بسم الله الرحمن الرحيم
روز که به دنيا آمد هيچ کس فکر نمي کرد که سال ها بعد در ميدان جنگ حضور پيدا مي کند . زندگي خود را براي آزادي ميهن فدا مي کند . روزي که به دنيا آمد مثل همه روزهاي ديگر بود خورشيد مثل هميشه از مشرق طلوع کرده بود چشمه ها جوشيده بودند و روزها هم چنان راه دريا را پيمودنده بودند آن روزي يکي از روزهاي گرم تابستان روز 7 مرداد سال 1346 بود که در روستاي سارويي يکي از روستاهاي استان فارس چشم به جهان گشود . چند ماه از تولدش نگذشته بود که بيمار شد و دچار کم خوني شد و تا دو سالگي ادامه داشت و پس از دو سال با مراقبت هاي شبانه روزي مادر و تلاش پدر بهبودي يافت. غلام فرزند سيد محمد حسن بزرگ شد و به سن 7 سالگي رسيد او را در روستاي سارويي به دبستان ساه ارتش فرستادند که نزديک خانه شان بود . و پس از پايان تحصيلات ابتدايي براي ادامه تحصيل به دليل نبودن مدرسه راهنمايي در روستاي خود به مدرسه راهنمايي ابوريحان که در روستاي شول که با آن ها فاصله زيادي نداشته رفت و پس از اتمام شدن مدرسه به ياري پدر و برادران خود در زمين کشاورزي مي رفت و پاي به پاي آن ها در زمين کشاورزي کار مي کرد و شب ها که به خانه برمي گشت تا ساعت ها مشغول به درس خواندن بود و صبح ها هم در هنگام اذان صبح از خواب بيدار مي شد و همراه با خواهر و برادرانش در انجام کارها ي خانه به مادر کمک مي کرد و شب هاي جمعه که پس از گذراندن دوران راهنمايي ديگر در آن روستاهاي کوچک امکان ادامه تحصيلات وجود نداشت و بايد به شهرستان مرودشت مي رفت او براي ادامه تحصيل هنرستان ولي عصر و رشته برق را انتخاب کرد و دور از خانه و پدر و مادر در شهرستان مرودشت و در خانه خواهرش مشغول به تحصيل شد او پر تلاش و مودب بود و ا عشق و علاقه تحصيل مي کرد و از آن گذشته قامت بلند و مودب و چهره نجيب او بسياري را به او علامند ميکدد و در زمان تحصيل در هنرستان هفته اي يک بار به خانه برمي گشت و موقع رفتن به خانه از بقيه پول خود براي خواهران و برادران خود هديه مي خريد او به مادر و پدر خود علاقه زيادي داشت و رفتاري متفاوت تر از بقيه فرزندان خانواده داشت و هميشه خوش رويي و خوشي برخورد بود . هميشه به مادر خود مي گفت تو 4 فرزند پسر داري و بايد يکي از فرزندان خود را در راه خداوند بدهي او پس از پايان تحصيلات متوسطه در آزمون ورود به دانشگاه شرکت کرد و در يکي از کارگاه هاي خياطي شهرستان مرودشت مشغول به کارشد و در به مدت 6 ماه در کارگاه خياطي مشغول به کار بود و در اين دوره نيز مانند دوران تحصيل در خانه خواهرش بود و هر هفته به خانواده سر مي زد پس از آن تصميم گرفت که به جبهه برود و از طريق بسيج دوران آموزشي قبل از ورود به جبهه را از تاريخ 15/10/62 تا تاريخ 11/11/62 در پادگان شهيد آيت الله دستغيب کازورن سپري کرد .زماني که زماني که دوره آموزشي را به پايان رساند و به اصرا خود به کردستان اعزام شد و تا زمان شهادت چندين بار براي جنگ به کردستان رفت و با نامه هاي سالامتي خود را به خانواده اش اطلاع مي داد. تا اين که براي آخرين بار بدون خداحافظي به جبهه جنوب رفت و هنوز 20 روز از رفتنش نگذشته بود که در روز 20 اسفند سال 1364 با دلي سرشار از عشق به مهين و مردم در شهرستان فاو و در عمليات والفجر 8 پس از خواندن نماز و حمله هوايي به علت اصابت ترکش به مقام رفيع شهادت نائل گرديد . 3 ماه پس از شهادتش نتيجه کنکور آمد و در دانشگاه پذيرفته شده بود او قبل از رفتن وصيت نامه خود را نوشته و از مادر خود تقاضا صبر و بردباري کرده بود و در روز 26 اسفند همان سال پيکر پاک او را به سوي شهر و ديار خود آوردند و در آن روز چشم هاي همه سرخ و اندهگين بود و مردم در کوچه ها مي دويدند و هر جا که نشاني از تابوت از پيکر پاک بود به سوي آن مي رفتند . روحش شاد و يادش گرامي باد .