بسم رب الشهداء و الصديقين . شهيد علي اکبر قناعتيان در شهري حزب الله و در خانواده اي مستضعف و اسلامي به دنيا آمد . در همان دوران کودکي خيلي حرف شنو با ديانت و اسلامي رفتار مي کرد و خوش اخلاق بود . خلاصه در سن 6 سالگي به دبستان دهباني 1 رفت چون او از دو دست معلول بود دبستان قبولش نمي کردند ولي با کوشش و تلاش خودش به آنها فهماند که مي تواند در مدارس شرکت کند و آنگاه او را قبول کردند و خوشبختانه 5 کلاس را با معدل خوب دبستانش را به پايان رساند و براي ادامه تحصيل به مدرسه دهباني 2 رفت و اين سه کلاس راهنمايي هم را با موفقيت به پايان رساند بعد از راهنمايي به دبيرستان اسلامي رفت و کلاس دوم نظري بود که انقلاب شروع شد گفت که ديگر نمي خواهد به تحصيل خودش ادامه بدهد و در همان موقع ترک تحصيل کرد و به فعاليت اسلامي خود ادامه داد در همه تظاهرات شرکت مي کرد در حسينيه با برادر صحرائيان بود و نوحه ها را پر مي کرد . شبها که حکومت نظامي بود او مي رفت بالاي بام و شعار ضد شاه خائن را مي داد تا به افسران و سربازان مزدور شاه بفهماند که هرگز اين ملت ساکت نمي نشيند همين بالاي با هم خانه خودمان بود که چند گلوله از خيابان حافظ که روبه روي بام بود به او شليک شد ولي خوشبختانه به او اصابت نکرد خلاصه به ياري خداوند و اين امام بت شکن و ملت شهيد پرور اين شاه جلال از کشور اسلامي خارج کردند بعد علي اکبر رفت و خودش در بسيج سپاه پاسداران معرفي کرد و به فعاليت خود ادامه داد همينطور با موفقيت زمان مي گذشت تا اينکه اين جنگ بر کشور اسلامي ما تحميل شد و امام بزرگوارمان بر همه واجب دانستند تا به جبهه بروند همه برادران شوق و اشتياق ديگري داشتند براي رفتن به جبهه ها علي اکبر هم اينها که مي ديد اين طور جان نثار به جبهه مي روند و عاشقانه به مولايشان به شهادت مي رسند نتوانست راحت بنشيند و رفت خود را معرفي کرد و هر جا که مي رفت او را قبول نمي کردند حتي پيش امام جمعه عزيزمان حضرت آيت ا... سيد حسين آيت اللهي هم رفت ولي متأسفانه موفق نشد و به او گفته بودند که شما همينطور که در پشت جبهه کمک مي کنيد کافي است ولي علي اکبر غمگين و افسرده به خانه آمد و مي گفت که چرا من را نمي برند من بايد حتما به جبهه بروم حتي براي آب دادن به رزمندگام خلاصه اينقدر رفت و آمد تا اينکه او را قبول کردند و چند ورق به و دادند تا پرکند و خيلي زود اين ورقها را پرکرد تا اينکه عازم جبهه شد و در اين مدت که در جبهه رقابيه بود نامه هاي زيادي براي ما مي نوشت و در نامه هايش بيشتر نصيحت به برادران که جبهه را خالي نگذارند و به خواهران که حجابشان را حفظ بکنند و پشت جبهه را محکم نگهدارند و دعا به جان امام و امام جمعه شهرمان و رزمندگان يادشان نرود بعد از مدت يک ماه مرخص شد آمد و به او 10 روز مرخصي دادند ولي او مي گفت من اينجا که هستم يک حالي ديگر دارم نمي توانم بيشتر از اين بمانم خلاصه 4 الي 5 روز عازم جبهه هاي دهلران شد و اين بار ديگر خيلي عوض شده بود نصيحتهاي زيادي به ما مي کرد و مي گفت اين حرفها ديگر وصيت من است فراموش نکنيد . از پدر و مادر خواهران و برادران قوم و خويشان همسايه ها دوستان از همه حلال بودي و خداحافظي کرد مثل اينکه خودش مي دانست که اين بار ديگر برنمي گردد هر موقع از جبهه مي آمد مي گفت من لياقت شهيد شدن ندارم چون من گناهکارم شب تا صبح نماز و دعاهاي کميل و توسل مي خواند و با خداوند خودش راز و نياز مي کرد خلاصه وقتي دوباره عازم جبهه شد از همين جا به حمام رفت و غسل شهادت کرد و رفت بعد از مدت کمي در جبهه دهلران محل فکه در سال 3/11/60 به آرزوي ديرينه خود رسيد و به لقاءالله پيوست روحش شاد و راهش پررهرو باد . والسلام عليکم و رحمةالله و برکاته .
وصيتنامه شهيد على اكبر قناعتيان. بسم الله الرحمن الرحيم. فقاتلون فى سبيل ا... الذين يقاتلونكم. بجنگيد در راه خدا با آنهايى كه با شما مى جنگند. شهيد اولين قطره خونش كه به زمين مى ريزد تمام گناهانش پاك
مى شود. الان من عازم جبهه هستم و مى خواهم براى خدا جهاد كنم. دلم مى خواهد وقتى ازدنيا مى روم با دلى پاك از دنيا بروم تا خدا از من راضى باشد. وصيت اول من به پدر و مادر و خواهران و برادرانم اين است كه در مرگ من گريه نكنند و ناراحت نباشند زيرا من براى خدا شهيد شدم. وصيت دوم من به خواهران و برادران پشت جبهه است، امام را تنها نگذارند و مساجد اين سنگران پرصلابت ا... كه مردان حزب الله در آن جاى دارند خالى نگذارند وحدت كلمه را حفظ كنند و هميشه هدفشان الله باشد. على اكبر قناعتيان.
خدايا، خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار. جمهورى اسلامى بدست مهدى بسپار.