(( بسم الله الرحمن الرحيم )) : دهمين سالگرد شکوهمند انقلاب اسلامي بر امام عزيز و امت شهيد پرور و خانواده هاي شهدا و مفقودين و اسراي جنگ تحميلي مبارک باد . من همسر شهيد يوسفي چند کلمه از زندگي نامه شهيد که به ياد دارم بنويسم . من موقعي که هنوز همسرم شهيد نشده بود مي گفتم ما هم بايد دلمان مثل خانواده هاي شهدا باشد نه از آن ها بالاتر باشيم و نه از آن ها بهتر لباس بپوشيم . چون خانواده شهدا خيلي عزيز بودند . موقعي که ما در سده زندگي مي کرديم وضع خوبي نداشتيم شوهرم مي گفت آدم نبايد در دنياي خدا خودش را از همه بالاتر بگيرد چون که خدا خيلي بزرگ است . شهيد سال اول که در شرکت تعاوني کار مي کرد 800 تومان حقوق مي گرفت اين حقوق هم کرايه خانه مي داد و هم خرج خودمان را و مهمان مي کرد . شهيد اگر مي دانست کسي امشب مهمان دارد و چيزي هم در خانه نداشت اگر هر طور بود و از هر کجا که بود برايش تهيه مي کرد و مي گفت آدم نبايد خودخواه باشد و بايد به فکر ديگران هم باشد تا خدا هم از دست او خوشحال شود تا اين که اول انقلاب بود و مردم در خيابان ها راهپيمايي مي کردند و شهيد هم در همه راهپيمايي ها شرکت مي کرد و شب را تا ساعت 12 شب به خانه نمي آمد همسرم مي گفت انسان نبايد زير بار ظلم و ستم برود بايد آزادانه زندگي کند . بعضي از مردمان سده بر عليه انقلاب بودند و در راهپيمايي ها به آن ها سنگ و چوب مي انداختند و با آن ها دعوا مي کردند و آب روي آن ها مي ريختند . شهيد مي گفت مگر اين شاه براي شما چه کاري کرده که شما اين شاه جنايت کار را دوست داريد و وقتي به خانه مي آمد ناراحت مي شد و مي گفت اين مردم تا کي بايد زير بار ظلم و ستم باشد و شب ها که خاموشي بود راديو را روشن مي کرد تا از امام خميني خبري بگيرد . تا 12 بهمن که امام وارد تهران شد و سده زياد برف آمده بود . مردم وقتي فهميدند امام آمده خيلي خوشحال شدند و پول روي هم گذاشتند و يک گاو خريدند و آن را قرباني کردند و گوشت آن را بين مردم تقسيم کردند و بردزل آمد و راه را باز کرد و آن ها به آباده آمدند وقتي به سده آمدند آن هايي که عليه انقلاب بودند خيره خيره به آن ها نگاه مي کردند و آن مي گفت هرکس هر چيزي مي خواهد بگويد و حالا که ما پيروز شده ايم و امام ما آمده ما همه خوشحال بوديم و يک عکس از امام خميني آورده بود و ما دور عکس را گل زديم و در خانه گذاشتيم . تا اين که اعزام نيرو به جبهه شروع شد و از اقليد ثبت نام کرد براي جبهه . بعد از مدتي به جهرم اعزام مي کردند مدت 10 روز در جهرم بود و رئيس شرکت تعاوني به سده آمد و گفت يوسفي کجاست که مدتي به اقليد نيامده حاج محمد يونسي گفته بود او اعزام به جبهه شده و يکي از آن ها رفته بود و آن را آورد و گفت بايد در شرکت تعاوني کار کني چون اين جا به شما احتياج دارند اين جا هم مثل جبهه است و ثواب دارد . اگر کار مردم را رواج دهي مثل اين که به امام خدمت کرده اي . وقتي از جهرم آمد گفتم چرا آمدي مگر قرار نبود 4 ماه بماني من از رفتنت به جبهه خوشحال بودم . بعضي از مردم به من مي گفتند چرا گذاشتي رفت جبهه گفتم ما اگر اين کار را براي اسلام نکنيم پس کي مسلمانيمان ثابت مي شود و شهيد گفت مرا به زور آورده اند دلم نمي خواست بيايم بايد از شرکت تعاوني استعفا بدهم تا بتوانم به جبهه بروم . بعد از مدتي خانه ما از سده به آباده آمد ما وضع خوبي نداشتيم مادرش گفت اگر تو از شرکت تعاوني استعفا بدهي پس از کجا بايد درآمدي بدست آوري و زندگيت را بگذراني . او مي گفت روزي ما دست خداست نه شرکت من مي خواهم هميشه بسيج باشم تا بتوانم خدمتي به اسلام بکنم و هيچ کس نمي تواند جلو مرا بگيرد . و به مادرش گفت چون همسرم راضي است قالي بافي مي کند و بچه ها را نگهداري مي کند تا من به جبهه بروم اين کار ما با رضاي خداست . و هر درآمدي که بدست مي آورد نصف آن را کمک به جبهه مي کرد . تا سال 64 که به اقليد آمده بود و يک نامه به عنوان شکايت که آن هم هنوز دست ما است براي شرکت تعاوني نوشته بود که چرا از رفتن من به جبهه جلوگيري مي کنيد مگر من مسلمان نيستم . اسمش را در بسيج نوشته بود و به خانه آمد و گفت من اسمم را براي جبهه نوشته ام و به من گفت نمي خواهد به کسي بگويي . تا روزي که خواست اعزام بشود من او را بدرقه کردم و پولي هم نداشتيم به جبهه ببرد به غير از 500 تومان و با خود برد و به من گفت مرا حلال کن . من به او گفتم نمي خواهد که ناراحت ما باشي خدا بزرگ است . به اهواز اعزام شد و مدت 3 ماه در جبهه خدمت کرد و به مرخصي هم نيامد فقط بعضي وقت ها تلفن مي زد و من به او مي گفتم يک سري به مرخصي بيا او مي خنديد و مي گفت يا زيارت يا شهادت . تا اين که عمليات شهر فاو آغاز شد و او اولين شهيد شهر فاو بود . دهمين سالگرد انقلاب اسلامي بر امام امت گرامي باد .
و لا يحسبن الذين قتلو فى سبيل الله امواتا وبل احياعند ربهم يرزقون
با سلام و درود بر آقا امام زمان ونايب بر حقش خمينى بت شكن و منتظرى بت شكن و با سلام بر شهيدان گلگون كفن خدايا اين جان ناقابل كه به سويت پرواز مى كند قبول كن مى دانيم كه همه ما رفتنى هستيم چه بهتر كه انسان درراه خدا قدم بردارد و درآن راه شهيد شود كه جاى آن در بهشت است و تنها پيامى كه به ملت بخصوص همه همشهريانم اين است كه دست از اين امام وروحانيت برنداريد از اين امام عزيزمان هم طلب مى كنم كه ازاين پير جماران كه تمام كشورما از آن وحشت كرده اند دست برندارند و وحدت يكپارچگى از بين شما نرود و شما مردمان حزب الله نبايد بگذاريد كه اين ضد انقلاب اين مجاهدين خلق در كشور نفوذ كند بايد در مقابل خائنين جنايت كار سفت و سخت ايستاد ما مردمان اين انقلاب نبايد از اين انقلاب دست برداريم و بعد از سپاه پاسداران انقلاب اسلامى همكارى كنيد از شما مى خواهم كه يك جلسه ختم براى من درسپاه بگذاريد و از مردم و دوستان سده بخواهيد كه مرا حلال كنند چونكه مدت دوازده سال فروشنده آنجا
بوده ام و سال پيكر بى جان من را در نزد پسر خاله عزيزم شهيد قدرت اله جعفرى به خاك بسپاريد
والسلامعليكم ورحمة الله و بركاته . غلامحسين يوسفى