بسم رب الشهداء و الصديقين
شهيد غلامرضا اکبري در خانواده عشايري ايل خاص باصري چشم به جهان گشود دوران ابتدائي را در دبستان عشايري به پايان رساند در سال 1356 وارد دانشسراي عشايري گرديد اولين سال خدمت خويش را در ميان عشاير عرب خوزستان سپري کرد همگام با اولين سال خدمت آن شهيد حرکت انقلاب سرعت بيشتري پيدا کرد با جرات و جسارتي که در وجود اين شهيد بود بچه هاي اعزامي از استان ايشان را جلو انداختند که ترتيب بازگشت آنها را به فارس بدهد و اين امر با همت او انجام پذيرفت .دو سه سال از خدمتش را در مدارس عشياري منطقه گذراند هنوز نيروهاي بسيجي را به جبهه ها اعزام نمي کردند او به همراه شهيد هدايت اله اکبري از شهرستان همسايه اعزام شدند گاه در سنگر مدرسه مشغول انجام وظيفه بودند و گاه در جبهه ها به سنگرداري در برابر دشمن ادامه خدمت مي داند يک بار از ناحيه انگشتان پا به سختي زخمي شد ولي از پاي ننشست .بارها به جبهه اعزام شد يکي از همسنگرانش مي گفت به شهيد گفتم از کجا مي فهمي که وقت نماز شب شده که به موقع بيدار مي شوي شهيد گفت هر موقع وقت نماز شب فرا مي رسد انگشتان پايم سرد مي شود و بر اثر سرد شدن پايم از خواب بيدار مي شوم .در روزهاي آخر عمرش به يکي از همسنگرانش گفت فلان وقتي مي گويم ازدواج کن به اين خاطر است که از تو يادگاري باقي بماند من که خودم نتوانستم به اسلام و مسلمين خدمتي کرده باشم اميدوارم تنها يادگار من پسرم مايه سرافرازي اسلام و مسلمين گردد .شهيد در تاريخ 22/1/1362 در عمليات والفجر يک مفقود گرديد و پس از نه سال جنازه شهيد به وطن بازگشت .والسلام