کنگره ملی شهدای استان فارس

دوشنبه 10 آذر 1404
07:48
زین الله فرهادی

زین الله فرهادی

فرزند صفر

تاریخ تولد
1348/04/06
تاریخ شهادت
1366/11/01
محل شهادت
ماووت
تحصیلات
ابتدایی
محل تولد
فارس - سپیدان - اردکان
وضعیت تأهل
مجرد
مسئولیت
رزمنده
نحوه شهادت
ترکش
نوع خدمت
سپاه
عضویت
کادر ثابت
بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه شهيد زين الله فرهادي
هنگامي که خورشيد پرتوش را از بلندي کوه هاي سربه فلک کشيده روستاي اسفيان برمي گرفت گلي بودم همانند غنچه که از باغ مي رويد؟؟؟پدرومادرم همانند گل من را بوي بوسه مي زدند وفرزند اول خانواده هم بودم وشکر ونعمت الهي روشنائي خانه را گل افروز کرده ببودم پدرومادرم خيلي علاقه زيادي به من داشتند ودر خانواده کوچک گلي از تيرچه هاي دود زده روستائي که سرشار از صفا وصحت وايمان بود چشم به جهان گشوده بودم تا حدود سن6 ساله که بودم که در تاريخ روز ششم ماه سال 1348 ديده به جهان گشوده بودم به سني رسيده بودم که من را روانه مدرسه کرده بودند به ياري لطف خدا وبا مهرباني مسلمان دلسوز کلاس اول را طي کرده بودم وبه کلاس بالاتري هدايت شده بودم خلاصه تا کلاس پنجم ابتدايي را در روستاي خود گذراندم به ياري خدا با آن زندگي ضعيف وناتواني که داشتيم بعداً از دوران ابتدايي دوران راهنمايي را در روستاي کاکان شروع کردم واين را هم با موافقيت به پايان رساندم اين جا بود که کلاً وکاملاً خود را شناخته بودم وتمام جزئيات زندگي به خوبي تشخيص مي دادم که همان طوري که از روايت آمده است هرکس هواي نفس خود را بشناسد خداي خويش را شناخته است در اين دوران ها دوستاني داشتيم که حتي از برادرانم بهتر بودند ودوست نداشتم لحظه اي از آنها جدا شوم در اين هنگامه ها که جنگ شروع بود وتبليغات شروع بود واين گل هاي پرپر را از منطقه هاي جنگي روانه شهرستان ها مي کردند خداي بزرگ بردلم منت گذاشت دلم وقلبم پرواز داد به طرف کربلاي حسين(ع)شب هنگامه که جمع با دوستانم نشسته بوديم گفتم آقايان محترم من فردا به طرف جبهه هاي حق خواهم حرکت کرد به ياري خدا فرداي آن روز حرکت کردم به طرف بسيج بسيجي که عشق ومدرسه عشق بود ثبت نام کردم بدون اطلاع پدرومادرم ومن را روانه آموزشي کازرون کردند بعد از45روز دوران آموزشي وبعد از اتمام آن ماه ها را به طرف جبهه هاي جنوب اعزام کردند خوشحال بودم همين که وارد منطقه جنگي رسيدم خم برزمين شدم وجاي پاي عزيزاني که از اين منطقه ها گذشته بودند يا شهيد شده بودند بوسه زدم وبا خداي خود گفتم خدا به آرزويم رسيدم ولي باز هم آرزوئي دارم که آن هم شهادت است نصيبم کن در اين هنگام هيچ وقت شکست ونااميدي به دل راه نمي دادم هميشه دل به خدا مي بستم ماموريتم را به ياري خدا انجام داده بودم تا چند روزي از اواخر ماموريتم نمونده بود که اثر ترکش از ناحيه چشم راستم زخمي شدم که من را در همين حين به اهواز بعد از اهواز به تبريز اعزام کرده بودند بعد از اين که معالجات را روي چشمم انجام داده بودند من را چند تا از عزيزان به مشهد مقدس وآن امام رضاي وآن دکتر دکترا اعزام کرده بودند ولي ماه ها حواسي از خودمان نداشتيم بعد از هفته اي که به خود حواس آمده بوديم فهميديم وصحبت کردند که جريانات شما عزيزان به اين قرار بوده است.بعداً من شماره تلفن يکي از قوم وخويشان را به پرستاري دادم وزنگ زدند شيراز وبا من تماس گرفتند گفتم ما هيچ طوري نشده ايم هفته ديگر به شيراز خواهيم آمد هفته ديگر ما را به زيارت امام رضا بردند وماها را به طرف فرودگاه هدايت کردند وبه شيراز آمدم وآدرسي که داشتم به روي اين آدرس ما را به خانه يکي از قوم وخويشانم در شهرک سعدي بوسيله آمبولانس به آنجا رساند مدتي هم در شيراز ماندم وبهتر شدم الحمدالله وبعد از مدت ديگر ديدم دلم حال وهواي ديگر جبهه را گرفته بدون اين که کسي بفهمد دوباره با رفيقانمان به طرف جبهه کردستان اعزام شديم حدود 4ماه در کردستان سال63-64 در کردستان شهرستان مهاباد بوديم که خوشترين دوران زندگيم را آن جا مي گذراندم با پسرعموهايم بود که خيلي به هم علاقه ومهربان ودل باخته همديگر بوديم سخني از آن عزيز مهربانمان شنيده بودم به نام آيت الله دستغيب که فرموده بودند بالاترين خدمت در زير آسمان کبود کردستان از بالاترين خدمت ها است که اين جملات را که مي شنيديم لذت وجذابيت جبهه را بيشتر به ما جلب مي کردند آري از خدا طلب شهادت وبخشش را مي کرديم که همانند پرندگان پرواز کنيم به طرف حسين(ع)که دوست داشتم آخرين پرواز پرنده را به خاطر داشته باشيد.
بنام خدا وصيت نامه شهيد زين اله فرهادى. و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مومنين (س 3: 139). سختى به خود راه ندهيد و غمگين مشويد كه شما اگر واقعا ايمان داريد برتريد. اينجانب زن الله فرهادى ساكن اسفيان، خداوند بزرگ را شكر مى كنم كه تا اين اندازه به من نيروى بصيرت و تعقل و شعور و آگاهى و انسانى به اين بنده حقير خويش عطا فرموده كه بتوانم نسبت به جهان هستى و در رابطه با آخرت انديشه اى داشته باشم و بتوانم با يارى خودش راه را از چاه تشخيص داده و راهى كه بسوى اوست با موفقيت بگذرانم و انشاءالله با سرافرازى به سويش بازگرديم. زيرا انا لله و انا اليه راجعون است و اين بنده حقير سوگند ياد مى كنم و به خودش قسم مى خورم كه تا جان در بدن دارم و آخرين قطره خون در بدن دارم و تا آخرين فشنگ و تا آخرين دفاع يعنى چنگ و دندان هم كه باشد در راه دين مقدسش اسلام و فرزند پيامبرش خمينى بت شكن و دولت جمهورى اسلامى ايران و براى پاسدارى از خون شهيدان عزيز و با هديه كردن خون ناقابل خود به اسلام عزيز حتى از يك لحظه پاى نخواهم نشست و مى جنگم تا اينكه عروس شهادت را در آغوش بكشم و اميدوارم كه در اين راه مقدس سربلند شوم و در اينجا هرچند كه من كوچكتر از آنم كه بيايم براى امت خداجو «پند» بدهم. ولى اين وصيت دارم كه هيچ وقت امام را تنها نگذارند و پاسدار خون شهدا باشند و اسلام را تنها نگذارند، زيرا اگر خداى ناكرده اسلام عزيز و فرزند زهرا (س) را تنها بگذارند فرداى قيامت بايد جوابگو باشند و اين پيام را هم به منافقين كوردل برسانيد و از قول ما به آنها بگوييد گرچه ما قربانيهاى زيادى در راه اسلام مى دهيم ولى با رفتن من و امثال من ريشه درخت اسلام باريك نخواهد شد بلكه با خون ماها كه آن را آبيارى مى كنيم انشاءالله قوى تر خواهد شد و ما مى رويم و بسويش حركت مى كنيم تا نتوانيم دين خود را نسبت به دولت جمهورى اسلامى و خانواده شهداء ادا كنيم و پيامى كه به پدر و مادر خويش دارم اين است كه لحظه اى به خود ضعف نشان ندهند و گريه و زارى نكنند و مانند كوه استوار و صبرو استقامت داشته باشند كه مبادا با ناراحت شدن شما در مورد من دشمنان اسلام را شاد كنيد و از اينكه نتوانستم بيايم و با شما خداحافظى كنم مرا ببخشيد و حلالم كنيد و سلام مرا به همه اهالى ده و قوم و خويشان برسانيد واز قول من به آنها بگوييدكه اگر بدى از دست من ديديد ببخشيد و حلام كنيد و سلام بر برادرانم و خواهرانم برسانيد و از قول من به آنها بگوييدصبر و حوصله داشته باشيد. و درآخر پيروزى رزمندگان اسلام را از درگاه بارى تعالى خواهانم و براى امام امت از خداوند منان طلب موفقيت و عمر طولانى مى نمايم و همچنين براى سپاه پاسداران جمهورى اسلامى از خداوند بزرگ آرزوى موفقيت دارم. و از سپاه پاسداران انقلاب اسلامى سپيدان خواهش دارم كه اگر من شهيد شدم من را در روستايم و زادگاهم روستاى اسفيان بخاك بسپارند. والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته. درتاريخ 28/11/63. زين الله فرهادى اسفيانى. خدايا خدايا تا انقلاب مهدى حتى كنار مهدى خمينى را نگهدار. رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما. الهى آمين يا رب.
2%%
فرهادى زين اله 1565267
وصيتنامه شهيد زين اله فرهادى با نام خدا شروع مى كنم. سلام بر حسين (ع) امام شهيد مظلومان و سلام بر امام خمينى رهبر كبير انقلاب اسلامى ايران و سلام بر تمامى شهداى صدر اسلام تاكنون، خدا را بسيار شكر مى كنم كه سالهاى عمرم را تا فرا رسيدن يوم الله قرار داد اكنون يوم الله ديگرى است كه پيرو يوم الله حسين (ع) مى باشد. همان يوم اللهى كه در هزار و سيصد و چهل سال قبل از اين حسين (ع) در ميدان شهادت در آن روز نداى هل من ناصر ينصرنى را سرداد. اينك گوييم حسين جان در فضاى گرم و خونين ايران زمين دست مردانگى مشت كرده وبه نداى غريبى و تنهاييت لبيك مى گوييم، اكنون من سرباز روح الله زين الله فرهادى تصميم خود را گرفته ام و هدف را شناخته ام و براى جنگ با كفار بعثى آماده ام و مى خواهم بروم بسوى هدفم الله و اگر شهيد شدم در اين راه خونين كه راه كربلاست افتخار و خوشحال هستم. پدرجان و مادرجان اگر من انشاءالله به درجه رفيع شهادت نائل شدم افتخار كنيد كه توانسته ايد جوانى را در راه اسلام و قرآن فدا كرده ايد و سخنى با تو دارم اى مادر مهربان از اينكه تو را نديدم رفتم ناراحتم. چون خيلى زحمت براى من كشيدى. اى پدر عزيزم و اى زحمتكشم كه تا اين سن حتى ساعتى هم از كار و كوشش و زحمت باز نايستادى باز هم ازاينكه تو را هم نديدم ناراحتم و با شما و برادران عزيزم و خواهر محترم خودم، مرا ببخشيد و حلالم كنيد. پدرجان و مادرمهربان و برادران و خواهرم خيلى دلم مى خواهد با شما صحبت كنم. اما در اين صفحه نمى توانم بنويسم. چون درددلهاى من خيلى زياد است. اما در اين موقع كه اين وصيتنامه را مى نويسم اشك شوق در چشمان من حلقه زده و دلم مى خواهد پرواز كنم بسوى كربلاى خونبار حسين و درآخر به شما عزيزانم خيلى انتظار دارم كه اگر من شهيد شدم صبور باشيد و از برادرانم مى خواهم كه راهم را ادامه بدهند. دلم نمى خواهد كه در بستر بميرم دلم خواهد كه در سنگر بميرم
و درآخر از برادران سپاه پاسداران سپيدان تقاضا مى كنم كه اگر من لياقت شهادت را داشتم و شهيد شدم من را در روستايم «اسفيان» بخاك بسپاريد. به اميد پيروزى خون بر شمشير. زين الله فرهادى اسفيانى.