بسم الله الرحمن الرحيم
زندگينامه شهيد بزرگوار حاج بابا غضنفري:شهيد حاج بابا غضنفري شش کلاس سواد داشت اما زياد اهل مطالعه بود و دو سال سربازي کرد و در هوابرد شيراز خدمت سربازي خود را به پايان رسانيد.اما خيلي خوشحال بود و زياد به دين اسلام عشق مي ورزيد.وي هر مدت که از سربازي بر مي گشت از ظلم و جور روساي ارتش به سربازان شکايت مي کرد آرزو داشت زودتر سربازي خود را تمام کند و زودتر از ظلم و جورها نجات پيدا کند.در اوايل انقلاب بود موقعي که فرزند امام خميني رحمه الله عليه حاج آقا مصطفي را شهيد کردند او در قم بود موقعيکه که برگشت حکايت از اتحاد روحانيت و وحدت با دانشجويان مي کرد و مي گفت: اين هم گامي ديگر است در پايان رسانيدن حکومت ظلم و جورو ستم است.اما خدا خدا مي کرد که يک روزي انقلاب پيروز گردد و نفس آزادي بکشد اما در نفسهاي آخر رژيم که او نمي خواست نفس آزادي را بکشد توسط آمريکاييهائي که در لباس ايران اسلامي بودند گلوله سرخ را پذيرفت و تن به ذلت نداد.هميشه شهيد حاج بابا غضنفري در اکثر تظاهرات خياباني شهرستان سپيدان شرکت داشت همراه با ديگر برادران اين امت حزب الله حتي در درگيري جلوي فرمانداري که منجر زخمي شدن عده اي از اين امت اسلامي و شهيد شدن علي شير عبيدي گرديد شرکت داشت و خود به کمک برادران هلال احمر زخمي ها را نجات داد وي در شهرستان سپيدان مورد تهديد ژاندارمري قرار گرفت و وي تحت تعقيب بود که به ياسوج رفت و مدتي در ياسوج و بعد از مدتي در گچساران بود و بعد به شيراز برگشت و با اسلحه اي که داشت خود را آماده درگيريهاي مسلحانه نمود و در راهپيمائي ها و تظاهرات شيراز شرکت گسترده داشت و حتي روز 12 بهمن 1357 که امام عزيزمان به ايران اسلامي مشرف شدند او سر از پاي خود را از شوق گم کرده بود علاقه عجيب به روحانيت داشت و درگيريهاي مسلحانه شهرباني شيراز شرکت کرد و به درجه رفيع شهادت نائل آمد.شهيد حاج بابا غضنفري با کدخدايان طاغوتي و خوانين ظلم کننده زياد به ستوه آمده بود و با همه اينها در همان حال هم مخالفت مي کرد.وي ماشين داشت و مسافر کشي مي کرد و ماشين او نزديک به سه هفته قبل از شهادتش توسط ژاندارمري اردکان توقيف شده بود تا اينکه او شهيد شد و پس از اينکه رژيم منحوس پهلوي به زباله دان تاريخ پيوست ماشين او آزاد گرديد.در طول عمر با برکتش احترام عجيبي به کوچکترها و بزرگترها مي گذاشت و به هرکس مي رسيد سلام مي کرد.شهيد حاج بابا غضنفري تنها با سواد منزل بود و قرآن و نهج البلاغه خيلي زياد و بيش از همه کتابهاي ديگر مطالعه مي کرد.هميشه معطر و خوشبو بود.دوست داشت همه مردم در برابر رژيم منفور پهلوي با اتحاد و متحد باشند و تا اينکه زودتر رژيم به زباله دان تاريخ ريخته شود.در نماز جماعت شرکت مي کرد.موقعي که از ژاندارمري اردکان مامور دستگيري او شده بودند وي هيچ نمي هراسيد و با اسلحه سرد جلوي آنها مي ايستاد.خصوصا جلوي استمراري که رئيس حوزه ژاندارمري اردکان در آن زمان بود که حتي به او گفته بود بايد استعفا بدهد يا اينکه در آن سرت را از تنت جدا مي کنم. او به پياده روي علاقه زيادي داشت و به کوهنوردي مي پرداخت در تيراندازي و اسب سواري مهارت زيادي داشت به بينوايان بسيار کمک مي کرد.اخلاق او در خانه خيلي خوب بود هر وقت به مسافرت مي رفت براي همه سوغاتي مي آورد.هر چند ماه يک مرتبه به زيارت امام رضا عليه السلام مي رفت شجاع دلير و بي باک بود و خدايش او را پذيرفت. روحش شاد و يادش گرامي باد.والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته. 4/11/1361