بسمه ي تعالي
زندگينامه شهيد عباس امامعلي
بنام خداوند متعال و باسلام و ؟؟؟پاک رهبر بزرگ انقلاب اسلامي امام خميني آنهائيکه شهيد شده اند نمرده اند بلمه زنده اند يا مادذ هر کجا باشيم هستند.اينک زندگينامه شهيد عباس امامعلي آن پسر عزيزم که در راه خدا قرآن اسلام جان خواهد اگر بيان ميکنم عباس که در تاريخ 23 مهر ماه 1348 ديده به جهان گشود عب اس پدري کارگر و زحمتکش داشت و با زحمت زياد مخارج زندگي عباس و دوخواهرش تاکين ميکرد و هر طور بود با زحمت و درآمد کم زندگي تا 6 ساله شد.و قدم به مدرسه ابتدائي گذاشت.و دوره ابتدائي را تمام کرد چونکه انقلاب پيروز شد به رهبري آقاي خميني که با ياري خداوند بزرگ اين ملت ايران توانستند انقلاب کنند عباس در تظاهرات روز شرکت ميکرد و شبها در گروه مقاومت شرکت ميکرد چونکه قبول شد براي راهنمائي اين پسر چونکه زياد به رهبر انقلاب اسلامي علاقه زيادي داشت و ميدانست که قدم مبارکش را که به ايران بگذارد کشور ما و مردم ما از لحاظ دين اسلام پايدار مي مانند. ميگفت:من مدرسه نمي روم چونکه مي خواهم به امام عزيزم و دين اسلام کمک کنم.اين پسر رفت گروه مقاومت ثبت نام کرد و در هر کاري کمک به آنها ميکردو شب تاصبح نگهباني ميداد و روزها بمدرسه مي رفت.و خيلي خوشحال بود که رهب ر بزرگ انقلاب اسلامي ميخواهد قدم مبارکش را به ايران بگذارد.ميگفت:من عاشق آن امام عزيزمان که با آمدن او کشور ما و ملت ما و دين اسلام ما پايدار مي ماند هستم تا اسلامي خوب و بزرگ داشته باشيم.عباس با شوق زياد که به داين انقلاب داشت رفت مدرسه دوم رهنمائي قبول شد براي سوم که پدرش برحمت خدا رفت من ماندم و يک پسر دو دختر عباس چونکه پسرش از دست داده بود چونکه من يک پسر داشتم و آن هم که يادگار پدرش بود.مدرسه را ول کرد و رفت سر کار روزها در مغازه مکانيکي کار ميکرد و شببها در گروه مقاومت فعاليت ميکرد .و تا صبح نگهباني ميدادو تا اينکه جنگ شروع شد.چونکه اين صدام حسين لعنتي اين بي خبر از خدا و دين اسلام بود و جنگ را شروع کرد در سن 14 سالگي پدرش فوت کرد و مجبور بود که بما و دوخواهرش برسد باز دست بردار نبود ميگفت ميخواهم بروم جبهه بدستور امام عزيزمان چونکه فرمان دادند که جوانها به جبهه بروند و از اسلام و دين اسلام دفاع کنند.ميگفت شما اصلا ناراحت من نباشيد.گفتم عباس جان شما نان آور من و دو خواهرت هستي کجا ميخواي بري؟در جوابم گفت:من تا حالا در پشت جبهه فعاليت ميکردم و در گروه مقاومت انجام وظيفه ميکردم و حالا ميخواهم بروم جبهه از کشور و دين اسلام عزيمان دفاع کنم.به فرمان امام عزيزمان فرمودند:تمام جوانها بروندجبهه وظيفه ما و اثال ما هست برويم جبهه از اسلام عزيزمان دفاع کنيم عباس رفت در جهاد سازندگي ثبت نام کرد و من چونکه شوهرم را از دست داده بودم و نان آور من و دو خواهرش بود ولي باز هم اجازه بان دادم که برود.3 دفعه رفت و آمد ولقعا واجب بود که پسر من و امثال آنها بروند جبهه بدستور آن رهبر بزرگ انقلاب اسلامي رحمت اله عليه و عباس 3 دفعه رفت جبهه و آمد و بار سوم بود که موج انفجار به تمام بدنش خورده بودو تمام بدن آن پر از زخمهاي بد بود.من فورا عباس را به بيمارستان بردم و تحت نظر دکتر ها بودند تا خوب شد.و ميگفت مادر من خوب شدم و ميخواهم بروم جبهه،خون من رنگين تر از خون جوانهاي ديگر نيست.از طرف جهاد آمدند درب منزل و خواستند که عباس برود چونکه پدرم راننده لودر بود.روز 22 دي ماه سال 1366 بود که عباس تمام لوازمي که لازم داشت گذاشت توي ساک و از من خداحافظي کرد گفتم برو پسر عزيزم هر کجا که هستي خداوند نگهدار توباشد.گفت مادر من ميروم اگر شهيد شدم اصلا برايم گريه نکنيدچونکه من به آرزوي خود رسيدم.من گفتم مادر اين حرفها نزن من اميد و آرزو ها براي تو دارم.جلوي خودم را گرفتم و جلوي او اصلا گريه نکردم.گفتم برو خدا بهمراهت.روز 13 بهمن بود که از طرف پست خانه يک نفر آمد در ب منزلو گفت:خبري از عباس داري؟گفتم الان مي خواستم بروم نامه اش راپست کنم.گفت نامه را بگذاريد خودش ميخواهد بيايد شيراز و رفت.و عصر همان روز بودکه خبر شهادت عباس را بمن دادند.ومن شکر خدا بجا آوردم و گفتم خدايا افتخار ميکنم که اينچنين پسري داشتم که در راه خدا و دين اسلام جان خود راهديه کندو بکام خود رسيد.چونکه خودش گفت:من اگر شهيد شدم بکام خود و به آرزوي خود رسيدم مادر اصلا گريه نکن و من افتخار مي کنم که پسرم در انجام وظيفه خود در اقداي اسلام قرآن کرد زياد عرضي ندارم.
بسمه تعالى
سخن خود را با سلام به آقا امام زمان(عج) و نايب برحقش حضرت امام خمينى كه با يارى خداوند توانست به اين ملت جان و روحى تازه بدهد و توانست ملتى را تربيت كند كه حاضر است در راه اسلام و قرآن جان خود را اهداء نمايد. و با سلام به تمامى رزمندگان و خانواده شهدا و سلام به شما اى مادر و برادر و خواهر عزيزم و با سلام به شما اى مربيان اصلى من كه باعث و رشد عقلى و فكرى من شديد و با تربيت صحيح خويش مرا بزرگ كرديد و با صبرى عظيم حاضر شديد امانت خود را به دست خداوند بسپاريد اين وصيتنامه بنده خداوند است. اينهايى كه من مىگويم مىدانم شما و ديگران به آن عمل مىكنيد. ولى باشد عيبى ندارد اين هم وصيت است و هم يادآورى مسائل است. وصيت من اين است كه شما پدران و مادران و خواهران و برادران عزيز مطيع امر ولايت فقيه باشيد و به فرمودههاى رهبرمان گوش فرا دهيد و همانطور كه شعار مىدهيد كه ما اهل كوفه نيستيم. نگذاريد امام تنها بماند؟ با يارى خداوند به جارى اماممان برخيزيد و هيچوقت اماممان را تنها نگذاريد كه با تنها ماندن امام اسلام تنها مىماند و همچنين ميگويم به آن كسانى مىگويند من به زور يا با بىميلى به جبهه آمدهام بگوييد كه من آگاهانه در اين راه قدم گذاشتم و اميدوارم اين كار من مورد پسند خداوند باشد. انشاءالله و همچنين باز تقاضا دارم در صحنه باشيد تا انقلاب اسلامى به پيروزى نهايى برسد و هميشه براى طول عمر امام و فرج امام زمان(عج) و پيروزى رزمندگان و صبور بودن خانوادههاى شهدا در قبال مصيبت وارده دعا كنيد. كه انشاءالله دعايتان مورد قبول خداوند واقع شود.
مادر عزيزم اگر من شهيد شدم: 1- مدفن من همان دارالرحمه باشد. 2- بعد از شهادت من از گذاردن حجله يا خيمه در جلوى منزل و يا مسجد و غير خوددارى كنيد چون حجله براى جوانان ناكام است ولى من به كام خود رسيدم. 3- مجالس ختم و هفت و چهل و غيره را ساده برگزار كنيد. 4- مقدارى نماز و روزه قضا دارم لذا چند ماهى براى من نماز و روزه بگيريد. 5- وسايل شخصىام را هرطورى كه مىخواهيد مصرف كنيد. 6- از شما مادر و برادر و خواهر عزيزم كه هميشه مزاحمتان بودهام حلاليت مىطلبم چون جواب دادنش خيلى خيلى سخت است. 7- از تمام فاميل و دوستان و آشنايان براى من حلاليت بطلبيد. 8- در پايان سلامتى شما و اماممان و رزمندگان و اهل فاميل را از خداوند متعال خواستارم.
خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار- عباس امام على 10/4/64
دوست دارم شمع باشم در دل شبها بسوزم روشنى بخشم به جمعى و خودم تنها بسوزم