بسم الله الرحمن الرحيم
زندگينامه شهيد محمد قلي احمد خسروي .
؟؟؟ و جاهدو و في سبيل الله باموالهم وانفسهم اعظم درجه عندالله اولئک هم الفائزون . مرگ برهر کس نوشته شده و هم چون گلوبندي گلوي ايشان را گرفته اکنون که مرگ حتمي است بگذار مرگي را انتخاب کنيم که آبستن زندگي باشد . و سازندگيهائي بياورد و آگاهيهاي متولد کند و روحايي را حرکت دهد . شهيد محمدقلي احمد خسروي درسال 1338 در روستاي شاه محمدي در منطقه ماهور ميلاتون در يک خانواده مستضعف بدنيا آمد . در حدود يکسال داشت که مادرش را از دست داد و تا به سن 5 سالگي يا 6 سالگي رسيد نزد خاله اش زندگي مي کرد و از همان کودکي علاقه زيادي به درس خواندن داشت ولي به علت فقر پدرش ميگفت بايد کار کني ولي او خود با علاقه که داشت سالي دو کلاس را تمام کرد تا اينکه دوره ابتدايي را تمام کرد و از همان کودکي درد و رنج زندگي را حس مي کرد تا اينکه تصميم گرفت خود را براي دوره سربازي آماده کند و آن را دو سال در تهران و چند شهر ديگر پايان برد و همانجا تصميم مي گيرد که در ارتش استخدام شود ولي باز اين کار صرفنظر مي کند بعد از چند سال در امتحان دانشسراي مقدماتي شرکت مي کند ولي به علت نظام حاکم بر دانشسرا موفق نمي شود و محمد قلي هميشه علاقه زيادي به مطالعه کتابهاي مذهبي و خواندن قرآن داشت تا اينکه انقلاب شروع شد و با پخش اعلاميه و نوار و پائين آوردن عکس شاه خائن در مدارس ، که پس از شناسايي در حاليکه مقداري اعلاميه و نوار بين مردم پخش مي کرد او در سراب بهرام دستگير مي کنند و براي چند روزي در آنجا زنداني بود و او همراه با اوجگيري انقلاب درسش را ادامه داد ولي به علت فقر مادي روزها کار مي کرد تا بتواند خرج تحصيل و معاش خود رابدست آورد و شبها به مدرسه مي رفت تا اينکه سوم راهنمائي را به پايان رساند و وقتي انقلاب اسلامي به پيروزي مي رسد تصميم مي گيرد در يکي از ارگانهاي انقلابي کار کند تا اينکه اواخر سال 58 بود که وارد سپاه شد . و در سال 59 که جنگ تحميلي شروع شد و تصميم گرفت که به جبهه برود تا اينکه در آذرماه همان سال موفق مي شود که در جبهه جنوب حاضر شود و حدود دو ماه در سوسنگرد با بعثيون مي جنگيد . و پس از آن به محل خود بر مي گردد و حدود يک سال در سپاه پاسداران شيراز خدمت کرد و بعد از آن در سال 60 بود که به نورآباد منتقل مي شود و خدمت خود را در سپاه نورآباد ادامه مي دهد . و او در مهرماه همان سال بود که تصميم به ازدواج مي گيرد و در هيجدهم مهرماه يعني روز عيد قربان عروسي مي کند . دو روز بيشتر از ازدواجتش نگذشته بود که براي يک مأموريت چند روزه به شيراز مي رود و بعد از آن يعني هفده روز بعد از عروسي عازم جبهه مي شود و در حمله طريق القدس شرکت مي کند و پس از آزادي بستان به نورآباد بر مي گردد و همواره مي گفت ما بايدخالصانه براي اسلام کار کنيم . و وقت خود را به هدر ندهيم تا اينکه در فروردين 61 همراه با برادران سپاه عازم جبهه شد و با اينکه خيلي علاقه داشت که در حمله فتح المبين شرکت کند ولي نتوانست و به اميد اينکه در يک حمله اي ديگر شرکت کند عازم جبهه شد و روز 11 ارديبهشت حمله بيت المقدس شروع شد و وي در آن شرکت مي کند و هنگام آزادسازي خونين شهر به شهادت نائل آمد . آري او هميشه روحش الهي بود و به امام علاقه زيادي داشت و روي سخنان امام تأکيد فراوان داشت و به تمام مسائل دينييش توجه زيادي داشت و چون خود هميشه سروقت نمازش را مي خواند و به خواندن قرآن علاقه زياد داشت و هيچ وق از خدا غافل نمي ماند و هميشه در خانه از شهيد و شهادت صحبت مي کرد و وقتي که به جبهه مي رفت مي گفت : اگر من لياقت شهادت را داشته باشم بايد شهيد بشوم و بالاخره به آرزويش رسيد . روحش شاد و راهش مستدام باد . والسلام .
انا لله و انا اليه راجعون باز گذشت همه انسانها به سوى خداست
و العصر ان الانسان لفى خسر الى الذين آمنو و عملوالصالحا ت وتواصو بالحق وتواصو بالصبر
به عصرو زمان قسم كه همه انسانهايى كه در روى زمين زندگى مى كنند درخسران وزيان هستند
مگر آنانكه ايمانى بخداورسولش آورده اند و راه او را ادامه داده اند و دنبال كارهاى صالح گشتند و رسالت انبياء را درتمام زندگى خود عملى نمودند و دنبال سعادت بشر رفته و انسانها ى مؤمن را به يكديگر به حق وصيت كرده ودرزندگى خود درسختيها و رنجها صبر كرده آرى من به جبهه ميروم تا خون حسين را لبيك بگويم من به جبهه مى روم و با شهادتم و خونم پرچم لا اله الا الله رادر زمين بر افراشته كنم من به جبهه
مى روم تا رسالت انبياء را درزندگى خود عملى سازم من به جبهه مى روم تا اين خون نا قابل خود را براى اسلام و براى رضاى خدا درزمين بريزم وهرگز تسليم ابر قدرتها ى جنايتكار جور وستم نخواهم شد اى امام اى خمينى اى بت شكن زمان سلام بر تو سلام بر صورت نورانيت چه كنم كه تو را نديدم و تو را بوسه نكردم چون تو الگوى زمانى تو مرد تاريخى تو تاريخ را زنده كردى تو رسالت حسين را لبيك گفتى ولى چه افسوس تو را نشناختم ولى اميد وام بتوانم با خونم جوابگوى پيام تو باشم درآخر صحبتم كه وقت كمى دارم برى تكميل نامه بايد ببخشيد همشهريان عزيز و پد رجان مراببخشيد چون براى تو پسر خوبى نبودم خواهرم حجاب را هميشه رعايت نماييد و براى منگريه مكن همسر عزيز سلام ازاينكه نتوانستم براى تو همسر خوبى باشم بايد مرا ببخشى ولى بايد رفت بايد بهترين راههاى خدا را انتخاب كردانتخاب جهاد و شهادت درراه خدا درآخر از شما عذ ر خواهى مى كنم ازاينكه نتوانستم خدمتگزار شما باشم خداحافظ ديگر عرضى نيست درآخر تا خون دررگ ماست با خونم پيام امام امت رابدنيا نشان خواهم داد.والسلام