کنگره ملی شهدای استان فارس

دوشنبه 10 آذر 1404
07:07
قاسم کاظمی

قاسم کاظمی

فرزند محمدکاظم

تاریخ تولد
1346/02/03
تاریخ شهادت
1365/10/04
محل شهادت
شلمچه
تحصیلات
ابتدایی
محل تولد
فارس - رستم - مصیری
وضعیت تأهل
مجرد
مسئولیت
رزمنده
نحوه شهادت
ترکش
نوع خدمت
بسیج
عضویت
بسیجی
بسم الله الرحمن الرحیم
زندگینامه شهید قاسم کاظمی : شهید قاسم کاظمی در سال 1347 در روستای مصیری دیده به جهان گشود . پدرش مردی متشرع و دیندار بود و تلاش کرد تا او نیز تحت تعلیمات اسلامی شیعی قرار گیرد . در کودکی اظهار علاقه می کرد که بتواند درس بخواند . شغلی بیابد و به پدرش کمک کند . تا کلاس پنجم ابتدایی در مصیری خواند اما بیش از آن نتوانست ادامه دهد . عصای دست پدر شد و در امور کشاورزی کمک حال او بود . در زمان پیروزی انقلاب کم سن و سال بود اما در سال های پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مراسم مذهبی انقلابی شرکت می کرد و در پایگاه مقاومت <<مالک اشتر >> نیز فعالیت داشت . به دلیل عشق و علاقه به جهاد در راه خدا ، ترک تحصیل کرد . در طول عمر کوتاهش پنج بار به جبهه های جنگ عازم شد و در صفوف رزمندگان اسلام به پیکار با دشمن بعثی پرداخت . آخرین بار حدود یک ماه در جبهه بود که برای سرکشی و دیدار خانواده به مرخصی آمد . پس از بازگشت ، تنها پنج روز در جبهه بود که عملیات کربلای 4 در شلمچه آغاز شد و او عاشقانه و سینه چاک به پیکر خصم کوبید و پیکرش آماج تیرهای مستقیم دشمن قرار گرفت و به ساکنان کوی دارالشفاء پیوست . روحش شاد و یادش گرامی باد . والسلام .
بسم الله الرحمن الرحيم
وصيت نامه شهيد قاسم کاظمي - با سلام گرم و صميمانه به رهبر بزرگ و محبوب انقلاب اسلامي امام خميني (ره) و با سلام به تمامي شهداي انقلاب جنگ تحميلي عراق برعليه ايران و خدمتگزار راستين انقلاب و خدمت مادر عزيزم که زحمات زيادي براي من کشيده اند ولي من هيچ خوبي و خوشي از اين دنيا نديدم و وقتي که مادرم مرا ترک کردو به پدر به آن صورتي که بود بداد من نمي رسيد و اميدوارم که در آن دنيا جوابگوي من شما نتوانيد باشيد چونکه مرا با آن همه کاري که برايتان مي کردم قدر مرا نمي دانستند و مرا آنقدر اذيت کردند که حتي وقتي آمدم مرخصي در وقت برگشت پول کرايه هم به من ندادند نه پدري داشتم و ديگر نه مادري و برادران عزيز من مادرم ندارم اگر من لياقت شهادت را داشتم و به آخرين آرزويم که همان شهادت است برسم يک قالب يخ بر سر قبر من بگذاريد تا اينکه نور خورشيد به آن يخ بتابد و به جاي اشک مادر اين آبها بچکد بر سر قبر من تا اينکه تقريبا دلم آرامي بگيرد و برادران عزيز مسئول تعاون و بنياد شهيد تنها وصيت من اين است که حقي حتي يک 10 ريالي به محمد کاظم بدهي حق نداريد چونکه او رفتارش مثل يک پدر با من نبود بلکه غير از رفتارش حتي در وقت غذا خوردن به من اجازه اي هم مثل خودشان بخورم نمي گذاشتند و از شب تا صبح و از صبح تا شب از من مثل يک برده کار مي کشيد . ولي سر سفره نهار يا شام به جاي نوش جان مي گفتند زهرمارت باشد و باري پدر جان که حقي به گردن من نداري نبايد اگر من شهيد شدم تو بيائي و بگوئي که من اين چيز را مي خواهم و آن چيز را مي خواهم چونکه حقي به گردن من که خداوند مي داند نداري و در اين چند مرتبه که من به جبهه رفتم حتي کاغذ تسويه حساب مرا پدرم با زور از من گرفت و پولش را خودش خورد و به من هيچ چيزي نداد و خداخودش گواه و شاهد است که من با لباسهاي مردم به جائي ديگر مي رفتم و باز هم مي گويم و سفارش مي کنم که به پدر من به اسم پدر شهيد نگاه شهيد نگاه نکنيد خيلي او ظلم به من کرد و واقعا که من هم مظلوم بودم و من چونکه مهر علاقه ام به جبهه و جنگ و سپاه زياد بود مي رفتم سپاه پدرم مي زد توي سرم مي گفت توشدي درف شور سپاه تو شدي نوکران و حمالان سپاه مخصوصا که قلب من هيچ وقت از سيد خليفه کاظمي پور پاک نمي شود چونکه خليفه کاظمي پور هم مثل يک جلاد بالاي سرم بود و سال 64 که داشتيم شلتوک کاري مي کرديم آمد بالاي سر من و گفت کجا رفته بودي گفتم رفته بودم سپاه او به من گفت برو گم شو تو نوکر احمدي هستي و فقط فقط وصيت من اين است که جوابگوي وصيتنامه من هم باشند چونکه هر چيزي داخل وصيت نامه نامه نوشتم اين کاري است که بر سر من آوردند و اين بود دوران جواني من و اين بود اخلاق محمد کاظم کاظمي که همان پدر باشد و اين بود اخلاق خليفه کاظمي پور با من بدانيد بخوانيد و خوب فکر کنيد و به حال و احوال من گريه کنيد . او محمد کاظم کاظمي تو چه مدرکي داري که جواب گوي من باشي توچه در آن دنيا جواب من مي دهي . وسلام عليکم رحمه الله برکاه . به اميد تو در کشتي نشستم ... در اين طوفان غم و دل برتو بستم . ارداتمند شما شهيد سيد قاسم کاظمي فرزند به اصطلاح قاسم کاظمي