بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه شهيد ناصر عباسي
شهيد ناصر عباسي در يازدهم شهريور ماه سال 1343 و در يک خانواده روستايي گرم آباد از توابع شهرستان مرودشت پا به عرصه وجود گذاشت . پس از گذراندن دوران خردسالي و کودکي ، وارد دوره ابتدايي در دبستان روستا شد و تا سال سوم دبستان بيشتر نتوانست ادامه تحصيل دهد و اقدام به ترک تحصيل کرده و در کارهاي کشاورزي و دامداري به ساير اعضاي خانواده کمک مي کرد . به نحوي که ايشان چند سال متوالي در ؟؟؟ و چراي گله مشغول بود. علي رغم سن و سال کمش در کار دامداري و گله داري بسيار ماهر بود و مجدانه سعي و تلاش مي کرد و در کنار آن نيز در کار کشاورزي و زراعت نيز همکاري مي نمود . تا حدود سن 16 سالگي همچنان به کارهاي کشاورزي و دامداري مشغول بود تا اينکه در اين زمان به فکر مي افتد به کار ديگري روي آورد و از کشاورزي و دامداري کناره گيري کند. به دنبال اين فکر و عقيده بود که براي اولين بار خود شخصاً اقدام به مسافرت به بندر عباس نمود و چند ماهي در آنجا مشغول به کسب و کار بود و مجدداً به روستا بازگشت و در جوار ساير اعضاي خانواده مشغول به کارهاي کشاورزي و دامداري شد . مدتي نيز به همين منوال گذشت تا اين که تصميم گرفت براي کار کمباين و شاگردي به سراغ يکي از اقوام برود و با او راجع به کار کردن و بستن قرارداد صحبت کند که در نهايت موفق شد و تابستان همان سال شروع به کار کرد و تا پايان کار تحمل کرد و کار را با موفقيت به پايان رساند . پس از اتمام کار ، صاحب کمباين که يکي از اقوام و بستگان بود از اخلاق و منش و کارکرد او بسيار راضي و خوشحال بود به طوري که اين دو علي رغم اين که از لحاظ سن و سال با هم تفاوت زيادي داشتند با هم بسيار دوست بودند . به نحوي که همين مدت کوتاه کار کردن سبب شد که آنها نيز بعدها با هم رفت و آمد داشته باشند و در پاييز و زمستان همان سال به اتفاق يکديگر چند مرتبه به شکار در کوههاي اطراف روستا رفتند و خاطرات خوب و خوشي بر جاي گذاشتند . البته لازم است بگويم که چون صاحب کارش از وي بسيار راضي و خرسند بود در پايان فصل کاري مجدداً با وي قرار داد بست تا در سال آينده نيز با او همکاري کند . پس از بازگشت از کار بر روي کمباين همچنان در کارهاي کشاورزي و دامداري همکاري مي کرده تا اين که فصل کار با کمباين شروع شد و مجدداً با همان شخص قبلي جهت کار کردن به مناطق گرمسيري رفت . مدت زيادي از رفتنش به سرکار نگذشته بود که پدر فوت مي کند و پس از گذشت چند روز به وي اطلاع مي دهند و به اتفاق صاحب کارش به خانه آمد و زماني که متوجه از دست دادن پدر شد بسيار ناراحت و غمگين شد و در غم از دست دادن پدر اشک مي ريخت . پس از اينکه مراسم سوم و هفتم به پايان رسيد مجدداً به محل کار خود رفت و آن فصل کاري را نيز به پايان رسيد مجدداً به محل کار خود رفت و آن فصل کاري را نيز به پايان رساند . اکنون ايشان مسئوليت سرپرستي مادر و خواهر و دو برادر کوچکتر از خود را به عهده دار و بايد به امور کشاورزي و دامداري نيز بپردازد تا کم و کاستي پيش نيايد . مدتي از اين وضعيت گذشت تا اين که کم کم به جبهه و جنگ علاقه مند شد و در خانه مدام از جبهه و جنگ و رفتن به خدمت سربازي صحبت مي کرد . حال اينکه از طرف خانواده با رفتن ايشان به جبهه و خدمت مخالفت مي شد و مي گفتند که شما سرپرست خانواده هستيد و بايد به امور خانه و خانواده رسيدگي کنيد . علي رغم تمام مخالفت هايي که از طرف اعضاي خانواده با وي شد ، همچنان مصمم و علاقه مند به جبهه و جنگ و خدمت سربازي بود . تا اينکه در نهايت موفق شد که شناسنامه اش را در منزل مخفي کرده بودند پيدا کند و خود شخصاً اقدام به گرفتن دفترچه آماده به خدمت کند. در زمستان سال 1365 بود که به خدمت اعزام شد و جهت گذراندن دوره آموزشي نظامي به پادگان آموزشي ولي عصر (عج) آباده که متعلق به سپاه پاسداران بود منتقل شد .حدود سه ماه در آن پادگان آموزش نظامي ديد و طي اين مدت دو الي سه مرتبه به مرخصي آمد . در وجود او شور و حال عجيبي نسبت به جبهه و جنگ ديده مي شد و علاقه شديدتري به جبهه نسبت به ؟؟؟ در او نمودار بود و خاطرات شيرين و خوشي از اتفاقاتي که در اين مدت برايش پيش آمده بود تعريف مي کرد . پس از پايان دوره آموزش ، عازم مناطق عملياتي جنوب کشور شد . مدتي در اهواز بود و طي اين مدت نيز يک مرتبه به مرخصي آمد و اين بار نيز خاطرات شيريني از محل خدمت خود تعريف مي کرد و بسيار علاقه مند بود که در خط مقدم به نبرد و رزم با دشمن بپردازد که پس از بازگشت از مرخصي به منطقه عملياتي شلمچه اعزام شد. در آن مدتي که به منطقه عملياتي اعزام شده بود و در اين مرتبه با ديدي جدا از دفعات قبل به وي نگاه مي کردند و به نوعي از بازگشت مجدد وي قطع اميد شده بود . پس از پايان مرخصي اش مجدداً عازم منطقه عملياتي شلمچه شد . مدت زيادي از رفتنش نگذشته بود که در روز بيست و دوم آبان سال 1366 در حالي که مورد اصابت تير دشمن قرار گرفت و به درجه رفيع شهادت نائل شد .حدود دو ماه از خدمت سربازي ايشان نگذشته بود که در يکي از روزهاي آبان ماه ،سال 1366 فردي از سپاه شهرستان مرودشت به روستاي کرم آباد مي آيد و خبر شهادت شهيد را به يکي از اعضاي شوراي اسلامي روستا مي رساند وي نيز يکي از برادران شهيد را مطلع مي سازد و موضوع را با ايشان در ميان مي گذارد و درخواست يک قطعه شهيد مي نمايد . برادر شهيد با اين که بقيه اعضاي خانواده در اولين مرحله متوجه موضوع نشوند ، به بهانه پيدا کردن نامه اي در منزل مشغول جستجو براي پيدا کردن عکس شهيد مي شود و اين در حالي بوده که وي با حالتي غمگين و اشک آلود به جستجوي مي پرداخته ، عکس شهيد را پيدا مي کند و در همين حال خواهر شهيد متوجه ماجرا شده و او نيز به دور از ديدگان مادر اشک مي ريخته و به دنبال گريه و زاري برادر و خواهر شهيد ، مادر شهيد متوجه شده و به دنبال آن همسايگان و بستگان نيز با خبر مي شوند و بعد از ظهر همان روز براي زيارت پيکر مطهر شهيد عازم شهرستان مرودشت مي شوند . کساني که از نزديک شهيد را زيارت نموده نقل مي کردند که وي اصلاً حالت يک انسان مرده را نداشت و انگار که وي به خواب رفته باشد . پس از زيارت پيکر شهيد اعضاي خانواده و بستگان به روستا بازگشتند و فرداي آن روز پيکر مطهر شهيد باشکوه و عظمت خاصي از شهرستان مرودشت تا روستاي گرم آباد تشييع شد و در گلزار شهداي روستاي گرم آباد در جوار شهيد راهب حقيقي به خاک سپرده شد. روحش شاد.