بسم الله الرحمن الرحيم . شهيد غلامرضا آبشار يکي ديگر از عاشقان راه الله و پيروان مکتب حسين (ع) بود وي فرزند ملک در سي ام مهرماه سال 1345 در يک خانواده مستضعف در شهرستان کازرون پا به عرصه وجود گذاشت . دوران طفوليت را در دامان پدر و مادري متعهد به اسلام و قرآن کريم گذراند و از سن 4 ـ 5 سالگي مقدمات احکام اسلام را از پدر و مادر آموخت و در فراگيري نماز علاقه بسيار داشت به طوري که در سن 5 ـ 6 سالگي نماز را به طور کامل مي خواند و در مجالس سخنراني هاي مذهبي و روضه خواني ها هميشه با پدرش همراه بود . در سن 6 سالگي او را براي تحصيل به دبستان فرستادند در دوران ابتدائي شاگردي زيرک و باهوش و مودب و منظم بود به طوري که اولياء دبستان هميشه از اخلاق و رفتار او راضي بودند پس از اتمام دوران دبستان در حالي که پدر خود را از دست داد و مسئوليت اداره خانواده را که معمولا به عهده فرزند ارشد است بعهده او واگذار و زمانه او را با اين سن کم اندوهناک و مسئوليت خطيري را به گردن او نهاد . با همه اين گرفتاريها و باري کوله باري از غم و اندوه دوران تحصيلي راهنمائي را شروع نمود و روزهاي سختي را که بکندي سپري مي شد پشت سرگذاشت او بايد علاوه بر رفتنش به مدرسه و انجام دادن تکاليف درسي نياز روزانه برادران و خواهران کوچک خود را هم تأمين مي کرد . هر چند که در مشکلات زندگي از مادر و پدربزرگ روحاني خود و سايرين ياري مي جست اما به هر حال مسئوليت اين خانواده بعهده او بود و به ناچار تابستان که فرا مي رسيد و مدارس تعطيل مي شد او به جاي تفريح و استراحت بلادرنگ درب مغازه پدر را باز مي کرد و خود همراه با دو برادر کوچک ديگر از صبح تا غروب آفتاب را در آنجا مي گذراند تا هم مقدار جنسي که از پدر براي آنها باقي مانده بود بفروشد و تابستان خود را بيهوده تلف نکرده باشد . و چون مدرسه ها باز مي شد درب مغازه را بسته و روانه مدرسه مي شد و چندين سال دوران راهنمائي را بدين منوال گذراند و با اين همه مشکلات لحظه اي از ياد خدا دور نبود او زهد و تقوي و رفتار و اخلاق نيکو را از علي (ع) و ديگر ائمه اظهار آموخته بود و هميشه در کارهاي خانه به مادر خود کمک مي کرد و بارها مي گفت چون حضرت علي (ع) در خانه حضرت فاطمه را ياري مي داد اما شيعيان علي (ع) بايد پيرو امام خود باشيم .غلامرضا آبشکار در قبل از پيروزي انقلاب با اينکه سني از او نگذشته بود در تمام راهپيمائيها شرکت مي کرد و پس از ورود امام و پيروزي انقلاب شکوهمند ايران شبها نيز با براردان همشهري و همسن و سال خود در کوچه و معابر مي پرداخت و هميشه در صحنه ها حاضر بود و پس از دستور و فرمايشات امام در ايجاد ارتش بيست ميليوني خود را آماده انجام خدمت در يک اين ارتش مرد مي نمود . اما چون سنش تقاضا نمي کرد فقط در مساجد به تعليم فراگيري نوع و چگونگي به او و بست اسلحه پرداخت و در پي اوامر رهبر کبيرمان که فرمودند : مساجد سنگر است . سنگرها را پر کنيد . با ديگر برادران متعهد خود مسجد را رها نمي کردند و به نوبت خود شبها تا صبح در آنجا نگهباني مي داد .و بارها ؟؟؟ مادر اجازه رفتن به جبهه ها را مي نمود اما بعلت مقتضي نبودن سن که او را قبول نمي کردند مادر هم مي گفت بايد صبر کني تا بسن قانوني برسي و سرانجام پس از شهادت دائيش عبدالخالق عالميان عشق او به جبهه رفتن و جهاد در راه خدا نمودن چندين برابر افزايش يافت و براي کامل شدن سن خود روز شماري مي کرد تا آنکه انتظار به سر آمد و 16 سال او تمام شد و در صدد رفتن به جبهه بود اما به درخواست مادرش پايان امتحانات نهائي ثلث سوم هم صبر کرد و پس از اتمام امتحانات با اشتياق هر چه بيشتر خود را به بسيج سپاه پاسداران کازرون معرفي نمود که پس از اندک مدتي جهت آموزش نظامي او را به يکي از پادگان شهيد دعائي شيراز فرستاده و همراه با ديگر برادران بسيجي مدت يک ماه دوره نظامي به کازرون برگشت در مدت کوتاهي که پس از دوره نظامي در کازرون بود هر لحظه انتظار مي کشيد که او را براي رفتن به جبهه اطلاع دهند و در اين مدت از کليه خويشاوندان و دوستان و همسنگرانش مسجدي خود خداحافظي نموده و با خوشحالي هر چه بيشتر مي گفت خداوند اين توفيق را که منهم يکي از افراد ارتش بيست ميليوني لشکر اسلام باشيم عطا فرمود . انشاءا... که توفيق فيض شهادت هم به من عنايت فرمايد و سرانجام هم به آرزوي ديرين خود رسيد . و پس از شرکت در حمله پيروزمندانه والفجر (2) دعوت حق را لبيک گفت و به فيض عظيم شهادت نائل آمد . و جسد پاکش مدت سه ماه مفقود بود که پس از فتح کامل والفجر 2 و 3 پيکر پاک و غرق در خونش در زير خاکريزهاي دشمن به دست رزمندگان پرتوان ما افتاده بود پيدا شد .اما در اثر ترکش خمپاره و جراحات زياد به ناحيه سر و صورت و مدتي که در زير شنها افتاده بود شناسائي او مشکل بود و اشتباها به اصفهان برده شده بود که پس از اطلاع بيشتر خانواده اش را به اصفهان بردند و طي نشانه هاي جسمي و لباسي که از مادرش گرفته شد هويتش مشخص شد و به زادگاهش شهرستان کازرون فرستاده شد . در سيزدهم محرم الحرام مطابق با 28/7/62 پيکر پاکش در ميان سيل خروشان ملت شهيدپرور و مقاوم زادگاهش کازرون با احترامي خاص تشيع و به طرف امام زاده سيد محمد نوربخش برده شد و در قطعه 2 گلستان شهدا به خاک سپرده شد. روحش شاد ، يادش گرامي و راهش پررهرو باد . والسلام .
بسم الله الرحمن الرحيم
«و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيلالله أمواتا بل أحياء عند ربهم يرزقون»(آل عمران 169)
سپاس مخصوص خداوندى است كه همه ما را آفريد و اينهمه نعمت در اختيار ما قرار داده شكر و سپاسگزارى كنيم. اينك سخن و پيامم را آغاز مىكنم: شهيد شدن در راه خدا آرزوى من است، چرا كه بهترين راه براى رسيدن به خدا همين شهادت است. آرى اى پدران و مادران و خواهران و تمام كسانى كه در خط رهبر هستيد، شهيد هرگز نمىميرد. اكنون كه ميخواهم به جبهه بروم نه براى پيروزى ظاهرى بر عراق بلكه براى انجام تكليف، همان تكليفى كه خداوند بر دوش انسان گذاشته و اى خواهر و برادر عزيز كه شما در پشت جبهه هستيد و با يارى خود به رزمندگان دشمن را شكست دادهايد. خدايا تو شاهدى از اين لحظه كه اراده جبهه رفتن را دارم براى رضاى تو است. حال از تو مىخواهم كه مرا يك لحظه به خودم وانگذاريد.
سلام به مادر عزيزم. مىدانم كه چقدر رنج و زحمت كشيدى و شب تا صبح بيدار ماندى تا مرا بزرگ كردى. بايد مرا ببخشى از اينكه نتوانستم به اين زحمتهاى شما پاسخ بدهم. ولى بدان اى مادر: ما فقط امانتى هستيم كه خدا به شما داده و شما بايد خدا را شكر كنيد كه اين امانت را صحيح و سالم به دست او كه صاحب اصليش مىباشد پس داديد. و بدان و آگاه باش كه راهى كه من در پيش گرفتهام راهى جز راه امام حسين(ع) نيست. چرا كه هدف امام حسين(ع) زنده نگهداشتن اسلام بود و هدف انقلاب و رهبر كبير ما هم جز اين نيست. اى مادر عزيز: اگر شهادت نصيب من شد گريه و زارى براى من نكنيد زيرا ما بايد از اين دنيا برويم، چه بهتر كه در راه خدا و جهاد در راه خدا شهيد شويم. و اى خواهر مهربانم از شما مىخواهم كه همچون زينب كبرى(س) صبر پيشه خود سازيد و صبور باشيد و با حجابتان مشت محكمى بر دهان دشمنان اسلام و اين منافقان كوردل بزنيد و پيام شهيدان را به گوش جهانيان برسانيد تا دنيا بداند كه ما تا آخرين قطره خونمان از اين اسلام و قرآن دفاع مىكنيم و گوشبفرمان رهبرمان هستيم.
و اى برادر عزيز، از تو مىخواهم كه همه سنگرها را بخصوص سنگر مساجد و مدرسه را خوب حفظ كنيد و مشت محكمى بر دشمنان اسلام و منافقان از خدا بىخبر بزنيد و در همه صحنهها حاضر باشيد. و سلام دوستان و برادران عزيزم، از شما برادران ستاد مقاومت و دانشآموزان عاجزانه مىخواهم كه از سنگرها خوب پاسدارى كنيد و هرگز پايتان از رهنمودهاى امام بيرون نگذاريد و اوست كه حكومت را به صاحب اصليش امام زمان(عج) تحويل خواهد داد و با شركت هميشگى خودتان در مساجد (دعاى كميل و توسل) به ويژه با خانوادههاى شهدا پيام خون شهيدان را به گوش جهانيان برسانيد.
بار الها من نمىخواهم كه در بستر بميرمياريم كن تا به راحت در دل سنگر بميرم خدايا تو را به حق خون حسين(ع) و يارانش و تو را به حق فرق خونين على(ع) در محراب و تو را به خون شهيدان گلگونكفنان قسمت مىدهم كه رهبر كبيرمان حضرت امام خمينى اين اميد مستضعفين و دشمن مستكبرين تا انقلاب حضرت مهدى نگهدار. رزمندگان اسلام را در جبهههاى حق عليه باطل به پيروزى نهايى برسان.
اى خوشا با فرق خونين در لقاء يار رفتنسر جدا، پيكر جدا، در محضر دلدار رفتن