بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه شهيد محمد حسين عبادي نژاد . نام پدر ايشان جانباز مي باشد و در تاريخ 1346 در روستاي رودبال سپيدان به دنيا آمد و شهادت او در تاريخ 28 بهمن 1365 است و نام عمليات او کربلاي 5 شلمچه است . شهيد محمد حسين عبادي نژاد در روستاي رودبال از توابع شهرستان سپيدان فارس ، در خانواده ساده و مذهبي چشم به جهان گشود . محمد حسين نخستين فرزند ذکور خانواده بود که پس از دو دختر به خانواده اش عطا شد . پدرش مي گويد : خداوند محمد حسين را پس از نذر و دعاهاي فراوان در دهه ي محرم و ايام شهادت حضرت ابا عبدالله الحسين نصيب ما فرمود . خانواده اش در ناحيه اي او هوش و استعداد خاصي و خارق العاده اي مشاهده نمودند و چنانکه در سن دو سالگي از علاقه مندي اش به اقامه ي نماز متعجب شدند . محمد حسين در روستاي رودبال گام به مدرسه نهاد و با توجه به هوش و استعداد خدادادي اش هميشه شاگرد اول کلاس بود . نخستين حادثه اي سياسي زندگي خود در سال 56 هنگامي روي داد که او در کلاس دوم دبستان تحصيل مي نمود . محمد حسين با دو تن از همکلاسان خود بنامهاي مهدي امامي (شهيد) و علي قهرماني عکس شاه را بر تصوير سنگي نصب نمودند . مدير مدرسه هر سه اي آنها را فلک کردند و به مدن يک هفته از مدرسه اخراج کرد . محمد حسين همچنان که بزرگتر مي شد بر خصايص نيکوي خود مي افزود و هميشه در صدد به دست آوردن دل پدر و مادر خود بود . وي هيچگاه از فرامين آنان سرپيچي نمي کرد و تا آنجا که از دستش بر مي آمد در کمک به آنها مذايقه نمي نمود. پس از پايان دوره ي ابتدايي که با موفقيت انجام پذيرفت براي ادامه ي تحصيل به شيراز آمد تا در مدرسه ي شبانه روزي ثبت نام فرمايد . اما در آنجا از پذيرفتنش سر باز زدند و او ناچار به روستا مراجعت نمود . خانواده که به هوش و استعداد وي پي برده بودند تمام تلاششان بر اين بود که تا زمينه ي تحصيل و پيشرفتش را مهيا سازند . در همان ايام پدر خبر يافت که در سپيدان حوزه ي علميه اي تاسيس شده که دانش آموزان مي پذيرد . پدر پس از مشورت با محمد حسين ، او را در آن حوزه ثبت نام نمود . بدين صورت محمد حسين تحصيلاتش در حوزه ي علميه و در زمينه اي علوم ديني پي گرفت . پس از حدود يک ماه تحصيل در حوزه ي سپيدان محمد حسين براي ديدن خانواده به روستا آمده هنگامي که مي خواست به سپيدان بازگردد ، برف سنگيني باريد . بطوريکه راه ارتباطي روستا با شهر قطع شد . خانواده به وي اصرار مي کند تا از رفتن به شهر منصرف شود . اما او بر خواسته اش پا مي فشارد و عاقبت پدر را وادار مي کند تا مسافت روستا تا سر جاده را که مسافت زيادي هم بود همراهش بيايد . پس از مدتي تحصيل هنگامي که پدر سختي رفت و آمد فرزند را مي بيند ، بر آن مي شود تا او را در از حوزه خارج نموده و در مدرسه اي راهنمايي ثبت نام نمايد . محمد حسين به محض اطلاع از اين موضوع به شدت با آن مخالفت مي کند . او در سال 60 جهت شرکت در مجالس درس شهيد آيت الله دستغيب به شيراز مي رود و به مدت دو سال در شيراز به تحصيل و تلمذ مشغول مي شود . اما از آنجايي که پدر در امور کشاورزي دست تنها مانده بود محمد حسين به سپيدان مراجعت نموده تا ضمن ياري پدر در حوزه ي سپيدان به ادامه ي تحصيل بپردازد . محمد حسين در تمام مدت تحصيلش در حوزه از طلاب مخلص به شمار مي رفت و در فراگيري دروس حوزه ي وي به پيشرفت قابل توجهي دست يافته بود . او همزمان با تحصيل دروس حوزوي از درسهاي مدارس عادي نيز غافل نشد و با تلاشي دو چندان در امتحانات متفرقه پايه هاي تحصيل دوره ي راهنمايي را با موفقيت طي کرد و موفق به اخذ مدرک پايان دوره ي راهنمايي شد . وي در زمينه ي ورزش و مخصوصاً ورزش دو نيز استعداد فراواني داشت . برادر شهيد در بيان خاطره اي مي گويد در زمان تحصيل مسابقه اي بين دانش آموزان برگزيده شده که جايزه اي آن دوچرخه بود . محمد حسين نيز در آن مسابقه شرکت کرد و موفق به بردن آن جايزه شده . پس از آنکه محمد حسين دوره ي راهنمايي را در امتحانات متفرقه تکميل کرد براي ادامه تحصيل در دبيرستان اقدام کرد . اما به خاطر اين که سنش از حد لازم بالاتر بود موفق به تحصيل در دبيرستانهاي روزانه نشد . اين موضوع ذره اي خدشه بر اراده ي خلل ناپذير وي وارد نساخت . بلکه با عزمي راسخ تر در امتحانات متفرقه دبيرستان شرکت کرد در کلاس آن مقطع در بين کليه ي دانش آموزان حائز رتبه ي اول گرديد . اين در حالي بود که در دروس حوزه نيز به پيشرفت قابل توجهي دست يافته بود . هنگامي که او مشغول طي کردن امتحانات دوم راهنمايي بود در سپيدان مسابقه اي در زمينه اي دين برگزار شد که نقد اول آن به عنوان جايزه ي به ديدار حضرت امام ره مشرف مي شد . محمد حسين نوجوان به عشق زيارت پير و مراد خود در آن مسابقه شرکت و بعنوان نقد اول عازم زيارت امام ره شد . در همان ايام شهادت پي در پي دوستانش او را بر آن داشت تا لباس رزم بر تن کند پدر را از قصبه خود مطلع نمود و خود با عزمي راسخ و قلبي مطمئن راهي جبهه شد . او جبهه را دانشگاهي بزرگ براي فراگيري معرفت يافت محمد حسين در تمام لحظات نبرد و با شليک هر گلوله ، پله اي از پله هاي عرفان را طي مي نمود و به خداوند گار خود نزديک تر مي شد . پس از حدود پنج ماه حضور در جبهه به روستا بازگشت . پس از بازگشت از جبهه در کلاس اول دبيرستان در مدرسه ي ايثارگران سپيدان به تحصيل پرداخت . ضمن اين که دروس حوزه ي را نيز پي مي گرفت . مدتي پس از آغاز سال تحصيلي بنا به دعوت معلم پرورشي در آبان ماه سال 64 به اتفاق همه ي همکلاسان خود کلاس درس را تعطيل نموده و عازم جبهه شدند . او در روزهاي که در شهرستان و نزد خانواده اش به سر مي برد علاوه بر پرداختن به دروس حوزه و مطالعه در کار کشاورزي نيز يار و همراه پدر بود . محمد حسين هر روز رشته ي الفتش را با اعضاي خانواده محکمتر مي نمود و به انواع مختلف به آنها سر مي زد و مراوده ي مي نمود . خواهر بزرگترش دير زماني ازدواج نموده و از نعمت فرزند محروم بود محمد حسين همه جا و نزد همه کس آرزو مي کرد ايکاش من هم دايي مي شدم . پس از آنکه خداوند به خواهر فرزندي عطا نمود محمد حسين شادي اش را از دايي شدن پنهان نکرد به طريق گوناگون ديگران را در شادي خود سهيم نمود . پس از عمليات کربلاي چهار محمد حسين نيز در آن شرکت داشت خسته و درمانده به خانه بازگشت . زماني که پدر شادابي و طراوات هميشگي را در چهره اي فرزند نديد علت آنرا جويا شد محمد حسين در پاسخ پدر گفت تمام دوستانم شهيد شدند و فقط من ماندم . گويا هنوز لايق شهادت نشده ام . محمد حسين بيش دو روز نزد خانواده نماند و مجدداً عازم جبهه شد . او به قصد تسکين آلام به روستا آمده بود اما دريافت که آلامش فقط در زمينهاي تغييري جنوب تسکين خواهند يافت . محمد حسين تا عمليات کربلاي 5 ديگر به خانه بازنگشت. او پس از کربلاي چهار ديگر خودش را وقف جبهه و جنگ کرده بود . براي آنکه رابطه ي خود را با دنياي خارج قطع نمايد . حتي نوشتن نامه را هم بر خود حرام کرده بود . خانواده از بي خبري نگران شدند . پس از دو ماهها پدر به جستجوي فرزند راهي جنوب شد . اما جز سرگرداني نصيبي نبرد و با دست خالي و تنها با اميد و توکل به خداوند به خانه بازگشت . تا اينکه در جريان عمليات کربلاي 5 خبر شهادت شهيد فرج الله رفيعي دوست همرزم و همسنگر محمد حسين در روستا پيچيد . چون فرج الله هم اهل همان روستا بود . پدر محمد حسين با حضور در مراسم تشييع فرج الله با توجه به رابطه ي شهيد با محمد حسين پس از دفن فرج الله از روي وي استمدادد مي طلبد . پدر شهيد بقيه ي ماجرا را اين گونه مي گويد : هنگامي که همه از گرد مزار پراکنده شدند . من با قلبي شکسته و دردمند از آن شهيد بزرگوار خواستار خبري از فرزندم شدم . آن روز و در آن لحظه خطاب به شهيد عرض کردم . اگر شما واقعاً شهيد هستي و نزد خداوند ارج و قرب داريد خبري از فرزندم به من برسانيد پس از اين ماجرا ديري نمي گذرد که نامه اي از تهران از محمد حسين به دست خانواده مي رسد که اعلام مي کند که مجروح شده و در يکي از بيمارستانهاي تهران بستري مي باشد پدر بي درنگ عازم تهران مي شود و جهت ديدار فرزند به بيمارستان مي آيد پدر شهيد ديدارش را با محمد حسين اين گونه بيان مي کند با اين که محمد حسين از چند ناحيه و به شدت مجروح شده بود اما روحيه اي بسيار خوبي داشت و مداوم با من مزاح و شوخي مي نمود او فقط اجازه داد که فقط 20 دقيقه نزدش باشم و اطمينان داد که حالش خوب است پس از من خواست همان روز به روستا باز گردم و خانواده را از سلامتي اش مطلع سازم من به اصرار او و عليرغم ميل خودم به روستا آمدم محمد حسين که از چند ناحيه بدن به شدت آسيب ديده بود چند روز پس از ملاقات با پدر در بيمارستان روح بلندش کالبد خاکي تن را رها کرد و به شرف شهادت مشرف شد . پدر شهيد مي گويد از لحظه مجروح شدن محمد حسين با اين که از مجروح شدن اطلاع نداشتم دردي از ناحيه پهلوهايم لانه کرد . اين درد تا لحظه اي شهادت محمد حسين ادامه داشت و پس از شهادت وي تسکين يافت . علت شهادت محمد حسين نيز جراحت شديدي بود که در ناحيه ي پهلويش عارض شده بود . خواهر شهيد مي گويد زماني که محمد حسين در بيمارستان بستري بود شبي در عالم رويا ديدم در روستايمان برف سنگين و بسيار زيادي باريده است عجيب آن بود که برف فقط در منزل پدري من باريده بود و بقيه ي روستا خشک به نظر مي رسيد . برادر شهيد مي گويد محمد حسين هميشه درباره ي شهادت سخن مي راند او در وصيت نامه نوشته است : اگر من شهيد شدم شما تعجب نکنيد زيرا همه ي ما روزي وفات مي کنيم و چه بهتر اينکه در راه انقلاب کشته شويم . زيرا انقلاب به گردن ما حق زيادي دارد . برادر شهيد مي افزايد هنگامي که در سال 60 در شيراز درس حوزه ي مي خواند روزي براي ديدار خانواده به شهر شيراز آمد . آن دفعه آمدنش با مرتبه هاي قبل تفاوت مي نمود . زيرا با روحي افسرده و چشماني اشکبار به روستا آمد وقتي پدر علت ناراحتي اش را پرسيد گفت : آيت الله دکتر بهشتي به همراه هفتاد و دو تن از ياران به شهادت رسيده اند . فرداي آن روز به شيراز رفت و تصاوير آنها را به شيراز آمد و درباره ي شهادت و مظلوميت آنها مجالس سخنراني ترتيب داده . روح بلندش با شهداي صدر اسلام محشور باد .
بسم الله الرحمن الرحيم
وصيت نامه شهيد محمد حسين عبادي نژاد
با درود فراوان به رهبر کبير انقلاب امام خميني وبا سلام به رزمندگان اين ؟؟شکنان پيروز وصيت نامه خود را شروع مي کنم:از اين که مي بينيد در جبهه شرکت کرده ام وشهيد شده ام تعجب نکنيد چون ديگر جاي ماندن نبود زيرا که جنايتکاران اين متجاوزکاران صحنه تاريخ دگر بار دست به تبه کاري نموده وکشور اسلامي ما را مورد تجاوز خود قرار داده اند ومن اکنون مي روم که با خداي خود ملاقات کنم تا آتشي را که در درونم مشتعل شده با کشته شدنم در راه معبود يکتا خاموش کنم من هم اکنون به سوي سنگر خالي همرزمم بسوي لانه با صفاي جبهه پروار مي کنم که دشمن بداند هيچ موقع سنگر خالي نمي ماند وبايد حداکثر قدرداني خود را از اين تب شکن مان خود بکنم زيرا که او بود که توانست با آگاهي هايش مرا از سياه چال هاي روزگار که بسوي پرتگاه روانه بودم نجاتم دهد والان نيز بتوانم با کمک او وصحبت هاي گران بهايش به سعادت برسم وباشد که شما دعاگو وخيرخواه او باشيد.اما تو اي همرزمم تو خود بهتر مي داني که اين انقلاب با کشته شدن صدها علي اصغر وقاسم ها وعلي اکبرها به پيروزي رسيده وماندن وروي پاي ؟؟اين انقلاب بايد ما حداکثر کوشش خود را در هر زمينه اي به اين انقلاب عرضه بداريم.ونکند که خداي ناکرده بي تفاوت بنشيني واين همه تجاوز وکلک ها را تحمل کني واين را هم بايد بداني که هيچ قطره اي در مقياس ؟؟در نزد خدا از قطره خوني که در راه خدا ريخته شود بهتر است پس مرگ خواهد رسيد وطعم آن را خواهيم چشيد واين يک امر عادي است پس چرا مرگي را انتخاب بکنيم که بالاترين امام را در جهان آخرت دارا مي باشد ومرگ در راه خدا جز سعادت پيروزي چيزي نيست وزندگي کردن در اين هنگان با بي تفاوتي در مقابل اين همه ظلم وجنايت جز ذلت وخودداري چيز ديگر به همراه نخواهد داشت پس من مي روم تا بتوانم قطره اي از اين مقياس را که براي درهم کوبيدن ظلم واستکبار و؟؟کردن درخت اسلام به پيش مي رود را همراهي کنم وبتوانم به اين جنايتکاران بگويم که چطور مي خواهيد مرغابي را از آب بترسانيد همان طور که مرغابي از آب نمي ترسد ملت ما نيز از شهادت ترس ندارد وشهادت را براي خود سعادت وپيروزي مي داند.اما وصيتم به پدرومادر وبرادران وخواهران وبستگانم:من نتوانستم براي شما در زندگي فرزند لايق باشم ولي از شما مي خواهم که مرا ببخشيد واز شما مي خواهم که در مرگ من هيچ گونه ناراحتي بخود راه ندهيد زيرا که(انا لله وانا اليه راجعون)انان يک روز به دنيا مي آيد ويک روز هم از اين دنيا مي رود وتنها کردار واعمالمان برجاي خواهد ماند پس چه بهتر که از اين عمر کوتاه حداکثر استفاده را برده باشيم وزندگي ما با مرگ پايان نمي پذيرد بلکه در پي اين زندگي که با مرگي خاتمه مي يابد وبه زندگي ديگري دست خواهيم يافت که سرنوشت تمام اعمالمان را در آن جا خواهيم ديد ومرگ رابط بين اين دو جهان است وگذرگاهي است براي تبدل ودگرگوني زندگي انسان واز مرگ نگران نباشيد چرا که(ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون)مپنداريد که کساني که در راه خدا کشته مي شوند مرده اند بلکه زنده اند وپيش خداي خود روزي دريافت مي کنند.ونکند که در مرگم بي تابي کنيد وجامه بدريد وتا آخر عمر خود را در آتش ناراحتي بسوزاني چون که من امانتي بودم که شما از اين که امانت را درست به صاحبش برگردانيد گريه مي کنيد ومثل اين است که شما برجنايت کردن اين امانت خوشحال تريد واين کار را نکنيد زيرا که مورد ؟؟دشمن قرار خواهيد گرفت.وبا اين کار خود دشمن را سربلند وخوشحال مي گرداني واز شما وديگر بستگانم توصيه مي کنم که دست از اين رهبر انقلاب امام خميني برنداريد بلکه حداکثر تلاش وکوشش خود را در گسترش اسلام وياري امام ورزمندگان داشته باشيد ومرا حلال کنيد اگر شما را مورد اذيت قرار داده ام واز همه اهالي بخصوص خانواده ام مي خواهم که مرا ببخشند.خداحافظ