بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه شهيد مسلم اسکندري
شهيد مسلم اسکندري در سال 1346 در خانواده اي مذهبي در روستاي مهرنجان ديده به جهان گشود وي تحصيلات ابتدايي خود را در دبستان شهادت سفلي به پايان رساند . زمان انقلاب و تظاهرات مردم در سال 57 مصادف با دوره ابتدايي شهيد بود که هميشه در راهپيمايي ها شرکت مي کرد و از همان زمان وفاداري خويش را به اسلام ثابت مي کرد. پس از گذراندن دوره ابتدايي وارد مدرسه راهنمايي شهيد وحيدي روستاي مهرنجان گرديد و در سنگر علم و دانش نبرد خويش را آغاز کرد با سپري شدن دوره راهنمايي وارد دبيرستان شهيد بستانپور کازرون شد در حالي که به درس و مدرسه علاقه وافري داشت درس را رها کرده و رهسپار ميادين نبرد شد تا اسلام را در اين برهه حساس ياري نمايد شهيد مسلم اسکندري در سال 1361 با آن سن کم رهسپار جبهه گرديد و در منطقه زبيدات به مدت 3 ماه حضور داشت پس از ماموريت 3 ماهه خويش به منزل بازگشت وبه درس خواندن ادامه داد تا اين که سخن از آبهاي گرم خليج فارس به ميان آمد در سال 63 که تنگه هرمز موقعيت استراتژيکي خود را به جهانيان نشان داد شهيد مسلم اسکندري به آن جا رفت و مدت 3 ماه پاسدار تنگه هرمز بود . در سال 64 که فاو به دست رزمندگان اسلام آزاد شد به آنجا رفت و در تک معروف بعثيان در جبهه فاو شرکت کرد و ايثارگريها و رشادتها از خود نشان داد بعد از 6 ماه که در گردان فجر بود به منزل بازگشت و دوباره درس خويش را از سر گرفت تا اين که در تاريخ 11/1/66 در گردان صف شکن فجر پاسدار وظيفه شد و در عمليات پيروز مند کربلاي 8 و 10 شرکت کرد وي يکي از صف شکنان منطقه حلبچه در والفجر 10 بود که خاطره هاي ايثار و جوانمرديش بر دشتهاي سر سبز حلبچه حکاکي شده است و تا ابد قهرمانيهايش به شهرهاي حلبچه و خرمال عزت مي دهد .شهيد در پاتک نيروهاي بعثي در منطقه شلمچه جوانمردانه مي جنگد تا اين که زخمي مي شود و براي مداوا به عقب بر مي گردد اما در حال که زخمي بوده چند روز بعد دوباره به جبهه شلمچه مي آيد و در اين بار است که خون پاکش بر دشت شلمچه مي ريزد و براي هميشه مفقود مي شود اما بر جايش هزاران لاله مي رويد پدرش مي گويد در آخرين لحظه هنگام وداع به فرزندم گفتم که مواظب خودت باش و در حالي که زبانم مشغول زمزمه قبل هوالله احد بود او با خوشحالي و لبخند گفت پدر جان يا شهادت يا کربلا . فرزندم به نماز و روزه بيشتر از همه چيز اهميت مي داد و هيچگاه واجبات را ترک نمي کرد و هميشه با وضو بود و به دعا اهميت خاصي مي داد آن چنان که دنيا هيچ گونه ارزشي در نظرش نداشت . يکي از همرزمانش مي گويد شهيد مسلم اسکندري مردانه به سخنش عمل مي کرد و کمتر کسي مي توان يافت که در ايثار و فداکاري رقيب او باشد . کمتر شبي بود که به نماز شب نايستد و با معبودش سخن نگويد . هميشه نماز غفيله به جا مي آورد و در حالي که چهره اي خندان داشت بيشتر وقتها به رزمندگان اسلام خدمت مي کرد . اميد است که از رهروان صديق راه شهيد باشيم. روحش شاد و يادش گرامي و راهش مستدام . خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار .
بسم الله الرحمن الرحيم
«واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا»(آل عمران103)
سپاس خداوند بزرگ كه به من توفيق عنايت فرمود كه باز خود را در ميان رزمندگان دلير ببينم. حركتى كه پس از يك عمر زندگى مرا به جبهه كشيد تا همدوش آنها را شهيدانمان را ادامه بدهم و با درود و سلام بر فرستادگان خداوند كه با الهام وحى انسانها را با جمله شيرين أشهد أن لا إله إلاالله آشنا ساخت. فرستادگان برحقى كه هدفشان راهنمايى بشر و نبرد با كفار بود. سلام بر پيامبر بزرگ اسلام خاتمالانبياء حضرت محمد(ص) الگوى يك انسان تمامعيار كه با پيمودن تمام جنبههاى انسانيت خود را از ثرى به ثريا رساند. اعراب پابرهنه و بىهمهچيز حجاز را به سوى خدا راهنمايى كرد و از بعضى آنان دلاورمردان حماسهساز جنگهاى بدر و حنين و... ساخت و سرانجام سلام بر پيشواى بزرگ تشيع جانشين بحق محمد(ص)، على(ع) عدالتگستر حجاز و آخرين فرزند آن امام حضرت مهدى(عج) برپا كننده عدل و عدالت و برهم زننده كاخهاى ستمگران و نايب برحق او خمينى بتشكن كه به من و هر جوان ايرانى درس شجاعت و ايمان آموخت. اينك با كولهبارى از گناه همراه با عجز به درگاه پروردگار با قلم قاصرم وصيتنامهام را آغاز مىكنم باشد كه دوستداران حسين(ع) به آن عمل نمايند. امروز كه هشت سال است از تجاوز بىشرمانه صدام آمريكايى از طريق زمين و هوا و دريا مىگذرد و همچنين حماسهسازان جبهههاى توحيد و دلاوران و سرداران رشيد اسلام حماسه مىآفرينند و هر روز و شب پيروزى جديدى به دست مىآورند و روح خدايى در كالبد انسان مىدمد و مىخواهند كه تسليم خواستههاى شيطانهاى جهان نشوند و امروز در بالاترين حد انسانى در سطح جهان مطرح هستند، هر روز آنها اين جنايتكاران بدتر از يزيد، عزيزان مظلوم بىدفاع ما را در غرب و جنوب در زير بمبارانهاى اربابهاى جنايتكار خود به يكباره شب و روز كودك و جوان و پير به شهادت مىرسانند، اين عزيزان همواره شعارشان اين بود كه جنگ جنگ تا پيروزى و اينك جهان در برابر مردان ايران دست عجز بايد دراز كنند. جنگ به ما آموخته كه هر جوان ايرانى در برابر بزرگترين فرمانده آمريكايى چون شير مىايستند و او را چون ناتوانى مىداند كه بايد در برابر قدرت ايستاد و اينهمه قدرت از نعمت جنگ است. پس اى مردم عزيز جبههها را پركنيد و كار جنگ را به نحو احسن به پايان برسانيد. به همشهريان و هممحليهاى خود توصيه مىكنم كه هميشه پيرو ولايت فقيه باشيد و اين امام عزيزمان را هيچگاه تنها نگذاريد كه تمام دشمنان چه داخلى و چه خارجى از او سيلى خوردهاند و هميشه گوش به فرمانش باشيد و به نداى او لبيك گوييد. همچنانكه بسيارى از عزيزانمان به ندايش لبيك گفتهاند و خداوند هم به عنوان پاداش آنها را به نزد خودش برد. اى مردم نكند خداىناكرده نفستان بر شما پيروز شود و شيطان شما را فريب دهد و به دنبال عيش و نوش خود باشيد. سعى كنيد كارهايتان براى رضاى خدا باشد و در آن ريا نباشد. و از تمام برادران هممحلى خود مىخواهم كه اگر بدى از من ديدهايد به بزرگى خودتان مرا حلال كنيد. سخنى با پدر عزيزم: پدرجان من مىدانم كه تو خيلى براى بزرگ كردن من زحمت كشيدهاى و هيچگاه نتوانستم اندكى از زحمات تو را جبران نمايم. از تو مىخواهم كه بزرگى كنى و من حقير را حلال نمايى و تو اى مادر بزرگوارم زحمات فراوان براى من كشيدهاى و چه شبهاى بسيارى كه به خاطر من نخوابيدهاى. هرچند كه نتوانستم اندكى از زحمات طاقتفرساى تو را جبران نمايم و تو را خشنود كنم. از تو مىخواهم كه در شهادت من گريه و زارى نكنى. زينبوار باشى و از تو مىخواهم كه مرا حلال بنمايى و شيرت راحلال كنى و شما اى برادر و خواهر عزيزم، از شما مىخواهم كه هميشه در سنگر مدرسه باقى بمانيد كه آينده كشور در دست شماست و شما برادران حزباللهى پايگاه مقاومت را كه سنگرى عظيم و پرعظمت است خالى نگذاريد كه افرادى ناپاك بين شما رخنه كند و اينك كه اين وصيت را مىنويسم احساس مىكنم كه در كنار پسرعمويم شهيد محمدحسين اسكندرى نشستهام و چقدر شادمانم كه شايد خداوند اين توفيق را كه شهادت است به من عطا فرمايد. خدايا مرا كه زياد گنهكارم به بزرگى خودت ببخش و رحمت خودت را كه شهادت است به من عطا بفرما. در ضمن خواهشى كه از شما دارم، نكند خداىناكرده شهادت من مزاحم ازدواج دوستان و هممحليهاى من شود و بعد از چهلم من هركس مىخواهد ازدواج كند كه من راضى نيستم و از شما مىخواهم كه براى من پيراهن سياه نپوشيد و گريه و زارى نكنيد چون شهيد شدن گريه ندارد (در راه خدا) و شهادت آرزوى من بود. صبور و پايدار باشيد. من يك امانتى از پروردگار بودم پيش شما كه شما مرا پرورانديد و به او بازگردانديد.
والسلام- مسلم اسكندرى