بنام خداوند بخشنده مهربان
شهيد محمدجواد نريمان بسيجي پانزده ساله سرباز شهيد در راه اسلام ، محمدجواد با اين سن کمي که داشت هميشه و همه وقت و براي همه الگو بود محمدجواد تا کلاس اول راهنمايي درس خوانده بود از وقتي که دست چپ و راست خود را شناخت به همه مردم به خصوص به پدر و مادر و برادران خود خيلي احترام قائل مي شد و هر کسي را به جاي خود مي شناخت و هميشه با اينکه بچه بود به برادران خود توصيه مي کرد که به پدر و مادر خود احترام بگذاريد و به بزرگترها سلام بکنيد و اگر کسي غيبت مي کرد او به هيچ عنوان گوش نمي داد و هميشه مي گفت که غيبت کسي را کردن گناه دارد از موقعي که نماز را ياد گرفت هيچ وقت نشد که نمازش قضا شود و در هر حال نماز خود را سر وقت مي خواند و اگر کسي کاري داشت يا همسايگان فرماني داشتند همين که به محمدجواد واگذار مي کردند و خاطره اي که از او دارم يادم مي آيد که يک روز در باغي بود براي تفريح رفته بوديم من چون از صاحب باغ اجازه گرفته بودم چند دانه گردو از درخت چيدم او متوجه نشد و گردوها را در يک کتري آب ريختم وقتي که از باغ بيرون آمديم به منزل که رسيديم من به او گفتم که گردوها را از کتري بيرون بياور تا با هم بخوريم يک مرتبه ناراحت شد و گفت که شما با اجازه چه کسي گردو به منزل آورده ايد مگر نشنيده ايد که مي گويند خوردن حلال بردن حرام و من گفتم که برادر جان بنده از صاحب باغ اجازه گرفتم و او گفت امکان ندارد من بايد خودم از زبان صاحب باغ بشنوم و او کتري آب را برداشت و با هم راهي باغ شديم و به نزد صاحب باغ رفتيم و من جريان را براي او تعريف کردم و صاحب باغ گفتند که آقا محمدجواد من خودم اجازه داده ام و خيلي از محمدجواد خوشش آمد و گفت: آفرين رحمت به آن کسي که به شما شير داده و صاحب باغ هر جا که مي نشست از محمدجواد تعريف مي کرد و براي همه مي گفت رحمت بر پدر و مادر اين افراد و اين بچه براي همه هم سن و سالان خود الگو مي باشد و موقعي که به مدرسه مي رفت همه آموزگاران و مديران مدرسه از او راضي بودندو محمدجواد در مدرسه در خانه در کوچه هميشه سر به زير بود و بسيار پسر با ادب و فهميده اي بود و همه برادران و فاميل ها و همسايگان همه از او راضي بوديم و پدر و مادرم هم از او خيلي راضي بودند و پدرم هميشه از محمدجواد تعريف مي کرد و وقتي که پدرم فهميد محمدجواد شهيد شده است دستهاي خود را بلند کرد به طرف آسمان و گفت خدايا امانتي نزد من بود او را به خودت برگرداندم و اين قرباني را از من قبول کن اين بود زندگي شهيد محمدجواد نريماني فرزند حاج اسماعيل نريماني در ضمن نامه اي هم از شهيد که از جبهه فرستاده بود با اين زندگي نامه ارسال مي شود.