بسمه تعالی
زندگی نامۀ برادر محمدرضا رضائیان : بنام خدای بزرگ و آفرینندۀ آبُ خاک – شمسُ قمر – و خلق کنندۀ ستارگان درخشان و کوهها و دریاهای بی پایان زندگی نامه ام را شروع میکنم اینجانب محمد رضائیان فرزند عباس خلف مرحوم مشهدی اکبر رضائیان مورخۀ شانزدهم آذرماه سال هزار و سیصد و چهل و نه در روستای چاه عینی علا مرودشت از یک خوانوادۀ (خانوادۀ) مصلح و با ایمان و پیرو احکام قرآن و با گردن نهادن اوامر اللهی از طرف مجتهدین و جانشینان امامان علیهم السلام از چنین خوانوادۀ متولّد و چشم به محنت آباد این دنیا گشادم تا مدّت هفت سال در تحت تربیت والدین پدر و مادرم و همچنین پدر بزرگم از رفتار و خلق نیک ایشان تربیت خوانودگی آموختم . قبل از سال هفتم برای تحصیل به مدرسۀ شهید رفیعی شروع بدرس خواندن نمودم و با راهنمائی پدر و مادر خود شوق بیشتری بخواندن و نوشتن میداشتم و هیچوقت از مدرسۀ درس کناره نگرفتم تا اینکه دوران تحصیل ابتدائی تحت نظر آموزگاران عزیز تا کلاس پنجم باتمام رسانیدم نه ساله بودم که انقلاب شکوهمند اسلامی ایران برهبری امام خمینی شروع گردید بنده در راه پیمائیها و مراسمها شرکت می نمودم و طرفدار انقلاب از دل جان می بودم تا اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و حکومت جمهوری اسلامی ایران برگذار شد چند ماهی از پیروزی انقلاب گذشته بود که جنگ تحمیلی بوسیلۀ صدّام کافر بر علیه جمهوری اسلامی ایران بر پا شد و بعثیان عراقی بخش زیادی از خاک میهن ما را اشغال نمودند روزبروز دامنۀ جنگ بالا میگرفت و پیروزی بعثیان کافر بشهرهای غرب کشورمان بیشتر می شد . البته این پیشرویها در زمان حکومت بنی صدر خائن بود مدّتی کمتر از یکسال گذشت فرمان برکناری بنی صدر از جانب امام خمینی صادر شد و بنی صدر امریکائی از کشور ایران به پاریس فرار کرد در اوایل جنگ تحمیلی بود که فرمان امام صادر شد جهت تشکیل ارتش بیست میلیونی فرمودند که باید ملت ایران آموزش نظامی به بینند لذا سال 59 بوسیلۀ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اغلب روستاها پایگاه گروه مقاومت تشکیل داده شد من جمله در چاه عینی در روستای مرکزی علا مرودشت گروه مقاومت تشکیل شد عدّۀ زیادی از بزرگسالان و خردسالان شرکت نمودند و بنده هم یکی از عضو گروه مقاومت بودم که در کلاسهای عقیدتی آموزشی شرکت می نمودم پس از دوران آموزش سلاهای (سلاحهای) سبک بدستور فرمانده سپاه انقلاب اسلامی علا مرودشت گشت شبانه و نگهبانی جهت امنیّت و محافظت منطقه مأموریتهائی انجام می دادیم باتفاق برادران پس از گذشت چندی تصمیم گرفتم که به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین زمان خمینی بت شکن لبیک گفته عازم جبهه شوم . والسلام .