کنگره ملی شهدای استان فارس

دوشنبه 10 آذر 1404
14:34
کیامرز(کیامرث) طاهری

کیامرز(کیامرث) طاهری

فرزند نوراله

تاریخ تولد
1340/03/14
تاریخ شهادت
1364/11/23
محل شهادت
فاوعراق
محل تولد
فارس - مرودشت - جهان آباد
وضعیت تأهل
متاهل
مسئولیت
آرپی جی زن
نحوه شهادت
ترکش-انفجارخرج آرپی جی
نوع خدمت
بسیج
عضویت
بسیجی
بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه شهيد کيامرث طاهري :شهيد کيامرث طاهري در سال 1339 در روستاي ملک آباد رامجرد ديده به جهان گشود زماني که شهيد به دنيا آمد خشکسالي بود و مردم در رنج و مشقت زندگي مي کردند کشور ناامن بود يعني نهضت بود و غارتگري زيادي بود آنقدر زندگي مشکل بود که مجبور شديم از آن روستا عزيمت کنيم و به روستاي جهان آباد بيائيم زماني که به روستاي جهان آباد آمديم شهيد کيامرث طاهري يک ساله بود سن شهيد به 6 سالگي رسيد و به مدرسه دولتي جهان آباد رفت روزهاي بود که ما روزي پنج تومان زندگي نامه را اداره مي کردم او در مدرسه ممتاز بود در آن مدرسه مدت پنج سال درس خواند و مدرک پنجم خود را گرفت اما آنچنان در آمدي نداشتيم که او را به مدرسه راهنمائي بفرستيم او و برادر بزرگترش با من به کار مشغول شدند و مدت سه سال با من کار کرد تا اينکه بعد از سه سال به شاگردي کمباين رفت و يک سال روي کمباين بود و بعد او يک سال در يک شرکت راننده غلطک شد و بعد از غلطک به رانندگي بلدوزر در آمد و مدتي هم راننده بلدوزر بود در همين هنگام به کليه درد مبتلا شد که هر دکتري مي رفت او را معالجه نمي توانستند بکنند . در چند سال قبل از انقلاب جلساتي براي ياد دادن قرآن از طرف هيئتي که از مرودشت به محل مي آمدند برگزار مي شد که ايشان يکي از افراد مشتاق به يادگيري قرآن و احکام دين بود و در طول سال اگر روحاني براي تبليغ به محل مي آمد شهيد که روحيه بسيار کنجکاوي داشت به بحثهاي مختلف پيرامون مسائل ديني مي پرداخت و خيلي پايبند با احکام دين مبين اسلام بود که حتي او هميشه در اين مسائل از ماها خيلي جلو بود تا اينکه انقلاب با تظاهراتش در شهرها بر عليه رژيم ستم شاهي شروع شد با وجودي که سن کمي داشت خيلي زود اهداف انقلاب را درک کرد و خيلي زياد علاقه به انقلاب و اسلام داشت و براي آگاه کردن بعضي افراد آنها را ارشاد مي نمود و فعاليت زيادي در انقلاب داشت و سعي مي کرد بيشتر در تظاهرات شرکت کند تا اينکه انقلاب به پيروزي رسيد و بعد از پيروزي انقلاب به کشاورزي مشغول شد مدت يک سال کشاورزي کرد و سپس به خدمت سربازي رفت چهار ماه آموزش را در شهرستان ميان دو آب گذراند و مدت 20 ماه تماماً در جبهه بود و او را به خاطر لياقت و تعهدي که در اجراي احکام اسلام داشت بعنوان نماينده سياسي هنگ ژاندارمري سوسنگرد معين کرده بودند و در عملياتهاي فتح المبين و بيت المقدس و محرم شرکت داشت که در يکي از عملياتهاي مجروح شد و به منزل آمد که بعد از معالجه به خدمت برگشت تا اينکه خدمت سربازيش تمام شد و به روستا آمد وقتي به روستا آمد به کشاورزي مشغول شد طولي نکشيد که لباس رزم پوشيد و از طريق بسيج به جبهه اعزام شد و مدت سه ماه در جبهه بود بعد از آن به روستا آمد ناگفته نماند ( بعد از خدمت سربازي که به محل آمد عضو گروه مقاومت شد که در گروه مقاومت نقش مهمي داشت و دعاهاي کميل و توسل و مجالس مذهبي توسط ايشان انجام مي شد ) در همين مدت که درد کليه داشت يک روز تصميم گرفت که به زيارت سيد علاء الدين حسين برود که رفت و در آنجا تا صبح راز و نياز و گريه کرده بود و در همان جا شفا يافته بود و ديگر درد کليه نگرفت . شهيد بعد از خدمت سربازي در سال 62 ازدواج کرد در اين مدت خداوند به او دو دختر عطا فرمود گاهي مي شد که به مادرش مي گفت : که من هفت دختر از خدا طلب کرده ام . او در تاريخ 12/9/64 با کاروان کربلا به جبهه رهسپار شد او براي شش ماه اسم نوشته بود وقتي نامه به ما نوشته در آن گفته بود که براي مدت شش ماه ثبت نام کرده ام اما برادرش براي او نوشت که برادر سه ماه بمان و بيا تا من به جبهه بروم اما او در جواب نوشته بود که برادر اسلام امروز احتياج به ما دارد تو هم بايد بيايي حتي شهيد پيش از اعزام به مادرش که مانع از رفتن او شده بود در جواب گفته بود که مادر من مي دانم اگر من به جبهه نروم حتماً برادرم ميرود و اگر برادرم رفت شهيد مي شود او نبايد شهيد بشود وجود او لازم است او براي اسلام بيشتر لازم است بگذاريد تا من بروم و شهيد شوم و در اينجا بود که مادرش هم راضي شده بود . او به برادرش احترام زيادي مي گذاشت . او زميني را خريده بود که ساختمان بسازد و حتي مقداري آجر و آهک هم ريخته بود او سعي مي کرد . تا منزل برادرش ساخته شود . شب حمله به دوستانش و همسنگرانش گفته بود که اين جبهه آخر من است من ديگر شهيد مي شوم و حتي همان شب عکس دخترش را پاره کرده بود و گفته بود نمي خواهم دخترم جلو نظرم باشد که خداي نخواسته در حمله کم کار شوم . ايشان آرپي جي زن شب حمله بود (خط شکن) جزء لشکر 19 فجر گردان امام مهدي ، نزديک سنگرهاي عراقيها که رسيده بود با تير مستقيم مزدوران قلب رئوف و پر مهر و محبتش تا قيامت از کار افتاد و بعد جنازه اش را با قايق حمل مي کردند که خمپاره اي به قايق اثابت مي کند و جنازه آتش مي گيرد و مي سوزد او را در آب مي اندازند که خاموش شد و بعد از يک روز عزيزان رزمنده جنازه او را به پشت جبهه مي آوردند . در اينجا لازم است که بگويم که شهيد آرزويش شهادت بود و اگر باز هم شهيد نمي شد و به منزل مي آمد باز به جبهه مي رفت و آخر عاقبت شهيد مي شد و ما که مي دانستيم خداوند اين امانت را از ما خواهد گرفت ما هم خودمان ما را براي شهادت او آماده کرده بوديم . و لازم است به منافقين بگوئيم خوشحال نباشيد که هر روز ما شهيدي مي دهيم ناراحت باشيد چون شهيدي که براي ما مي آيد حرکت جوانان به طرف جبهه زياد مي شود و کمر دشمن به لرزه در مي آيد . روحش شاد و راهش مستدام باد .

بسم الله الذحمن الرحيم و به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه قرآن كريم سوره بقره آيه 193 بحنگيد با آنها تافتنه و فساد ازروى زمين برداشته شود باسلام و درود به آقا امام زمان (عج) و باسلام و درود به نائب بر حقش امام خمينى و با سلام و درود به آيت الله منتظرى و باسلام و درود به شهداى به خون غلطان از كربلا ى ايران و با سلام و درود به مفقودين و مجروحين و اسراى دربند حكومت بغداد و با سلام و درود به خانواده هاى معظم شهدا وباسلام و درود به رزمندگان جان بركف اسلام كه با اين حكومت ها ى مرتجع منطقه به نبرد مشغولند و باسلام و درود به شما امت دلاور مى خواهم وصيتى بنويسم و ازآن لحظاتى كه قلبم به سوى جبهه پرواز كرده مى نويسم در برابر خون شهدا وظيفه خود مى دانستم كه به جبهه بروم و اين بار سنگين كه بردوشم بود به حد توانم حمل نمايم و دعاهايم اين بود كه خدايا اين مسئوليت رااز دوشم بردار كه كمرم را بدرد آورده است جمله اى از سخنان گهربار امام امت مى نويسم وبه حد توانم به آن عمل مى كنم جبهه رفتن واجب كفائى است امام خمينى اماما سخنانت را شنيدم و از جان پذيرفتم اماما اگر كشته مى گشتم در جبهه ها و باز خداوندا مرا زنده مى كرد باز هم ندا سرمى دادم و مى گفتم لبيك يا خمينى هر موقع كه به خون خود آغشته شدم به روى سينه ام خواهم نوشت لبيك يا خمينى درلحظات آخر عمرم زمزمه ام اين است و مى گويم خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار اماما شعارمان اين بود كه مى گفتيم اماما ما اهل كوفه نيستيم حسين تنها بماند اين شعاررا دادم وبه حد توانم عمل كردم پيامبر اسلام مى فرمايد من دو چيز گرانبها دربين شما به امانت مى گذارم يكى كتاب خدا وديگرى عترتم اگر به هر دواينها چنگ بزنيد هرگز گمراه نخواهيد شد عترت پيامبر چه كسانى هستند از حضرت على (ع) تا نائب بر حق امام زمان كه همان امام است ميباشد اگر دست از كتاب خدا وامام امت برداريد والله گمراه خواهيد شد و اگر به هر دو اينها چنگ بزنيدبه خدا قسم هرگز گمراه نخواهيد شد و چند كلمه اى به دوستان و آشنايان بگويم مبادا بگوئيد اگر فلان جبهه نمى رفت كشته نمى شد قرآن كريم در اين باره مى فرمايد
( قل لو كنتم فى يقوتكم لبرزلذين كتب عليهم القتل الى مضا جعهم )يعنى هركس در خوابگاه خويش باشد با پاى خود به ميد ان قتلگاه كشيده مى شود به قول معروف اين سنديست كه در خانه همه خوابيده است وهمه مردمان جهان بايد بميرند پس كسى كه بايد بميرد چرا در راه خدا كشته نشود بهترين افتخار ما اينست كه درراه خدا كشته شويم پدرم مى دانم كه مرگ فرزند براى پدر خيلى مشكل است ولى مى خواهم مانند امام حسين (ع) باشى و على اصغرت رابه ميد ان بفرستى مادرم مى دانم كه مرگ فرزند براى مادر خيلى مشكل است ولى مى خواهم مانند مادر وهب باشى كه جوانش را به راه اسلام فدا كر دو بعد يزيديان سروهب ر ابراى مادرش بردند و مادر وهب سررا به طرف يزيديان پرتاب كرد و گفت من چيزى كه به را ه اسلام هديه دادم ديگر پس نمى گيرم و تو اى برادرم فرامرز درباره مالك اشتر از شجاعت و زبان گوياى او مطالعه مى كردم يا مى شنيدم احساس مى كردم كه توهم مانند مالك اشتر هستى و تو اى برادر م فرامرز و داريوش مى دانم كه مرگ برادرم بسيار ناگوار است مى خواهم مانند حسين ابن على باشيد كه آمد بالين سر برادرش ابوالفضل و سر اورا به دامن گرفت و خونى كه به روى صورت مباركش ريخته بود پاك مى كردخواهرانم مى دانم كه داغ برادر ديدن خيلى مشكل است ولى مى خواهم مانند زينب باشيد كه سربرادرش را در تشت گذاشتند وبراى زينب آوردند و صبر كرد و تو اى همسرم كه داغ برادر ديدى از تو مى خواهم كه صبورى پيشه كنى و گريه نكنى و از خداوند تبارك و تعالى مى خواهم كه داغ دو برادر ديگرت را نبينى و خو اهرانم از خداوند بزرگ مى خواهم كه داغ دو برادرم فرامرز و داريوش را نبينيد و هركدام از شما خواستيد گريه كنيد به حال آن خواهرانى گريه كنيد كه يك برادر داشتند و آن را هم فداى اسلام كردندگريه كنيد به حال شهيد درودى گريه كنيد از دوستان درود زن و چند كلمه اى از سخنان بدر شهيد سلطان على رضايى مى نويسم كه در تشيع جنازه جگر گوشه اش مى گفت آن غرب زده ها مى گويند آنها كه به جبهه مى روند و كشته مى شوند آنهايى فرهنگ هستند و در جواب آنها گفت شما بى فرهنگ هستيد كه اگر كسى دست درازى به ناموس شما بكند شما خيلى بى توجه به اين مسئله هستيد شما بى فرهنگ هستيد در پايان هر چه گفتم بس است اما مرگ جوان ديده خيلى مشكل است ولى شهادت نيزاصلا مشكل نيست اگر در تصادف از بين مى رفتم در آن موقع ميبايست تا عمر داريد برا ى من گريه كنيد و در آخر در آن موقعى كه رزمندگا ن اسلام درهاى زندان بغداد رابه روى اسراى ما باز كردند سلام مرا به پسر خاله ام على اكبر برسانيد و بگوئيد كه كيامرز هم آمد هم دررابروى شما بازكند و هم گل گم كرده خود قدرت الله ايگدررا پيدا كند و اگر جسد من بدست شما رسد كنار قبر سلطانعلى رضايى مرا به خاك بسپاريد به طورى كه يك كاشى فاصله داشته باشيم و از كليه قوم و خويشان و اهالى محترم دين آباد حلاليت مى طلبم و هر گونه ناراحتى از من ديده ايد مرا حلال كنيد و اگر من به آرزوى خود رسيدم هر موقع خواستيد اسم مرا به روى سنگ پلا كار ت يا عكس بنويسيد فقط بنويسيد بسيجى مبادا اسم مرا مانند عسكهايى كه روى طبق بود نوشته بودند پاسدار چنين چيزى نباشد والسلا م كيامرز طاهرى