بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه شهيد يونس کاظمي - ايشان در يکي از روستاهاي مترو که قير و کارزين که ناشي از خسارات زلزله بود در سال 1350 ديده به جهان گشود . از ايام طفوليت و کودکي ايشان آثار و ياد و خاطره اي به آن صورت که بايد شايد و دردست نيست ، و به همين بسنده مي کنيم که در سن شش سالگي روانه ي مدرسه شد تا اينکه تحصيلاتش را در مقطع ابتدايي به پايان رساند . در واقع دوران اوج و شکوفايي زندگي ايشان در مقطع راهنمايي بود . لازم به ذکر است نام برده از خط بسيار زيبايي برخوردار بودند ، و هميشه احترام به خود و خصوصا پدر و مادر را در جد اعلا رعايت مي کردند ، و در زمينه درسي نيز بسيار موفق و کار آمد نشان ميداد تا اينکه در همين سنين که بود جبهه هاي حق عليه السلام باطل افرادي مثل ايشان را بسيار در خود ديده بود ، و ايشان با آن آينده نگري را نسبت به روز رستاخيز و خداي احد و واحد داشتند . تفکري عميق سرتا پاي ايشان را فرا گرفت و بالاخره تصميم عزيمت به اين ؟؟؟ را گرفتند . اما به دليل سن کم ايشان که در حدود 13 سال بود بنده که پدر ايشان مي باشم با عزيمتشان مخالفت مي کردم . شايان ذکر است که در اين برهه خاص که ايشان تصميم قاطع به جبهه گرفته بودند ، فرزند بزرگترم به نام عبدا.. کاظمي نيز در جبهه ها به سر مي برد . و بالاخره به حرف منطق بنده را راضي کردند که عيسي به دين خود و موسي به دين خود . آنها براي خود اين تکاليف را انجام داده اند و تکليف و سرنوشت من چيز ديگر است . اعزام ايشان به جبهه ها همامن و خبر اسارت برادر بزرگتر به دستمان رسيدن همان . اين خبر و حادثه مصادف با سال 1365 و ايشان بي خبر از اينکه برادرشان به اسارت دشمن در آمده اند همچنان به دنبال سرنوشت خود در ميادين جنگ بودند . بعد از گذشت يک ماه نامه اي از ايشان به دستمان رسيد که خبر از سلامتي خود و دوستانشان بود . بعد از آن نامه ديگر خبري از ايشان نشد که نشد تا سال 1368 حال لازم است اندک زماتني به عقب برگرديم و زندگي نامه ايشان را يک بار ديگر مرور کنيم . از اخلاق حسنه ايشان ، علاقه و عشق فراوانشان به حضرت امام خميني بود که بسيار ايشان را دوست ميداشت و به دقت به سخنانشان از تلويزيون و راديو توجه مي کردند . ايشان در منزل که بودند ، اخلاقشان با بنده و مادرش بسيار نيکو و پسنديده بود و خصايصي داشت که او را از ديگر فرزندان متمايز مي نمود . در تمام کارها فعال و با حوصله بودند و هيچ وقت پر گويي و يا تند خويي نمي کردند و از حوزه و حيطه ي ادب خارج نمي شدند . از آثار و نوشته هاي ديگري که از ايشان باقي مانده است اين است که باقلم درشت در پشت درب اطاقش نوشته تاکنون نيز باقي مانده است اين است که ( شهادت کمال انسان است ) ( امام خميني ره ) . و خلاصه اينکه سخنان امام را هميشه در دفاتر و کتابهاي خود ياد داشت مي کردند که هنوز آن آثار و دست به قلمها باقي مانده است مانند اين سخن امام که فرموده اند : ( اگر اين جنگ تا بيست سال هم طول بکشد ما با تمام قوا ايستاده ايم ) . در سال 1367 به همراه دايي ايشان عازم شيراز شد تا اطلاعي از ايشان بدست آورد به بنيادي شهيد انقلاب اسلامي شيراز رفتيم و از آنها آدرسي به دست آورديم و به همراه دائيش به اهواز رفتيم بعد ما را به مقر فرمانده شهيد دستغيب اهواز بردند بعد از کلي جستجو و تفحص پرونده ايشان يافته شدن ناشي از عزيمت ايشان از اهواز به فکر بود و ديگر خبري از ايشان و دستگيرمان نشد و دوباره دست خالي به خانه برگشتيم و تقدير و سرنوشت را به دست آن تنها خالق هستي سپرد که. لازم به ذکر است که در اين مدت که برادر بزرگتر ايشان يعني عبدا... کاظمي در اسارت بودند بنده و فرزند ان از طرف يونس (شهيد مورد نظر) براي او نامه ميفرستاديم تا عبدا.. نيز از وضعيت ايشان را مفقود الاثر بودند اطلاعي پيدا نکند و او نيز مکرر براي يونس نامه ميفرستاد . باز نيز زندگي جديد تري را از ايشان از سر مي گيرد : ايشان در منزل اخلاق بسيار پسنديده اي داشتند . حتي تا جايي که بنده شاهد بودم که ايشان اتاقها را جارو مي زند و به مادرش بسيار بسيار کمک مي کردند در ايام جواني نيز علاقه وافري به اهل بيت عصمت و طهارت داشتند و در عزاداريها فعالانه شرکت مي کردند . نماز و روزه اش هرگز ترک نشد و هميشه با ياد خدا بود . در اينجا لازم است خاطره اي از ايشان در هنگام مفقوديت ذکر گردد . روزي در خانه نشسته بوديم و همه نگران از وضعيت فرزندمان ، که ناگهان صداي در به صدا در آمد . رفتم ديدم شخصي با لباس ژنده و مندرس است او را به منزل فراخواندم و گفتم براي ما استخاره اي بگير و نتيجه استخاره را اينچنين بيان کرد : از بين فرزندانت فرزند سوم که همان شهيد مورد نظر است ، مخارج تو را فراهم مي کند و شما از او رزق و روزي فراواني دريافت مي کنيد و نتيجه اش را به وضوح ديده ايم که از بابت شهادت ايشان حقوقي بطور مستمر و ماهيانه دريافت مي نمايم . تا اينکه در سال ...... مصادف با آزادي چهارمين يا پنجمين سري آزادگان غيور به ميهن آزاديمان جنازه ايشان نيز پيدا شد . و ما که منتظر فرزند اسير ديگرمان بوديم غرق در عزا و ماتم شديم و ايشان را در قبرستان بقيع شهرک امام خميني در کنار بقيه شهدا به خاک سپرديم . روحش شاد و راهش مستدام باد شاد. روزهفتم از شهادت ايشان بود که پسر ديگرم که در اسارت بودند به خانه برگشتند و براي ما واقعا لحظه سختي بود که شادي کنيم يا عزاداري بگيريم . بالاخره طوري رفتار کرديم که پسر آزاده ي ما از اين ماجرا (شهادت برادرش ) اطلاع پيدا نکند . و مراسم هفتمين روز شهادت ايشان را به پايان برديم در حالي که برادرشان اطلاعي از اين موضوع نداشتند . و چندين روز به همين منوال گذشت تا اينکه يک روز با چندنفر از دوستان پسرم صحبت کردم و قرار بر اين شد که يک روز بطور اتفاقي ايشان را به قبرستان ببرند تا خودش از وضعيت برادر که به شهادت رسيده بودند اطلاع بدست آورد وبالاخره نيز اين اتفاق روي داد ، و آن موقع بود که ايشان مطلع شد که برادرش به شهادت رسيده است . تا قبل از اين موضوع پسر آزاده ام هر روز يا روزي چندين مرتبه سراغ ايشان را مي گرفتند ولي ما در جوابش مي گفتيم که برادرت در خدمت مقدس سربازي است و برايش تلفن مي زنيم تا زود برگردد . اين بود چند کمله اي مختصر از خاطرات زنده ياد شهيد يونس کاظمي والسلام