بسم رب الشهداء و الصديقين زندگي نامه برادر شهيد صفر علي بذر افکن عضو بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ايران : ً يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربک راضيه مرضيه ، فادخلي في عبادي ، و ادخلي جنتي ً اي نفس قدسي مطمئن و دل آرام ( به ياد خدا ) ، امروز به حضور پروردگارت باز آي که تو خشنود ( به نعمت هاي ابدي او ) و او راضي از تو است ، باز آي و در صف بندگان خاص من در آي ، و در بهشت من داخل شو . ً سوره فجر آيه 26 الي 30 ) نفس هاي مطمئن خداوندي يکي پس از ديگري بر عليه هر چه ابرهه است بر مي خيزند و قيامي نو به پا مي کنند و براي تحقق آرمان هايشان جان مي دهند و به جانان مي رسند . ما به آنان از قول رهبرمان اميد امتمان خميني عزيز مي گوئيم که : اي شهيدان در جوار حق تعالي آسوده خاطر باشيد که ملت شما پيروزي شما را از دست نخواهد داد . آري حتماً با ديدگاني باز از راهشان حراست و نگهباني خواهيم کرد و يک صدا با شهيد مظلوممان دکتر بهشتي مي گوئيم : راه ما راه خميني و راه خميني راه انبياست . به اميد ايثار جانمان در راه تحقق آرمان هاي شهداء و اينک گوشه اي از حيات اين رهرو في سبيل ا... را بازگو مي کنيم تا به درستي راهش را ادامه دهيم ، انشاء الله . برادر شهيد صفر علي بذر افکن به سال 1337 در خانواده متدين و معتقد به دين مبين اسلام ولي بي بضاعت از لحاظ مالي ، در روستاي کوشک کربال چشم به جهان گشود . در هفت ماهگي پدر خود را که فردي مؤمن ، با تقوي و امانت دار و صداقت باطني داشت با مرگ طبيعي از دست داد ، چون منبع در آمدي نداشتند و سرپرستي اين خانواده که از دو خواهر بزرگ و يک برادر کوچک ديگر و مادر پيرشان به عهده ايشان باقي مانده بود لذا با خوشه چيني در مزارع و با فقر و بدبختي و کارهاي مشروع جهت تأمين امرار معاش به تلاش پرداخت . پس از گذشت چند سال بدين منوال به منظور کسب کار و به علت نداشتن شغل ثابتي در محل عازم شهرستان شيراز گشت و چون امکانات درس خواندن در زمان کودکي نداشت هم زمان با کار کارگري در مدرسه بهشت آئين سابق در فلکه شاه زاده قاسم شيراز به دنبال فراگرفتن سواد در کلاس هاي درسي شبانه رفت و تا کلاس ششم ابتدائي موفق شد بخواند . در راهپيمائي هاي سراسري قبل از پيروزي انقلاب اسلامي شرکت داشت و چون زندگي خود را در شهرستان شيراز مي گذراند بسيار آگاه و شيفته به جمهوري اسلامي ايران و دوست دار روحانيت مبارز و اصيل گشت . خاطراتي بسيار از او به جا مانده که يکي از آن خاطرات در يکي از روزهاي حکومت طاغوت چون محل کارش در زندان کريم خان زند نازک کار بود بنا به شهادت ديگر کارگران در آن روز که نخست وزير وقت ( هويداي ... معدوم ) جهت بازديد به زندان رفته بود ايشان با آن شور انقلابي و شعوري که داشت از بالا همان مصالح موجود مقداري گل و گچ نثار سر او مي نمايد و با چنين استقبالي خود را به خطر مي اندازد و مأمورين در صدد زنداني ايشان بر مي آيند که خلاصه ديگران با عذرهاي جورا جور موجب رهائي ايشان مي گردند . صفر علي از خدمت نظام وظيفه عمومي معاف شد و در سال 1355 تشکيل خانواده داد و ثمره اين ازدواج سه فرزند که يکي از آن ها پسر و دو دختر مي باشد او خود را خوب شناخته بود و محبوب خود را که همانا پروردگار جهانيان است خوب مي شناخت واجبات را به خوبي انجام مي داد و مقلد امام خميني بود و رساله امام را مطالعه مي نمود و گوش به فرمان رهبر خويش بود . کتاب هاي مذهبي را زياد دوست داشت و مي خواند و پس از خود سازي فرصت خوبي به دست آورد و چون دائم آرزوي شهادت مي نمود هر وقت در محل کربال مي آمد به مردم محل مي گفت دعا کنيد که من در راه خدا شهيد شوم و موجب افتخار و مبلغي دائمي براي روستاي کوشک گردم . از نظر اخلاقي بسيار خوب و متين بود ، با برادران و خانواده خيلي مهربان و با خلوص نيت بود از خصوصيات اخلاقيش اين بود که هر چند هفته يک بار از شيراز به روستا مي آمد و در منطقه به يک يک خواهرانش سرکشي مي کرد . خلاصه از روحيه بسيار عالي برخوردار بود و چون راه خود را شناخته و پيرو خط امام و ولايت فقيه و شيفته به خانواده عصمت و طهارت بود به نداي هل من ناصر ينصرني حسين زمان ً خميني کبير ً لبيک گفت و مادر پير و همسر و فرزندان و ديگر بستگان نتوانست اراده او را تغيير دهد و او را وابسته به امور دنيوي نمايد و با مشورت با همسر و مادر در بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شيراز ثبت نام و پس از ديدن دوره آموزش اوليه به غرب ايران رفت در مناطق جنگي مهاباد و در رابطه با ضد انقلاب داخلي پس از يک ماه مأموريت رزمي سرانجام به آرزوي ديرينه خود که همانا شهادت است به دست مزدوران آمريکائي و جيره خواران استکبار جهاني به درجه رفيع شهادت نائل آمد و به لقاء الله پيوست راهش را به درستي پيدا کرد و به مقصودش نائل آمد او که از گذشت و ايثار فوق العاده برخوردار بود سرانجام جانش را ايثار نمود و به جانان رسيد ... اميد است که ما هم ادامه دهنده راه شهداء باشيم انشاء الله . خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار براي حفظ اسلام از عمر ما بکاه و به عمر او بيفزاي . روحش شاد و راهش هميشه مستدام باد . والسلام علي من اتبع الهدي . خانواده شهيد .
بسم الله الرحمن الرحيم : وصيت نامه برادر شهيد صفر علي بذرافکن : عضو بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ايران به تاريخ 9/11/1361 : خدمت پدر زن مهربانم ، سلام عرض مي کنم پس از تقديم عرض سلام ، سلامتي شما را از درگاه خداوند متعال خواهانم و خواستارم ، اميدوارم که حالتان خوب باشد و اميدوارم که هميشه اوقات سرسبز و سربلند باشيد . باري لازم شد چند کلمه حضور شما عرض نمايم ، پدر زن مهربان از اين کار من که يک نوع جهاد در راه خدا و براي حفظ جان و ناموس مي خواهم بروم خدمت کنم شما هيچ ناراحتي از خودتان راه ندهيد که انشاء الله خير است اگر چنان باشد که من نروم و امثال من و تو هم نروند پس تکليف اين مرز و بوم و اين کشور چيست مگر نه اول جنگ دشمن ما که همان کشور عراق مي باشد داخل خاک ما شد و چنان جنايت و تجاوز به ناموس دختران و زنان و برادران آباداني و خرمشهري کرده بود که هر وجدان بيداري آن ها را نمي گرفت از آن خوشش نمي آمد ، آن ها را ناديده نمي گرفت . اگر چنان چه همان برادراني که در جبهه جنگ که خدا يار و نگه دار آن ها باشد و خدا عاقبت آن ها را به خير کند ، اگر آن ها نبودند مگر نه همان طوري که پيش مي آمدند که به ما مي رسيدند ، همان کاري که بر سر آن ها مي آوردند بر سر ما هم مي آورد . پس پدر زن جان بگو برو خدا به همراه شما و امثال شما و همه شما برويد دست خدا و هيچ گونه ناراحتي به خودتان راه ندهيد که اين وظيفه هر فرد مسلمان است که اگر چنان چه بتوانيد در اين موقع حساس و سرنوشت سازي که کشور و رزمندگان عزيز کمک و ياري مي طلبند وظيفه هر فرد مسلمان است که به ياري آن ها يعني برادران که در جبهه جنگ هستند برويم و واجب است برويم و اگر واجب نبود امام نمي گفتند در اين موقع حساس به ياري برادران در جبهه برويد شما خوب مي دانيد که در موقعي که شاه در ايران حکومت مي کرد من سرباز بودم و دفترچه آماده به خدمت هم داشتم ولي به خدمت سربازي نرفتم . چون جمهوري اسلامي به رهبري امام خميني پيروز شد الحمدالله و من دانستم که جمهوري اسلامي است شما هم ديديد که همان اول که راديو و تلوزيون اطلاعيه داد در همان اول جنگ که راديو گفت سربازان 1337 بايد به سربازي بروند من هم رفتم . حالا هم که امام دستور داده است انشاء الله مي روم که وظيفه هر فرد مسلمان و با ايمان است که به جبهه برود . ً مگر نه ما هم يک فرد مسلمان هستيم و بايد وظيفه ديني خودمان را انجام دهيم . ً پس پدر زن و مادر زن شما چرا مزاحم من مي شويد ، بايد در اين موقع حساس و سرنوشت ساز جنگ به ياري برادران در جبهه برويم انشاء الله چون ما هم يک ايراني هستيم و بايد براي اين دين و کشور خودمان و ناموس خودمان خدمتي کنيم . چون کشور در اين موقع حق از گردن من و تو دارد نه آن موقعي که هيچ جا سر و صدائي نيست و جنگي وجود ندارد آن موقع ديگر کاري کشور از ما نمي خواهد . ديگر عرضي ندارم به جز سلامتي شما ... و اگر چنان چه خداي ناکرده برنگشتم من که از اين جوان هاي از دنيا کامي نديدند بالاتر و عزيز تر نيستم . پس مزاحم من مي شويد ، بايد ما هم خدمتي براي اين کشور بکنيم که فردا پيش هم وطنانمان روسياه و خجالت زده نباشيم که سرمان پائين باشد که کاري نکرده ايم اگر گه چنانچه انشاءالله برگشتم که خودم دانم و خانواده ام اگر که چنانچه خدائی ناکرده برنگشتم شما از طرف من وکیل که تامیتوانید اول خدا بعداً هم شما برادر جان تا دارند به آنها می دهید تا بخورند و اگرچنانچه از پول و آن وقت کم آوردند از نصف خانه که سهم آنها می شود بفروشید و به آنها بدهید آن وقت هم خدا کریم است انشاءالله.... ديگر عرضي ندارم به جز سلامتي شما . والسلام - صفر علي بذر افکن .