بسم رب الشهداء و الصديقين
بنام الله پاسدار حرمت خون شهيدان و با سلام و درود به روح پر فتوح بنيانگذار انقلاب اسلامي اسيران حضرت امام خميني (ره) و جانشين بر حقش حضرت امام خامنه اي (مد ظله العلي) به ارواح طيبه شهداي جمهوري اسلامي ايران.
نزديک به چهارمين ساليست که حضور نوراني و پر مهر پدري و دلسوز مهربان را در خانه و محافلمان احساس نمي کنيم و تنها با ياد و خاطرات آن شهيد والا مقام لحظات را سر مي کنيم . شهيد يعقوب ناصري در تاريخ چهارم فروردين ماه يک هزار و سيصد و چهل در خانواده اي کاملا مذهبي در محله علي آباد کمين واقع در بخش سعادت آباد فارس ديده به جهان گشود و در امان پاک مادرش رشد کرد و در محيط خانواده پرورش يافت و از آنجا که پدر وي از قاريان قرآن کريم بود نام وي را يعقوب نهاد و قدم در سرنوشت نهاد. روزهاي کودکي را در کنار مهر مادري و شيطنت هاي بچگي سپري کرد و اما دوران کودکي به سرعت سپري شد و پاي در سنين نوجواني گذارد و زندگي خود را در مسجد کنار بزرگترهاي انقلابي با شور و عشق خاصي مي گذراند. او علاوه بر تحصيل در کارهاي منزل پدر خود را ياري مي نمود . وي بسيار دلسوز و مهربان بود و در مدرسه با همکلاسي هاي خود بسيار مهربان بود و نوجوان مومن و متديني بود که در مدرسه در برنامه هاي مذهبي ايشان الگوي ؟؟ دانش آموزان بود و در نمازهاي جماعت مدرسه ايشان را ؟؟ نماز مي کردند و...
پس از گذران دوران نوجواني پاي در سنين جواني گذارد که از همان ابتداي جواني براي خرج و مخارج ادامه تحصيل و امرار معاش شروع به کار کرد همه کارها در نظر او يکسان بودند حتي در تابستان با حالت روزه به کارهاي طاقت فرسا انجام مي داد. اما در سال 1360 با آشنايي خانوادگي با همسرش با انجام رسومات ازدواج نمود و در خانه پدري شهيد مستقر گرديدند.
شهيد ناصري پس از 2 ماه بعد از ازدواج با وجود مخالفت همسرش به جبهه رفته و سپس از مدتي به خانه برگشتند و در اين ميان همسر وي براي اينکه شهيد به جبهه باز نگردد وسايل شخصي مربوط به شهيد را پنهان نمود. پس از آن شهيد ناصري به عضويت سپاه پاسداران درآمده و مدت 5 ماه دوره آموزشي که 3 ماه در شيراز و 2 ماه در شهر مقدس قم که پس از اتمام دوره آموزشي در سپاه پاسداران بخش ارسنجان مشغول به خدمت گرديد و پس از چندي به دهستان قادر آباد منتقل گرديد به عنوان محافظ امام جمعه قادر آباد که آقاي سيد حسيني نام داشت منصوب گرديد. در سال 1362 اواخر ارديبهشت ، پروردگار فرزند ذکوري به شهيد اعطاء نمود که نام وي را محمد مهدي گذاردند و تا سال 1363 اواسط شهريور ماه فرزند ذکور ديگري به نام محمد حسين تولد يافت . اما با علاقه شديدي که شهيد ناصري به فرزندانش داشت در سال آتيه ؟ چندين مرتبه به عنوان عضو رسمي به جبهه اعزام گرديد که در عمليات والفجر 8 ، در منطقه فاو به تاريخ 21 بهمن ماه 1364 از نواحي ؟پوست، مو و چشم مورد مصدوميت و مسموميت شيميايي قرار گرفت که به علت نبود امکانات درمان در کشورمان و عدم آگاهي نسبت به نحوه درمان شهيد ناصري را به همراه چندي از همسنگرانش که وضعيت وخيم تري نسبت به ديگر رزمندگان داشتند به کشور آلمان اعزام کردند که تعدادي در طي مسير به شهادت رسيدند و تعداد ديگر از جمله شهيد ناصري در يکي از بهترين و بزرگترين بيمارستان هاي شهر برلين آلمان بستري گرديدند و تحت مداوا قرار گرفتند که پس از گذشت 20 روز هنوز هيچ يک از دکترهاي آلمان نتوانسته بودند بينائي را به مصدومين برگردانند اما روز بيستم پرفسوري ايراني الاصل با تجويز يک قطره استريل چشمي موفق گرديد که بينائي را به آنان باز گردانند پس از مدتي اين پرفسور ايراني که با تمام مصدومين ايراني دوست مي بود در اين ميان به شهيد ناصري علاقه وافري پيدا کرده بودند تا حدي که شهيد را به خانه دعوت نموده بودند و به علت مصدوميتش و اصرارهاي مکرر وي براي بازگشت به ايران ، پرفسور بارها پيشنهاد اقامت شهيد در آلمان را داده بود متذکر گرديده بود که حتي خانواده را نيز به آلمان خواهد آورده اما شهيد ناصري ، به خاطر حس ميهن دوستي ايران را به هر جاي ديگر دنيا ترجيح داد و پس از گذشت دو ماه به کشور ، نزد خانواده بازگشت و اين آغاز روزگار تلخ و دردآور شهيد مي بود گر چه شهيد از اين امر خيلي راضي بود و خدا را خيلي شاکر بود و اين دردي بود برايش بسيار شيرين و حتي پس از گذشت ماه ها از مجروحيت وي هنوز نفسهايشان مملو از بوي گاز شيميايي مي بود و به علل مختلف محل خدمت شهيد به ارسنجان و سپس به بخش سعادت آباد تغيير و تحول گرديد.
سه روز پس از برگشت شهيد به ايران مادرشان فوت گرديد که براي تمام افراد خانواده مادر بسيار سخت مي بود . البته مادر ايشان نذر کرده بود فرزندش به سلامت به خانه بر مي گردد و پس از اينکه فرزندش را ببيند و خداوند جان او را به جاي فرزندش بگيرد. اما در سال 1366 فرزند ذکور ديگري متولد گرديد که نام او را محمد علي گذاردند با تولد وي با استفاده از تسهيلات اعطايي و پس انداز توانست در منطقه سعادت شهر يک منزل ساخته و در آنجا سکونت کند که اين آغاز يک زندگي مستقل براي شهيد و خانواده وي مي بود و در سال 1367 پدر شهيد به ديار ابدي شتافت. اما در سال 1368 خداوند فرزند مومني به شهيد اعطا نمود که نام او را معصومه به نام مادر شهيد ناصري نامگذاري کردند که همزمان با تولد معصومه پدر همسر شهيد بر اثر تصادف فوت نمودند و از آنجا که همه افراد فاميل براي شهيد احترام بسزايي قائل بودند حکم پدري را بر خانواده پدري همسرش که از اولاد دختر و صغري برخوردار مي بود ايفا نمود. در سال 1367 به عنوان نائب فرماندهي سپاه پاسداران سعادت شهر و در اين راستا به علت نبود فرماندهي تمام امور بر عهده شهيد ناصري مي بود و در سال 1370 به عنوان فرماندهي معرفي گرديد اما در سال 1371 مصادف با شبهاي عاشوراي حسيني 2 تن از منافقين به دستور برادر بزرگترشان در نبود خانواده شهيد که براي سوگواري شب عاشوراي حسيني به هيئت رفته بودند شبانه به داخل منزل شهيد رفته و با ظرف بنزين خانه را به آتش کشيدند که پس از بازگشت شهيد و خانواده به منزل با صحنه آتش سوزي مهيبي روبرو گرديدند که شهيد ناصري با ديدن صحنه سر به سجده گذارد و به درگاه خداوند شکر گذاري نمود و اين سخن را جاري ساخته که خدايا اگر براي رضاي توست هيچ شکايتي ندارم .ضرر و زيان مالي و روحي و رواني سنگين با اين حادثه به شهيد و خانواده اش نائل گرديد، اما با اين وجود شهيد ناصري از مجازات متهمين صرفنظر نمود و آنان را مورد عفو قرار داد. در سال 1375 با درخواست شهيد به سپاه پاسداران مرودشت منتقل گرديد و در بررسي فرماندهي مشغول به خدمت گرديد.
در سال 1376 به علت عفونت شديد ريوي در بيمارستان بستري گرديد که اين آغاز بيماري شديد وي بود و هر سال طي 2 دوره در هفته اي در باغ سلمان که مجتمع درماني مجروحين ضايعات نخاعي بنياد جانبازان استان فارس در شيراز بود . بستري مي گرديد و طي يک نويت ديگر به علت شدت بيماري در بيمارستان خصوصي دنا در شيراز بستري گرديد که هيچ گاه چه در منزل و چه در بيمارستان از درد خويش صحبت نمي نمود و حتي براي حفظ روحيه خانواده شب هنگامي که خواب بودند داروهاي تزريقي از قبيل سرم را استفاده مي نمودند و به علت سرفه هاي شديد و مداوم براي حفظ آرامش خانواده شبانه ساعت ها در حياط خلوت خانه قدم مي زدند شهيد ناصري روز به روز لحظه به لحظه شکسته و خورد مي شدند و از درون فنا مي شدند . اما با اين وجود از حال خانواده شهدا و فقيران بي خبر نبود و به آنها ؟؟ مي نمود. در دل او محبت اهل بيت نهفته بود از قرآن غافل نبود و هميشه بين نماز مغرب و عشاء مصيبت امام حسين را مي خواند و اشک مي ريخت و از نماز شب غافل نبود. لحظه ها و روزها و ماه ها و سالها را با درد درونش ساخت و هميشه خداي را شاکر بود و هيچگاه نگذاشت کسي از دردش آگاه گردد تا اينکه در تاريخ 21 بهمن ماه 82 مصادف با 21 بهمن 64 همان ساعتي که در جبهه شيميايي شدند و پس از 18 سال تمام جانبازي و متحمل درد و مشقت در عيد غديرخم در همان ساعت شهد شهادت را نوشيد و غريبانه همچون شهداي جنگ در غربت دعوت حق را لبيک گفتند و به شهادت نائل آمدند آنان چه غريبانه رفتند از اين خانه . روحشان شاد ، براي سلامتي آقا امام زمان (عج) و شادي ارواح طيبه شهدا و امام (ره) صلوات "اللهم صل علي محمد و آل محمد".