرآن را بوسيد و زير قرآن در شد و در آن تاريکي شب که اکثر مردم در خواب بودند راهي ميادين نبرد شد و تنها کسي که در آن نيمه شب او را بدرقه مي کرد خالق زمين و آسمان و چشمان گريان خواهران و مادرش بود تا اينکه در تاريکي و پيچ و خم کوچه ناپديد شد و ما که ديگر دستمان جائي بند نبود فقط منتظر رسيدن نامه اي که ما از حال خود آگاه کد بوديم تا اينکه 15 روز بعد نامه اي از ايشان رسيد و کمي از ناراحتي خانواده کاسته شد بعدها ديگر فقط ماهي يک نامه مي فرستاد تا اينکه تقاضا کرديم ماهي يک نامه نمي تواند تسکين دهنده حال پريشان ما و يا اينکه تداعي کننده سلامتي شما باشد لطف کنيد تلگراف بنويسيد يا تلفن کنيد در جواب نوشته بود کساني هستند که بيش از من نياز به فرستادن تلگراف و تلفن هستند به هر سختي و ناراحتي بود شش ماه بود به سر رسيد و ما لحظه شماري مي کرديم تا اينکه از راه برسد تا گرد و غبار شش ماه دوري فراغ را از ايشان و خود برگيريم تا اينکه لحظه اي انتظار که خيلي طولاني بود به آخر رسيد و عزيز سفر کرده به آغوش گرم خانواده بازگشت چون در اين مدت شش ماه مرخصي نيامدند 35 روز مرخصي داشتند که ايشان فقط همان 5 روز را مرخصي گرفتند پس از مدت 5 روز از طرف مسئولين و در دفتر امام جمعه با ديگر برادران يگان حفاظت مشغول انجام وظيفه شدند مدت يک ماه بيشتر نگذشت که تصميم گرفت دوباره عازم جبهه شوند مي گفت در جبهه ها نياز بيشتري به ما دارند تا پشت جبهه به هر نحوي که بود تصميم قاطع خو د را گرفت در تاريخ 7/5/66 بود که عازم جبهه شد و پس از شش روز تلگرافي از او رسيد که ذکر کرده بود ناراحت من نباشيد در اهواز تيپ المهدي ؟؟؟ و مدت 45 روز در آنجا خواهم بود و پس از 45 روز خواهم آمد موعد مقرر گذشت ولي خبري از ايشان نشد توسط نامه اطلاع داد ناراحت من نباشيد اگر به موقع نيامدم لذا تا 28 روز ديگر خواهم ماند مدت 38 روز هم سپري شد ولي خبري از او نشد تا اينکه برادرم را روانه اهواز کرديم برادرم به گردان مالک اشتر تيپ المهدي مراجعه کرده بود و سراغ او را گرفته بود به او گفتند که مدتي هست که به مأموريت رفته است و تا شش روز ديگر باز خواهد گشت و او چون نمي توانست به خط مقدم برود به خانه برگشت و جريان را برايمان تعريف کرد و اظهار داشت نتوانستم او را ببينم مدت شش روز هم گذشت ولي خبري از ايشان نبود تا اينکه در مدرسه خواهرم از زبان هم کلاسهايش خبر شهادت وي را شنيده بود و همرزمانش در تيپ گفتند که همان روز که برادرش به آنجا آمده بود او به شهادت رسيده که پس از 8 روز خبر شهادتش را به ما دادند و به اين ترتيب عزيزترين کس و خلاصه شد او در تاريخ 11/8/66تشييع و به خاک سپرده شد.
بسم الله الرحمن الرحيم
وصيت شهيد سيد غريب ميري
پس از ستايش و سپاس شايسته سياحت اقدس پروردگار و درود بي شمار به پيروان پاک سيد مختار محمد صل الله عليه و آله و سلم و با عرض سلام به پيشگاه امام عصر مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه و با سلام و درود بي پايان بر امام امت خميني بت شکن و رزمندگان اسلام در جبهه هاي نبرد حق بر عليه باطل اين بنده گمنام سيد غريب ميري در عنفوان جواني که هنوز از نامه اعمالم فراغي از سفيدي باقي مانده به مفاد اين سخن پيامبر اکرم صل الله عليه و آله و سلم بهترين عمل مومن جهاد در راه خداست تصميم گرفتم که در جبهه هاي نبرد حق بر عليه باطل حضور يابم و حتي اگر يک دفعه که شد به اتکاه از سخن پيامبر در راه زندگي حرکت کنم تا هم از سخن پيامبر اکرم صل الله عليه و آله و سلم پيروي کنم و هم نداي امام بت شکن خميني را لبيک گويم . در اين جا چند کلامي با خانواده ام صحبت مي کنم مادر بزرگوارم از اين که در زندگي باعث رنج و زحمت تو شدم و به حرفهاي تو گوش نکردم اميدوارم که مرا ببخشي و در بدي و خوبي از عمق در اين چند مدت زندگي که با هم بوديم ببخشي و بديهاي مرا ناديده بگيري و شما اي خواهران و برادران گرامي در اين دنيا پست و ناچيز هميشه به ياد خدا باشيد و هميشه در پي اجراي اوامر باشيد و با يکديگر مهربان و صميمي باشيد و گوش به فرمان امام باشيد و با مادرم خوش رفتار باشيد و به حرفهاي دلسوزانه و محبت آميز او گوش فرا دهيد و از او اطاعت کنيد و او را از خود ناراحتي نسازيد . زيرا بهشت زير پاي مادران است و نيکي به پدر و مادر از اهميت ويژه اي برخوردار است تا آنجا که از ائمه اطهار هم درباره نيکي به پدر و مادر احاديث زياد داريم . ديگر حرفي براي گفتن ندارم و آرزوي موفقيت و پيروزي شما را در ادامه زندگي دارم و در همين جا با شما خداحافظي مي کنم . خداحافظ .دعا براي امام و رزمندگان يادتان نرود . من الله التوفيق . خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار . براي حفظ اسلام از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزا . خدايا خدايا ترا به حق زهرا رزمندگان اسلام را نصرت عطا بفرما. تاريخ 19 بهمن ماه سال 1366 ساعت 11 صبح .