کنگره ملی شهدای استان فارس

دوشنبه 10 آذر 1404
17:28
فرمان فرهادی

فرمان فرهادی

فرزند حسین

تاریخ تولد
1348/12/25
تاریخ شهادت
1363/07/12
محل شهادت
جزیره مجنون
محل تولد
فارس-مرودشت-مرودشت
وضعیت تأهل
مجرد
مسئولیت
خدمه خمپاره انداز
نحوه شهادت
ترکش
نوع خدمت
بسیج
عضویت
بسیجی
بسم الله الرحمن الرحيم
شهيد فرمان فرهادي در مورخه 5 اسفندماه 1348 در روستاي دور افتاده اي به نام دوراه تابرج ديده به جهان گشود . از بدو تولد اين شهيد مادرش با وضع بدي بيمار شد و براي مداوا وي را به بيمارستاني در شيراز بردند و بالاجبار اين طفل مظلوم را تغديه شير مادر محروم ماند و با فقر مادي که به خاطر مخارج بيمارستان در اين خانواده وجود داشت مجبور بود با غذاهاي ديگر تغذيه نمايد و يک سال و نيمش بود که پزشکان از معالجه مادر وي مايوس شدن و جواب منفي دادن و مادر شهيد به علت داشتن بيماري سرطان در سال 1350 در گذشت . ديگر براي اين خانواده در آن روستا جاي ماندن نبود و ناچار به مرودشت مراجعت نمودند و فرمان ديگر مادر نداشت و بي مادري اين طفل معصوم گران تمام شد ولي پدر شهيد براي امرار معاش فرزندان ها به کارهاي طاقت فرسا مي پرداخت و شب ها کارها مادر را انجام مي داد و غذا مي پخت و سرانجام با هر دود و رنجي بود دوران طفوليت را پشت سر گذاشت و براي درس خواندن در هشت سالگي پا به مدسه گذاشت و بين شاگردان چهره اي مهربان و دوست داشتني بود اما مظلوم يکي از معلم هاي وي در مقاله اي در مورد شهيد مي نويسيد : من از همان کودکي که فرمان سر کلاسم بود درد بي مادري و يتيمي را در چهره اين شهيد احساس مي نمودم . سرانجام انقلاب پيروز شد و امام عزيز دستور ارتش 20 ميليوني نفري را صادر کردند و فرمودند دشمنان اسلام که منافع خود را از اين کشور و خاورميانه در مخاطره شديد مي ديد جنگ را بر ؟؟؟ مسلمان ايران ؟؟کردند. بعد از جنگ بود که بسيج رونق گرفت و فرمان هم به جمع بسيجيان پبوست و درگروه مقاومت شهيد زارعي باز ديگر همسنگران خود و برادران ديگر عضو اين گروه و فعاليت مي پرداخت و هر جا بسيج حضور داشت او هم حضور داشت در زمستان ها بيداري و سرما و مشکلات را بر رختخواب گرم ترجيح مي داد در کوچه و خيابان ها و بسيج نگهباني مي داد و طوري که سر کلاس درس خوابش مي گرفت ولي در ماموريت هاي بسيج شرکت مي کرد و روز به روز علاقه بيشتري نشان مي داد مرتب تقاضاي اعزام به جبهه را مي نمود اما به خاطر نداشتن سن کافي موافقت نمي شد . اوائل سال 62 بود که با اصرار زياد و موافقت مسئولين بسيبج را جلب کرد و با ديگر زمندگان اسلام راهي جبهه هاي جنگ شد براي جبهه رفتن خيلي گريه مي کرد و عاجزانه التماس مي کرد وقتي موافقت شد مثل اين مي ماند که پرنده اي بعد از سال ها اسارت از قفس آزاده مي شود و مقدمات پر و بال زدن براي را در چهره اين شهيد احساس مي کرديم تا اين که در قسمت روشيکا در لشکر فجر مشغول به خدمت شد و در جبهه زبيدات با صداميان کافر جنگيد و همزمان با عمليات خيبر در خيل رزمندگان اسلام قرار داشت ماموريت 3 ماه اش تمام شد اما روح بلند پروازش اجازه نمي داد که به پشت جبهه يايد و تا اين که بعد از 8 ماه به علت بيماري و عمل لوزه به مرودشت آمد و مدت 5 ماه براي همکاري با پدرش به روستاهاي جهرم جهت رانندگي غلطک رفت و سپس دعوت امام را براي ياري جبهه هاي جنگ لبيک گفت و به سوي جبهه هاي جنگ پرواز کرد با توجه به نياز خط مقدم جبهه بيشتر از معلوم در خط ايستاد و مقاومت کرد تا اين که روز هفتم محرم ماه پيروز خون بر شمشير برابر با يازدهم مهر 63 در کربلاي جزاير خيبر ( مجنون ) در ماموريت و حفظ دستاوردهاي شهداي عمليات خيبر در حالي که قرآن خودش در دستش و در حين تقيبات نماز آخرين نمازش را خواند و ترکش خمپاره هاي بعثيان به سر فرمان عزيز اصابت شد در حالي که مي گفت يا اباعبدالله سوختم جان را به جان آفرين و تسليم و کمر شرافتمدانه را از زندگي با ذلت ترجيح داد و به سوي خدا پرواز کرد و عمر اين شهيد کوتاه بود و زندگي نامه اش مانند عمرش کوتاه انشاء الله که خداوند امام عزيزمان را تا انقلاب مهدي حفظ تا راه را براي ادامه دهندگان اين شهيدان هموار نمايد به فضل خداوند . والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته . روحش شاد و يادش گرامي باد.
??

??

??