بسم الله الرحمان الرحيم
زندگينامه بسيجي مفقودالاثر عليرضا سلطاني سروستاني : عليرضا سلطاني دومين فرزند خانواده و تنها پسر بزرگ و تنها اميد خانواده در سال 1346 مصادف با نوزدهم ماه مبارک رمضان در خانواده اي مذهبي چشم به جهان گشود و در دامن پاک مادر و از دسترنج پدر زحمتکش خويش پرورش يافت تا به سن 6 سالگي رسيد در اين سن وارد دبستان گرديد عليرضا از همان دوران کودکي پسري مهربان و خوشرو و ممتاز و مرتب و تميز ، حرفه جو و رازدار بود کسي آزار و اذيتي از وي نديد و در راهي جز راه خدا قدم ننهاد تا اينکه دوران ابتدايي خود را با موفقيت تمام پشت سر گذاشت و وارد مدرسه راهنمايي گرديد اين زمان مصادف با مبارزات مردم قهرمان کشورمان و اوج گيري انقلاب اسلامي بود . عليرضا با وجود سن کم در راهپيمايي هايي که تشکيل مي شد شرکت مي کرد و مشت کوچک اما پر معناي خود را گره مي کرد به دهان شاه و ايادي مزدورش مي کوبيد بعد از پيروزي انقلاب در هنگام تشکيل بسيج مستضعفين به فرمان روح الله خميني کبير وارد مدرسه عشق و سنگر انقلاب ، بسيج شد و به پاسداري از آب و خاک و انقلاب نورسته خويش پرداخت از نظر عبادت شخصي متعبد بود و در سن بسيار کم و قبل از رسيدن به سن تکليف شروع به نماز خواندن و روزه گرفتن نمود و وقتي به سن تکليف رسيد به فتواي امام نماز يوميه را در 5 نوبت مي خواند از نماز جمعه و جماعت نيز غافل نبود او شيفته حق و پيرو ائمه اطهار و در خط ثارالله بود . همزمان با فعاليت ايشان در بسيج به درس خود نيز ادامه داد تا اينکه دوران راهنمايي هم پشت سر گذاشت و با معدل خوبي وارد دبيرستان شد . او شاهد جنگ تحميلي در کشور عزيزش بود و هر روز از طريق رسانه هاي گروهي از وضعيت جبهه و جنگ اطلاع مي يافت در سن 14 سالگي بود که مرغ جانش در کالبدش قرار نداشت و ميل به پرواز بسوي ديار عاشقان داشت کوله بارش را بست و براي اولين بار عازم جبهه هاي نبرد شد و در کردستان با بعثيون به نبرد پرداخت . ايثار و فداکاري رزمندگان و شاهد شهيد شدن ياران و هموطنان تاثيري شگرف بر روحيه و ذهن او گذاشت . بعد از بازگشت از جبهه مهربان تر - فعال تر - و کوشاتر از قبل به فعاليت در داخل شهر پرداخت . از خانواده ي شهدا و مفقودين و اسراء غافل نبود و مرتباً به آنها سر مي زد و از مجروحين بيمارستانها عيادت مي کرد از طرفي صله رحم را فراموش نمي کرد . در عين حال از درس هم غافل نبود و همزمان با هم در دو جبهه : جبهه نبرد با کفر جهاني و جبهه مبارزه با جهل و تاريکي مي جنگيد او در عمليات هاي متعددي از جمله خيبر - والفجر 8 - فاو - و غيره شرکت کرد که در عمليان خيبر مجروح شده و به خانه بازگشت تا اينکه در سال 1364 به اخذ ديپلم نائل گرديد و در همان سال وارد مرکز تربيت معلم گشت و اين بار در جبهه ديگر به فعاليت پرداخت ولي کار هم او را از هدفي که داشت باز نداشت و چندين بار به جبهه هاي نبرد عزيمت کرد تا انتقام عزيزان به خون تپيده را از مزدوران و اشغالگران که به زور وارد خاک مقدس ما شدند بگيرد و در پشت جبهه در گروه مقاومت بعنوان مسئول پايگاه 1 فعاليت مي کرد و رازداري او مانع از اين مي شد که جمله اي از اخبار و اسرار جبهه و بسيج در خانه مطرح کند . تا اينکه در آذرماه 1365 او که شوق پرواز و در سر اميد رهايي کشور عزيزمان و رهايي ترس و کربلا در دل داشت براي يازدهمين بار کوله بار عشق بست و رهسپار سرزمين پاکان و مصلحان و شهدا و مسلخ عشق گرديد قدم به جبهه نهاد تا ديگر بار دين خويش را به اين انقلاب و به اسلام و مکتب خويش اداء کند و در 5/10/1365 در عمليات کربلاي 4 همراه با همرزمان خويش شرکت کرد و روحش به ملکوت اعلي شتافت . روحش شاد و راهش پر رهرو باد .