بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه شهيد سرافراز جلال کريمي
9روز از فروردين ماه سال1344 گذشته بود که کودکي در اوج اميد پا به جهان خاکي گذاشت تا روح افلاکي خود را با غم خاکي زمين گره بزند وخانواده از وصف بزرگي او در عجز ماندند ونامي جز جلال براي او نيافتند آري اين کودک افلاکي را جلال ناميدند واو در کنار سايرخواهران وبرادران خود در خانواده اي مذهبي رشد نمود.از همان کودکي آثار جلال وبزرگي در چهره اش نمايان بود ومانند نگيني در ميان ساير خواهران وبرادرانش مي درخشيد.درسن6سالگي با کيفي در دست وکوله باري از اميد وآرزو بر دوش خانواده او را راهي مدرسه نمودند مدرسه اي نزديک خانه(مدرسه ابتدايي فروتن)در طي سال هاي تحصيلي در مدرسه ابتدايي او کم کم قد مي کشيد وبزرگ مي شد ودر مراسم هاي عزاداري محرم وصفر گاهگاهي مي شد که خانواده مي ديدند که قطرات اشک از گونه اش مي چکيد وهمواره در دل آرزو مي کرد که اي کاش مانند علي اکبر حسين رشيد وقوي بود تا جلوي دشمن قد علم مي کرد وبا اين افکار رشد نمود تا زماني که وارد مدرسه راهنمايي شهيد بزرگي شد آن سال ها سال هاي اوج انقلاب بود سال هاي1357 بود بيشتر بچه هاي هم محلي خود براي دفاع از کوي وبرزن داوطلب بود ودائم شعار مرگ بر شاه به زبان مي راند او علاقه وافري به جهاد داشت تا اين که سرانجام در سال1361 به صورت داوطلب عازم نبرد شد وبه خيل سپاهيان اسلام پيوست وآرزوي ديرينه خود را در ذهن مي پروراند وبا خود مي گفت حسين جان،اگر نبودم پيش مرگ علي اکبر شوم الان آمده ام براي جبران مافات آيا لياقت دارم؟وسرانجام در23تيرماه سال1361 در حالي که سمت او در گردان امدادگر بود براثر اصابت ترکش زخمي شد وامدادگري جزحسين به فريادش نرسيد وآرزويش را برآورده ننمود.روحش شاد ويادش گرامي باد