بسم الله الرحمن الرحيم
زندگينامه شهيد محمد محمدي : شهيد محمد محمدي يکي از عاشقان الله و رهروان راه سرخ حسين بود که در سال 1347 در مناطق صعب العبور جاويد ممسني در منطقه دلي مرزبان در دهکده فقيرنشين و محروم قلعه سفيد از يک خانواده مستضعف و تنگدست و فاقد هرگونه آسايش ديده به جهان گشود و در دامن مادري رنج ديده و پدري زحمتکش و معلول دست پينه بسته نشو نمو کرد درد و رنج را از همان اوان طفوليت لمس کرد و لذا به محض اينکه توان فعاليت را در خود ديد به کمک پدرش به کسب امرار معاش پرداخت مزه فقر را خوب چشيده بود ولي اين به فقري بود که در اراده و اعتقادات ديني و مذهبي اش خللي وارد کند دوران کودکي را در کلبه هاي محقر و در ميان غار محروميت سپري و در سن هفت سالگي در دبستانهاي عشايري به تحصيل اشتغال داشت و با علاقه خاصي به کسب علم ادامه داد و با نان خشکيده تغذيه مي کرد تا اينکه دوران ابتدايي را با موفقيت به پايان رسانيد در آن موقع برادر بزرگترش در نور آباد به تحصيل علم مشغول بود که در روزهاي جمعه و تعطيلي به کارگري مي پرداخت و بوسيله آن امرار معاش کي کرد به خاطر علاقه به برادرش و به دليل فقر با استشهاد محلي راهي نورآباد و در مدرسه شبانه روزي شريعتي که از دانش آموزان مستضعف ثبت نام به عمل مي آورد به کسب علم پرداخت شهيد محمدي بسيار پر جنب و جوش بود او دنيايي از صداقت و اخلاق و ايمان بود رفتار و کردارش در مدرسه و خانواده زبان زد عام و خاص بود در کارهاي خانواده هميشه پدر و مادر را بيش از برادران ديگر ياري مي داد سادگي و تواضع او از ديگر خصوصيات بارز او بود و همانند مردم محروم و مستضف زيستن برايش يک عقيده پر محتوي و پر مفهوم بود نه يک شکل بي محتوي تقليد به خاطر حس کنجکاوي که داشت هميشه مورد علاقه و لطف ديگران بود و در اين جنگ تحميلي هميشه از جهاد و شهادت سخن مي گفت و در تشييع جنازه ها شرکت مي جست و به شهادت عشق مي ورزيد وقتي که به خاطر گرفتاري خانوادگي در مورد جبهه از او ممانعت مي کردند همه را با مهرباني و شيرين زباني راضي مي کرد . و بالاخره در تاريخ 10/12/61 بر اساس احساس مسئوليت شرعي از طريق سپاه پاسداران نورآباد در حالي که پدرش او را تشويق به شرکت در جنگ مي کرد راهي دوران آموزشي شد بعد از پايان آموزش بدون ديدار از خانواده و خداحافظي در پي يافتن معشوق خويش راهي ميدان نبرد شد او عاشق شهادت بود و هميشه مي گفت من بايد شهيد بشوم زيرا مردن در بستر براي من ننگ است و حتي در پايان يکي از نامه هايش خطاب به مادرش به مادرش نوشته بود ....؟؟؟ و اما خاطره اي از برادر جانباز و آزاده تلخي که انسان را بياد فقرا و عشق او به جبهه مي اندازد اين بود که روزي که جهت تکميل پرونده به بسيج رفته بود پولي که بتواند تعداد شش قطعه عکس تهيه کند نداشت تا اينکه عکسهايي را به يکديگر به يادگار دوستانش گرفت و پرونده را تکميل کرد او از تمام وابستگيهاي نکبت بار دنيوي دل بريده بود و گويي تقدير اين بود که به صف سربازان اسلام امام زمان عجل اله بپيوندد . چنان شاداب راهي جبهه شد که ياد خداحافظي از او سلب شده بود و حتي در دوره مرخصي به خيال اينکه در مراجعتش خللي وارد آيد به ديدار پدر و مادر نرفت و سرانجام عمر گرانبهايش را به جان آفريد تسليم کرد و در تاريخ 21/2/62 روز بعثت رسول اکرم (ص) به شرف شهادت نائل آمد و به کاروان شهداي بخون خفته انقلاب پيوست . يادش گرامي و راه سرخ و الهيش مستدام و پر رهرو باد . والسلام .