بسم الله الرحمن الرحيم . شهيد سيد صدراله طالبي در خانواده اي با صفا از سلاله ي سادات بزرگوار ، در روستاي کوشکک از توابع شهرستان نورآباد ممسني ديده به دنيا گشود . سيد صدرالله در خانواده اي متدين و تحت نظارت پدر و مادري دلسوز و متقي تربيت مي يافت و مي باليد . او از ايام صباوت با فرائض ديني آشنا شد و با انجام آن فرائض جان بخش ، جائي در دل اهل روستا و مخصوصاً خانواده و اقوام براي خودش باز کرده . سيد با اينکه هنوز به سن تکليف نرسيده بود ، چنان در برپائي نماز اصرار مي کرد که توئي زاهد است و نه کودکي هفت ـ هشت ساله . وي تحصيلات ابتدائي را در روستاي زادگاهش آغاز کرد و پيشرفت شگفت انگيزش در فهم و فراگيري دروس مطروحه از سوي معلمش ، توجه هم را به خود برانگيخت . سيد صدراله از همان سالهاي کودکي ، بزرگمنش بود و از بازيها و اعمالي کودکانه به شدت پرهيز نمي نمود . هر گاه او را مي ديدي ، ساکت و تنها در گوشه اي نشسته و در بحر خود غوطه بود . يا اينکه در حياط مدرسه ، گوشه اي ساکت و خلوت را بر مي گزيد و بدور از هياهو بازيهاي کودکانه ، به مطالعه ي کتابي مشغول بود . روزهاي جمعه ، کمتر از خانه بيرون مي آمد .مگر اينکه پي انجام فرمان پدر و مادر از خانه بيرون مي شد . او با جديت درس مي خواند و هر سال مزد تلاشش را با نمرات درخشان دريافت مي کرد . تابستانها سيد صدراله را فقط مي توانستي در مرزعه ي پدر در حالي ببيني که چونان بزرگمردي دوشادوش پدر و همگام با وي ، به کار و تلاش مشغول است . بدرستي که سيد بزرگمردي کم سال بود . سيد صدراله ، دوره پنجساله ي دبستان را با موفقيت و کسب نمرات عالي طي کرد و درسش را در مقطع راهنمائي پي گرفت . ورودش به آن مقطع تحصيلي با پيروزي شکوهمند انقلاب اسلامي مردم سرافراز از ايران همراه شد . با توجه به اين مهم ، و اينکه فضاي کشور با شميم معطر اسلام عطر آگين گشته و غبار فقر و خمودگي از چهره ي ميهن و بخصوص روستاها زدوده شده بود . سيد هم از پيله ي تنهائي بدر آمد دوستاني از ميان جوانان انقلابي و مسلمان برگزيد . و با آنان ارتباط برقرار نمود . وي پس از اتمام امتحانات پايه ي دوم راهنمايي ، در اثر ارتباط صحيح و منطقي با جوانان مسلمان پرشور انقلابي ، علاقه مند شد که تحصيلاتش را رشته ي علوم و معارف اسلامي در حوزه هاي علميه دنبال کند . سيد قصد و علاقه اش به اين موضوع را با خانواده در ميان نهاد و از آنجا که خانواده اش از سادات متقي و روشن بين بود ، از قصه فرزند استقبال نموده و وي جهت ادامه ي تحصيل به حوزه ي علميه ؟؟؟ داشتند . سيد صدراله به شهرستان نورآباد ممسني آمد و در مدرسه ي ديني آنها ثبت نام نموده و مشغول تحصيل شد . وي که علاقه اي وصف پذير به تحصيل و کسب علم داشت ، خيلي زود با محيط جديد مأنوس و در بحر فراگيري علوم ديني و کسب معارف اسلامي غرق شد . سيد به مدت يکسال در حوزه به تحصيل تلمذ مشغول بود .هر گاه فرصتي يا تعطيلات دست مي داد ، نزد خانواده باز مي گشت به جاي استراحت و تجديدقوا ، به ياري پدر و امور کشاورزي و دامداري مي پرداخت . پس از يکسال تحصيل ، داوطلبانه به همراه جمعي از طلاب جوان ، جهت تبليغ و بازديد از مناطق جنگي به جبهه رفت ، جالب اينکه آن عده به دعوت او گرد هم آمده قصد رفتن به جبهه داشتند . مادر شهيد خاطراتش را در اين باره چنين تعريف مي کند : هنگامي که بحث اعزام طلاب جوان به جبهه پيش آمد ، سيد صدراله نزد من آمد و خواست اجازه بدهد که به جبهه برود . من هم رضايتنامه اش را امضاء کردم . روز اعزام ، به خاطر اينکه من در انتظار تولد فرزندي بودم ، نتوانستم به بدرقه اش بروم . آن روز براي خداحافظي به خانه آمد . هنگام خروجش از منزل به من گفت : فرزندي که در شکم داريد ، پسر است و نامش را روح اله بگذاريد . من از گفته اش خنده ام گرفت و به او گفتم : مگر تو علم غيب داري ؟ او در پاسخم فقط لبخندي زد و رفت . آخر او نوجواني 15ساله بود و من گمان کردم که حالا چيزي گفته است و آنرا زياد جدي نگرفتم . مادر شهيد در ادامه مي گويد: دو هفته پس از عزيمت سيد صدراله ، کودکم به دنيا آمد و اتفاقاً نوزاد پسر بود و چون برادرش قبلا نامش را انتخاب کرده بود ، به نام مبارک روح اله مسمايش کردم . از لحظه اي که فهميدم نوزاد پسر است دچار شگفتي شدم که يک نوجوان پانزده ساله ، قدرت پيش بيني را چگونه بدست آورده است . ايشان مي افزايند : سيد صدراله بيست و پنج روز بعد ، از جبهه بازگشت و هنگامي با برادر نوزادش مواجه شد ، خوشحلي زايدالوصفي تمام وجودش فرا گرفت ، وقتي فهميد که نوزاد را روح اله نام کرده اند ، شاداش چند برابر شد . من نيز از شادي او شاد شدم . سيد نوزاد را از من گرفت و مدتي او را ناز و نوازش کرد و بوسيد . سپس او را در دامانم نهاد و خودش هم مقابلم نشست و دست روي سر برادر گذاشت و به من گفت : اين کودک به جاي من خواهد بود . من قدري هراسان شدم و پرسيد مگر قرار است اتفاقي بيفتد ؟ او با همان حالت شاد و خوشحال به من گفت : بالاخره جنگ است ، شايد شهيد يا به اسارت درآمدم . در جنگ همه چيز ممکن است . شايد مفقود شوم و پيکرم به شما نرسد . با شنيدن آن حرفها دلم لرزيد . زيرا پيش بيني او را تجربه کرده بودم . از آن روز به بعد همشه سعي کردم خودم را براي شهادتش آماده کنم . سيد صدراله پس از مدتي ، بار ديگر رخت سفر بر تن مي کند و عازم جبهه مي شود . او در نامه هائي که براي خانواده مي فرستاد ، از شهادت مي نوشت و از مادرش مي خواست که در صورت شهادتش ، لباس سياه بر تن نکند و بر او نگريد . وي در مناطق جنوب چونان شير شرزده در مقابل دشمن مي رزميد و شبها به مانند زاهدي صدساله ، با خشوع تمام به درگاه خداوند مي ناليد و با تضرع اظهار عجز و ناتواني مي کرد . سيد در عمليات والفجر 2 ، در حين عمليات به درجه ي رفيع شهادت نائل شد . شهيد سيد صدراله طالبي به مدت يازده سال مفقود الاثر بود تا اينکه در سال هفتاد و دو پيکر مطهرش به آغوش پر مهر خانواده مراجعت مي کند . روحش شاد و راهش مستدام
بسم الله الرحمن الرحيم
وصيت نامه شهيد سيد صدرالله طالبي
با درود فراوان و با سلام به رهبر عزيز و با سلام به ملت شهيد پرور ايران وصيت نامه خود را آغاز مي کنم:ملتي که شهادت براي او سعادت است پيروز است بعنوان يک برادر کوچک اين نصيحت را بپذيريد و مثل مردم کوفه سنگر را خالي نکنيد مانند مردم کوفه از سنگر بيرون نرويد و پشت سر امامتان و رهبرتان تا آخرين قطره خون و آخرين فشنگ بجنگيد و اين رهبر ما فيض است براي مردم جهان و از شما مي خواهم که هميشه رهبرمان را دعا کنيد و دعا کنيد که تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار و براي فرج و ظهور امام عصر و مهدي(عج) دعا کنيد من پيروزي اسلام را بر کفار کينه توز ؟؟؟ دهم و هر چه زودتر دشمنان نابود خواهند شد برادر شما خودتان فکر کنيد که اين صدام ملعون چطور به خاک عزيز ايران تجاوز کرد و چگونه اين مزدوران سر پسرده خودش را در اوايل جنگ مستقر کرد اميد است به کمک اين برادران و بياري الله اين مزدوران سرنگون شوند و راه کربلا را باز کنيم و کشور عراق را زير بار ظلم بيرون بکشيم و از راه کربلا بيت المقدس برويم برادران عزيز خانواده هاي شهدا را دلداري بدهيد و هيچ وقت کمک به جبهه را قطع نکنيد لکن کمک شما مردم غيور و شهيد پرور هست که رزمندگان جبهه را باز داشته و اگر شما کمک خودتان را قطع کنيد خداي نکرده تمام برادران از بين مي رويد اميدوارم که همه مردم ايران کمک به جبهه را قطع نکنند تا بتوانيم راه کربلا را باز کنيم ما در برابر شما مردم شرمنده هستيم اجر شما با خداوند تبارک و تعالي باشد شما که از دادن خون خود به مجروحان کمک ما کنيد خون شما در رگ هاي رزمندگان جريان دارد خداوند اين رهبر عزيز و اين امام عظيم الشان را تا انقلاب مهدي برايمان نگه دارد. سلام بر امام و رهبر عزيز و خانواده هاي شهدا باشد ما تنها براي خدا مي جنگيم و خدا پشتيبان ما هست. ؟؟؟ در آخر از خانواده عزيزم خداحافظي مي کنم و براي ايشان از خداوند توفيق مسئلت مي دارم از خانواده ام خواهش مي کنم براي شهادت من اشک نريزيد و جامه سياه نپوشند و براي من ناراحت نباشد و شکر کنند که من در راه الله شهيد شده ام و نه به ؟؟؟ ساده اي کشته شدم و از برادرم حبيب الله و از خواهرانم خداحافظي مي کنم و اي پدر از تو مي خواهم که برادرم را وقتي بزرگ شد به حوزه علميه بفرست و به جاي من درس بخواند و پدرم براي من ناراحت نباش وقت يا نام الله هر کاري را شروع کن و از خواهرانم مي خواهم که زينبيه بار بيايند و از مادرم در اينجا خداحافظي مي کنم مادرم ناراحت نباش و مادرم از تو مي خواهم که من تو را خيلي ناراحت کردم مرا ببخش،مرا ببخش و از استادان عزيزم تشکر مي کنم که راه شهادت و شهامت و جهاد در راه الله را به من آموخته اند و از شما خداحافظي مي کنم.خداحافظ والسلام عليکم و رحمت الله و برکاته
موفق باشيد تاريخ 15/6/1361