بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه شهيد گرانقدر محمدرضا يغمور : شهيد محمد رضا يغمور در زمستان سال 1343 در خانواده اي نسبتاً متوسط در شيراز به دنيا آمد . او از کودکي خصوصاً در پايان دوره ابتدايي به کارهاي فني علاقه زيادي داشت . در اوايل دوره تحصيلات راهنمايي بود که انقلاب شروع شد و اين شهيد در راهپيمايي ها شرکت مي کرد و اغلب وقت ها در پخش اعلاميه هاي امام شرکت مي کرد ، تا اينکه انقلاب شکوهمند اسلاميمان به پيروزي رسيد و پس از آن به نگهباني در شب ها مي پرداخت و نيز با ايماني قاطع و کلامي گويا مردم را به خصوص همسالان را راهنمايي مي نمود و در ابتدايي پايه ريز انقلاب که آموزشگاه ها تعطيل بود به کمک برادرش و ديگر برادران در منزل کلاس قرآن تشکيل دادند و از بچه هاي محل براي قرائت قرآن دعوت کردند . همراه به اوج گيري انقلاب در مسجد عظيمي و بعد در مسجد شهيد قيس (شاه قيس سابق) فعاليت خود را ادامه داد و همراه با ديگر برادران گروه مقاومت تشکيل دادند و از انقلاب پاسداري مي کرد و يک شب که در مسجد عظيمي مشغول چراغاني بود خيلي سخت دچار برق گرفتگي شد به طوري که اورژآنس از انتقال وي از مسجد به بيمارستان نااميد بود ولي از آنجا که افتخار شهادت در جبهه حق عليه باطل نصيبش بود به حکم خدا پس از انتقال به بيمارستان روح ديگري در او دميده شد در اين موقع سال اول نظري را تمام کرده بود که به فرمان امام لبيک گفت و پس از آموزش هاي لازم به جبهه رفت و در جبهه سوسنگرد خدمت مي کرد و بعد از 35 روز که در جبهه بود پنج جاي بدنش با ترکش خمپاره مجروح شده بود و در بيمارستان اهواز بستري بود او خودش گفته بود که به پدر و مادرم اطلاع ندهيد چون مي خواست به مجرد خوب شدن به فعاليت ادامه دهد و در جنگ شرکت کند ولي چون زخم هاي او چرک کرده و مجروح بود اجازه شرکت در جنگ را به او نداده بودند و به شيراز آمد . اما روح او در جبهه بود خصوصاً از زماني که آيت الله بهشتي شهيد شدند و دنيا برايش چون قفس بود . به آيت الله بهشتي و حجت الاسلام هاشمي رفسنجاني و شهيد رجايي و ياران امام و خدمتگزاران اسلامي عشق مي ورزيد و علاقه شديدي به آنها داشت که به همين دليل در تهران به ديدار عزيزان رفت و آثارهايي از ديدار او با آنها موجود است . شهيد يغمور نفرت عجيبي نسبت به بي حجابي داشت و در هر کجا که بي حجابي مشاهده مي کرد تذکرات لازم را به آنها مي داد . اين شهيد به قدري ايثارگر و با گذشت بود که بعد از مراجعت مرتبه اول از جبهه با وجود اينکه در اثر ترکش خمپاره پاهايش وضع خوبي نداشت پاهاي خود را پنهان مي کرد که کسي آثار جراحات او را نبيند که خداي ناکرده تظاهر کرده باشد . حتي اگر کسي از او سوال مي کرد که چه کاري و چه پيش آمدي برايت شد با کمال خونسردي مي گفت : هيچ نشد و انشاءالله دوباره بايد بروم و ضربه اي که بايد به صدام بزنيم ، خواهيم زد و اگر در اين رابطه پدرش توضيحاتي مي داد اعتراض مي کرد و مي گفت : چرا مي گوييد که خمپاره خورده و مجروح شده و خجالت مي کشيد که چرا با اين حال در خانه نشسته و ناراحت بود که چرا در جبهه نيست و حتي در اين رابطه حاضر نشد خود را به بنياد شهيد معرفي کند که خداي ناکرده مزاحمت هايي ايجاد کند و از آن موقع در رختخواب نمي خوابيد در حالي که بيشتر شب ها براي نگهباني در مسجد به سر مي برد شب هايي هم که در خانه بود روي زمين هاي ناهموار يا لبه هاي ناهموار قالي يا اگر چاي ناهمواري پيدا نمي شد به وسيله چيزهايي ناهمواري درست مي کرد و روي آن مي خوابيد و هر وقت به او مي گفتيم که چرا در رختخواب نمي خوابي مي گفت : اگر بچه ها در جبهه را ببينيد که روي سنگ و خاک و زير آتش مي خوابند و اي از حال جنگ زدگان با خبر باشيد آنوقت مي فهميد که چرا من اينکار را مي کنم که عادت کنم . چون در شروع عمليات بيت المقدس احتياج به افراد جبهه رفته داشتند به دستور حجت الاسلام حائري امام جمعه ، خود را به بسيج معرفي کرد و پس از چندي که در باجگاه آموزش هاي لازم را ديد با همرزمانش به فيروزآباد جهت سرکوبي خوانين رفته و پس از پاکسازي ، مراجعت و بعد از چند روزي استراحت به پادگان مسگر رفته و آنها را به دو قسمت کردند و گفتند هر کس مايل است به جبهه غرب برود جدا و هر کس مايل به جبهه جنوب برود طرف ديگر بايستد . شهيد محمد رضا يغمور چون در جبهه جنوب حمله عمليات بيت المقدس مي خواست شروع شود، جهت شرکت در حمله به جبهه جنوب رفت و در عمليات بيت المقدس در پيشاپيش رزمندگان در حالي که آرپي جي 7 از ميهم اسلامي دفاع مي کرد و چندين کيلومتر با هم رزمانش پيش روي کرده بود و موفقيت هايي به دست آورد سرانجام در اثر ترکش توپ صداميان کافر که در سر و سينه او اصابت کرده بود در فتح خونين شهر در جبهه شلمچه در 15/2/1361 به شهادت رسيد و در تاريخ 23/2/1361 به شيراز منتقل شد و در تاريخ يکشنبه 26/2/1361 همراه با 41 تن از همرزمانش به خاک سپرده شد . روحش شاد و راهش پر رهرو باد .
باسمه تعالي
قسمتي از وصيت نامه شهيد محمد رضا يغمور : با سلام به مهدي امام زمان عج و نايب بر حقش امام خميني که با رهبري هاي ابراهيم گونه اش ملت خفته ايران را بيدار و در آنها نيروي تحرک و خود سازي و خداشناسي را به وجود آورد . اينک که با الهام از قوانين سازنده دين مبين اسلام و با رهبري امام عزيز آيت اله العظمي امام خميني قصد رفتن به جبهه و ستيز با کفار بعث را دارم از کليه مسلمين جهان درخواست دارم که دست از رهبري امام بر نداشته و دستور العمل ها را سرلوحه خود قرار دهند . بند عبوديت غير خدا را از پاهاي خود باز نموده و در راهي که خداوند برايش تعيين کرده قدم بردارند . از هم ميهنان عزيز درخواست دارم که از دولت جمهوري اسلامي جداً پشتيباني کنند از تحريکات ورشکستگان سياسي اعم از ملي گراها و ليبرال ها بپرهيزند . از جوانان عزيز کشورم و آنهايي که به نحوي فريب گروه ها و حزب ها و دستجات منحرف از اسلام را خورده اند مي خواهم که بيشتر تحقيق کنيد و فريب شعار هاي فريبنده آنها را نخورند و بازيچه آنها قرار نگيرند . اميدوارم که با کفار بجنگيم و بتوانيم آرزوي کشته شدن خود را بر دل آنها بگذارم و پر توان تر از گذشته در راه اسلام جهاد کنم و اگر خواست خدا بر اين قرار گرفت که شهيد شدم چه افتخاري بالاتر از اين اميدوارم که با شهداي کربلا محشور شوم . از بازماندگانم مي خواهم که اصلاً گريه نکنند بلکه افتخار کنند که جواني را در راه خدا داده اند مخصوصاً از پدر و مادرم تقاضا دارم مرا حلال کنند و شهادت خود را به آنها تبريک مي گويم . والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته .