شهيد حاتم مرادي در سال 1343 در خانواده اي متدين ومؤمن چشم به جهان گشود وپس از طي دوران کودکي با توجه به اين که پدرومادرش عشاير بوده ومرتب در حال ييلاق وقشلاق بودند در نتيجه در کنار مادربزرگ پدري خود شروع به تحصيل نموده وپس از طي دوران ابتدايي وراهنمايي با کسب معدل بالا وارد دبيرستان توحيد شيراز شده وادامه تحصيل داد.او همواره يکي از شاگردان موفق وممتاز دبيرستان بود وبارها از طرف دبيران مورد تشويق قرار گرفت،به نحوي که پس از اطلاع دبيران از عزيمت اين شهيد به جبهه ها مانع از رفتن او شدند.در همان ايامي که او در حال تحصيل در دبيرستان بود جنگ تحميلي نيز بر عليه کشورمان آغاز گرديده ودر نتيجه شهيد با توجه به فرمايشات حضرت امام که فرمودند:دفاع از کشور بر عموم مردم واجب کفايي است مقدمات عزيمت به جبهه را تدارک ديده وچوناز والدين و خانواده دور بود با نوشتن نامه اي اذن رفتن به جبهه را از پدرومادر خود گرفت ورهسپار جبهه هاي حق عليه باطل گرديد وسرانجام در عمليات بيت المقدس شربت شهادت را نوشيده وبه ملکوت اعلا پيوست.روحش شاد وراهش پررهرو باد.
وصيتنامه شهيد حاتم مرادى. و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون. آنهايى كه درراه خدا كشته شده اند مرده نشماريد بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى مى خورند. (قرآن كريم). اينجانب برادر كوچك شما حاتم مرادى به خاطر اطاعت فرمان رهبر و مرجعم و حفظ اسلام تصميم گرفتم به جبهه نبرد حق عليه باطل روم و با كفار بعثى چون برادران رزمنده ديگر بجنگم و در اين راه هيچ هراسى به دل راه نداده و نخواهم داد. زيرا اين راه آيه بالا را شامل مى شود كه فى سبيل الله است و كسانى كه در راه خدا كشته مى شوندمرده نيستند بلكه زنده و نزد خدايشان روزى مى خورند. كسى كه در اين راه پاى مى نهد، از سعادتمندترين مومنان است. زيرا كشته گشتن و شهيد شدن در اين راه باعث مى شود كه انسان بسوى پروردگار خود پرواز كند و اينجاست كه سعادتمند مى شود و به آرزوى خود
مى رسد. اينجانب در برابر خداوند بزرگ و قرآن كريم و امت قهرمان و شهيدپرور ايران قسم ياد مى كنم براى حفظ اسلام و پيروى از راه پرثمر امام امت تا آخرين قطره خونم وفادار خواهم بود و تا زانوهايم توانايى حركت دارند با اين كفار مى جنگم و از حيثيت و آبروى اسلام و امام عزيز دفاع خواهم كرد. و تا خون در رگهايم جارى است از پا نمى نشينم و اميد از خداوند تبارك و تعالى دارم كه اين خدمت مرا قبول كند و اين را هم جزئى از كارهاى نيك من بنويسد. اى امت عزيز و بيدار: من به عنوان يك خدمتگزار براى شما پيامى دارم البته من كوچكتر از آنم كه براى شما پيام بفرستم لكن اين احساس را در خود دارم كه پيامى براى شما در اين وصيت نامه بنويسم: اولين حرفى كه با شما دارم اين است كه همانطور كه در شعارهايتان مى گوييد «ما اهل كوفه نيستيم، حسين تنها بماند مگر امت بميرد امام تنها بماند». سعى كنيد به ابرقدرتها و جنايتكاران شرق و غرب با عمل بفهمانيد كه شما اهل كوفه نيستيد كه امام حسين (ع) را تنها گذاشتند. بلكه شما امتى هستيد براى پيروزى اسلام و امام از نثار جان و مالتان هيچ خوفى و ناراحتى به دل راه نمى دهيد. باز از شما مى خواهم كه همانطور كه يكى از برادرانمان امام زمان (عج) و روحى له الفدا را در خواب ديده بود، گفته بودند كه امام را دعا كنيد پس از شما تقاضا مى كنم كه قدر اين امام عزيز و فداكار را بدانيد و او را در همه حال دعا كنيد و بدانيد آنچه ما داريم. اولا از خداوند و دوما از اوست و سعى كنيد كه تحت تأثير حرف اين منافقين قرار نگيريد و از آنها گول نخوريد كه آنها ياران شيطانند و همه آنها كر و لال هستند و در آخر پيامى به پدر و مادرم دارم: مادرم، مادرى كه با هزار زحمت مرا بزرگ كردى تا اميد آينده تو باشم، بدان كه اين راهى كه من
مى روم راه حسين است و بايد به گفته اماممان حسين وار وارد شويم، و حسين وار بميريم. و اگر من در اين راه شهيد شدم، هيچ ناراحت مباش و زينب وار و استوار باش. زيرا كه اجر تو با خدا است. پدرم: تو هم همين طور اگر من برنگشتم ناراحت مباش. اگر بدى از من ديدى اميد است مرا ببخشى. برادرانم، خواهرانم، اهالى روستاى اسلام آباد اميدوارم كه اگر بدى از من ديده ايد مرا ببخشيد شايد موفق به ديدن هم نشديم. و درآخر از شما طلب آمرزش گناهانى كه در طى اين چند سال انجام داده ام مرا از خدا بخواهيد و هميشه در كارهايتان خدا را در نظر بگيريد كه پيروز مى شويد و از تفرقه افكنى و دو دستگى دست برداريد و با همبستگيتان امام امت را يارى نماييد. و اميدوارم كه در اين راه پيروز شويد. در ضمن براى من دعا كنيد تا من دومين شهيد بعد از برادر شهيد يوسف مرادى باشم. والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته.