بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه شهيد بهادر بهمني ؛ شهيد بهادر بهمني فرزند مراد حاصل بهمني در تاريخ 15 مرداد سال 1338 هجري قمري در يکي از روستاهاي اطراف آباده چشم به دنيا گشود دوران کودکي خود را در زندگي ايلي گذراند و شهادت و شجاعت و تعصب به دين و ناموس که از خصلت اصيل عشايران است را به خوبي آموخت و براي هميشه در سينه خود حفظ کرد. عشايران که هميشه از اسلام و قرآن دفاع کرده و براي آن دست به مبارزه زده بودند و براي رژيم مزدور شاه آمريکايي هميشه خار چشم بودند و براي مردم نور چشم و سعي شاه مزدور بر اين اساس بود که تشکيلات عشايران را از هم بپاشد نيروهاي شاه مزدور براي پراکندگي عشاير شروع به مزاحمت هاي فراوان کردند. نيروهاي اصيل عشاير را دستگير و عشايران را تار و مار کردند و خانواده هاي عشاير مجبور به روانه به سوي شهرها شدند. خانواده شهيد بهادر بهمني نيز مجبور به روانه شدن به سوي شهر شدند و سرانجام به شهرستان مرودشت آمدند و پس از مشکلات فراوان سرانجام کاشانه درست کردند و شهيد در سن شش سالگي به مدرسه اردشير رفت تا پا به پاي ديگر دانش آموزان به کسب علم بپردازد. و سپس دوران راهنمايي را در مدرسه راهنمايي شهريار شروع کرد و پس از اتمام دوره راهنمايي بر اثر فشار و مشکلات مالي زندگي با اين که شهيد علاقه زيادي به کسب علم داشت کار را بر تحصيل ترجيح داد و براي ادامه زندگي به دنبال کار روان شد و سرانجام پس از مدتي سرگرداني به کارخانه آزمايش رفت و مشغول کار شد تا اين که انقلاب عظيم اسلامي شروع شد و شهيد بهادر بهمني همراه سيل خروشان امت حزب الله وارد مبارزه با رژيم آمريکائي شاه شد و پس از سرنگوني شاه و بر روي کار آمدند جمهوري اسلامي همراه با امت حزب الله براي راه اندازي چرخ هاي اقتصادي کشور اسلامي در کارخانه مشغول به کار شد تا اين که آمريکا براي منافع از دست رفته خود در ايران بعد از ناکامي توطئه هاي فراوان سرانجام صدام مزدور را ؟؟؟ به کشور اسلامي ما تشويق کرد تا بتواند بدست اين مزدور خود فروخته منافع از دست رفته خود و ابديست بياورد شهيد پيوسته مي گفت وظيفه تک تک افراد است که از سرزمين اسلامي دفاع کند او مي گفت دشمن که با ما تعارف ندارد مانند جانوران وحشي هر کس و هر چيز که سر راهشان باشد از بين مي برند بارها در بين صحبت هايش متذکر مي شد که صدام و اربابانش مگر انقلاب ايران را تجربه نکرده اند مگر يکپارچگي ملت را نديده اند چقدر اين ها بايد احمق باشند که از اين واقعه ها پند نمي گيرند شهيد مي گفت ايران بعد از انقلاب مانند ديگ ذوب آهن براي دشمنان شده است که هر کس با خيال ناروا وارد اين ديگ شود دود مي شود شهيد بهادر بهمني در دوران انقلاب اسلامي به طور چشمگيري به اوضاع و احوال جريان هاي روز آگاهي يافته بود تا اين که تصميم گرفت براي اولين بار به جبهه برود به تاريخ 23/6/1360 عازم جبهه دار بلوط شد و مدت 3 ماه در آنجا بود و از جبهه برگشت جو جبهه اثر عميقي در روحيه شهيد گذاشته بود او مي گفت جبهه يک روحانيت مخصوص به خودش دارد موقع نماز انسان احساس مي کند پشت سر پيغمبر اکرم (ص) نماز مي خواند وقتي اسلحه بدست مي گيرد گوئي مانند علي عليه السلام مي خواهد در قلعه خيبر را از جا بکند او مي گفت در تاريخ خوانده بودم که خاک ايران بارها با خون جوانان آبياري شده است ولي امروزه انسان با چشمانش نيروي ايمان و شهامت اين ملت را مي بيند چند روزي گذشت شب تلويزيون فيلمي را نشان داد که بعثي ها به چند زن در جنوب تجاوز کرده و آنها را کشته بودند شهيد وقتي اين صحنه را ديد خيلي ناراحت شد به طوري که اشک در چشمانش حلقه زد گفت بايد بار ديگر به جبهه بروم تا انتقام خواهران مظلوم اين ملت را از آنها بگيرم او مي گفت اگر دين و وجدانم اجازه مي داد تمام آن هائي که در جبهه اسير مي شوند مي کشتم اما در برابر تکليف ديني تعظيم مي کنم و دوباره عقيده کرد که به جبهه برود با اين که شهيد تعليمات نظامي سبک را ديده بود ولي با اشتياق زيادي که شهيد براي يادگيري داشت مدت يک ماه به آموزش سلاح هاي سنگين پرداخت و مانند فولاد آب ديده شد براي بار دوم که شهيد مي خواست به جبهه برود قبل از رفتن به جبهه به تمام کارهاي خود رسيدگي کرد گوئي که او مي دانست اين آخرين بار است که با دوستان و فاميل خود گفتگو مي کند و يک بار بر اثر سؤال يکي از نزديکان که چرا عکس هاي خود را بزرگ مي کني در جواب مانند کسي که از آينده خود اطلاع دارد گفت که براي راحت کردن شما اين کار را انجام مي دهم و بالاخره براي سقوط لشکر صدام در تاريخ 14/2/1361 براي بار دوم به جبهه رفت اما اين بار به غرب نرفت و به جنوب رفت و در حمله آزاد سازي خرمشهر شرکت نمود يکي از هم سنگرانش بازگو مي کرد که شب حمله گفته بود قمقمه آبم را مي بخشم به هر کسي که بخواهد گفته بودند چرا جواب داده بود ديگر به آن احتياج ندارم يکي از بچه ها به شوخي گفته بود من مي خواهم! ولي در عوض چه به تو بدهم گفته بود 12 تا نخ سيگار او هم قبول کرده بود و شهيد سيگارها را بين همه برادران تقسيم کرده بود و گفته بود فردا بايد بعثي ها را مثل اين سيگارها به آتش بکشيم تا دودشان به هوا برود يکي ديگر از هم سنگرانش مي گفت حمله که شروع شد به ما دستور دادند خاکريز اول دشمن بايد گرفته شود و ما دستور را اجرا کرديم و ديديم که شهيد بهادر بهمني با تک تير يکي از بعثيان را به درک واصل کرد با رگبار تعداد ديگري را به خاک و خون کشيد چون حمله بسيار وسيع بود ما ديگر او را نديديم تا بعداً خبر شهادت او را شنيديم آري برادران و خواهران عزيز شهيد بهادر بهمني مثل هزاران شهيد گلگون کفن ديگر انقلاب اسلامي از بين ما رفت و به خداي خود پيوست اين وظيفه ماست تا تفنگشان را برداريم و در هر کجاي دنيا صداي مظلومي را شنيديم به کمک او بشتابيم امروزه مظلومان و محرومان فلسطيني و لبناني و افغاني به کمک ما احتياج دارند و هر کجاي ديگر دنيا که مبارزه با استکبار جهاني شرق و غرب باشد اين منطق مکتب ماست که به کمک اين رزمندگان بشتابيم ان شاءالله.روحش شاد و يادش گرامي باد. شهيد اين شعر را اغلب زمزمه مي کرد: گر مرد رهي ميان خون بايد رفت،از پاي فتاده سرنگون بايد رفت.
بسم الله الرحمن الرحيم
وصيتم را با اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله و اشهد ان علي ان ولي الله شروع مي کنم.اگر اين جنگ 20 سال طول بکشد باز هم ايستاده ايم.(امام خميني) اينجانب بهادر بهمني در سال 1338 در روستائي نزديک آباده فارس چشم به دنيا گشودم و دوران طفوليت را در آنجا گذراندم و سپس به سن 6 سالگي به مدرسه اردشير مرودشت رفتم و تا 5 ابتدائي در آن مدرسه به تحصيل اشتغال داشتم سپس دوران راهنمائي را در مدرسه شهريار شروع کردم و تا سال دوم در آن مدرسه بودم سپس چون به عقيده خودم کار را بر تحصيل ترجيح دادم به کارآموزي مرودشت رفتم و پس از دو ماه به کارخانه آزمايش مرودشت آمدم و کار را شروع کردم تا اين که ابرقدرت ها براي منافع از دست رفته اشان جنگ را بر ما تحميل کردند و من در تاريخ 23/6/1360 براي مدت 3 ماه به جبهه دار بلوط رفتم و سپس بازگشتم ولي چون علاقه زيادي به جبهه داشتم بنا به وظيفه شرعي که داشتم در تاريخ 31/1/1361 ثبت نام کردم و دوباره به جبهه رفتم پدر و مادر بزرگوارم هيچ گونه بفکر من نباشيد چون من زندگي که زير بار زور و ظلم باشد را نمي پذيرم به اميد پيروزي هر چه زودتر حق عليه باطل. برادران و خواهران کارگر چون که من يک کارگر بودم مرا از محل کار تشييع نماييد.اين کارگر است که در خط في سبيل الله قرار دارد. 31/1/1361