بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه برادر شهيد قنبر رئيسي
شهيد قنبر رئيسي در سال 1346 هجري شمسي در خانواده اي کارگر و زحمتکش و پيرو اسلام و مذهب چشم به جهان گشود . دوران طفوليت را در دامان گرم و پر عاطفه پدر و مادري دلسوز و متعهد بسر رساند تا در سن شش سالگي به دبستان پا نهاد . تا در سال 1357 از دبستان ملي راهنما فارغ التحصيل دوران ابتدايي گرديد و جهت گذراندن دوره راهنمايي متوسط به مدرسه راهنمايي شهيد شيخيان قدم گذاشت و اين دوران را نيز با موفقيت طي نموده و جهت ادامه تحصيل به دبيرستان بو اسحاق قدم نهاد . چون از اوان کودکي پيوسته بنا بر تربيت صحيح و اسلامي پدرش فردي مسلمان و نوجواني پاک با قلبي آکنده از عشق به خدا و ائمه معصومين مي بود و چون فعاليت هاي مذهبي را در همان ايام خردسالي شروع نموده و به تلاوت قرآن در مدرسه و خارج از محيط مدرسه علاقه وافري نشان مي داد . عشق به جنگيدن در راه خداوند او را بر اين اراده مصمم ساخت که تحصيل را رها نموده و به جبهه رود .هنگامي که جهت کسب اجازه از پدرش در مقابل سئوال پدر که از او پرسش کرد فرزندم ، پس درس و تحصيل تو با رفتن به جبهه چگونه خواهد شد جواب داد پدر جان استعداد من طوري است که با کمک خداوند در حالي که در جبهه دين خود را به اسلام ادا مي سازم به صورت شبانه يا متفرقه ادامه تحصيل مي دهم . هنگامي که پدرش اين سخن را شنيد او را تشويق به جبهه کرده و گفت من افتخار مي کنم که فرزندي چون تو را پرورش داده ام که در فکر اسلام و قرآن با اين فهم و ادراک و احساس مسئوليت باشد . بالاخره با کسب رضايت پدر جهت طي دوره آموزش نظامي به جهرم اعزام و به مدت 3 ماه تحت تعليم آموزش نظامي قرار گرفت پس از آن براي اولين بار به جبهه دهلران اعزام شد که با وجود شدت عمل اين محور بنا به تقاضاي خودش در ازاء سه ماه حدود پنج ماه در آنجا اقامت و مشغول ستيز با بعثيان بود . پس از آنکه چند تن از همسنگرانش وسيله بمب خوشه اي مجروح و شهيد شدند وي را نيز به جبهه دشت عباس اعزام کردند . شهيد قنبر رئيسي پس از طي مدتي در جبهه دشت عباس جهت مرخصي به زادگاه خود کازرون عزيمت نمود . در طول يک ماهي که در مرخصي بود پيوسته از ايثار و فداکاري برادران در جبهه و قدرت ايمان رزمندگان براي خانواده و پدر و برادران و اقوام و دوستان تعريف مي کرد و مي گفت بر هر مسلمان پاک نهادي رفتن به جبهه و عمل به پيام امام لازم و واجب است . پس از يک ماه مرخصي مذکور شهيد منظور در پي اعلام بسيج جهت اعزام رزمندگان به کردستان مشتاقانه آمادگي خود را جهت اعزام اعلام داشته و در تاريخ 10/5/1362 همراه ساير برادران رزمنده به مهاباد اعزام گرديدند . با ورود او به خطه گلرنگ کردستان ورق زريني بر افتخارات اين شهيد عزيز افزوده گشت. وي با شرکت در بيش از 12 عمليات در آنجا ثابت کرد که واقعاً از هيچ خطري نمي هراسد و طالب شهادت مي باشد . در عملياتهايي همچون عمليات محور دره شهدا در گروهان مسلم ابن عقيل تيپ 110 شهيد بروجردي گردان 9078 و قزل قرچي واقع در نزديکي مهاباد و در حدود 7 عمليات در جاده مهاباد - اشنويه شرکت نمود و بارها رشادت و نيرومندي خود را به معرض امتحان گذاشت و پس از حدود 4ماه جهت سرکشي به خانواده به کازرون شهر خويش بازگشت . او در اين مدت درسها از جبهه فرا گرفته بود و فردي وارسته ، پاک و باايمان و فعال شده و دلش مي خواست هميشه در راه خداوند گام بردارد . بدين جهت در ستاد مقاومت مسجد سيد ابراهيم با ساير برادران همکاري مي نمود و ساير دوستان را از ايثار برادران در جبهه ها آگاهي مي بخشيد . تا آنکه براي بار سوم جهت کمک به رزمندگان اسلام و نبرد با بعثيان صدامي راهي جبهه خوزستان گرديد . در اين زمان که حدود يک ماه ونيم قبل از عمليات والفجر 8 مي بود در پادگان امام خميني اهواز به سر مي برد تا اينکه در نيمه دوم عمليات والفجر جهت پدافند وي را نيز به منطقه عملياتي فاو اعزام داشتند . پس از گذشت 3ماه در منطقه عمليات جهت مرخصي به کازرون عزيمت نمود . اين بار شهيد عزيز کاملاً روحيه اي متفاوت با دفعات قبل داشت در مورد شهادتش حرف مي زد با تمام دوستان و اقوام عکس مي گرفت حتي خودش به عکاسي ايمان رفته بود و گفته بود که يک عکس مي خواهم که آن را بزرگ کنيد تا پس از شهادتم بر مزارم بگذارند و در حجله نصب کنند . و دو عکس ديگر نيز در عکاسي تصوير گرفته بود که قبض آن را به دست خواهرش سپرده بود و گفته بود پس از عزيمت من هر کدام از اين دو عکس را که بهتر شده بزرگ کنيد تا در مراسم شهادتم مورد استفاده قرار دهيد و فعلاً در اين مورد به برادر بزرگم چيزي نگوييد تا زماني که من در جبهه باشم . در شبي که مي خواست مجدداً به جبهه بازگردد هوا ابري و باران شديدي در حال باريدن بود هر چه برادران و پدر و مادر گفتند بگذار فردا برو مي گفت مرا به رفتن به جبهه تشويق و ترغيب کنيد و حتي احتياج به استخاره هم ندارد چون من براي خدا به راه الله مي روم و از شهادت و مرگ در راه خدا هم نه تنها نمي ترسم بلکه آرزو مي کنم و خود نيز مي دانم که اگر قابل باشم شهادت را در آغوش خواهم گرفت . و با بيان اين سخنان باري بار آخر با خانواده وداع و خداحافظي کرد و برادرش او را تا قائميه بدرقه نمود . پس از گذشت 17 روز هنگامي که در حال عبور با ماشين در خطوط جبهه فاو بوده همراه با 3 تن از همرزمانش ساعت 30/10 صبح 27/2/65هدف گلوله دشمن بعثي قرار گرفته و شهيد عزيز در اين حال به درجه رفيع شهادت نائل و ساير همرزمانش مجروح مي گردند . روحش شاد و يادش گرامي باد.
بسم الله الرحمن الرحيم و لا تحسبن الذين قتلو فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون كسى كه در راه خدا كشته ميشود مرده نپنداريد بلكه زندههايى هستند كه در نزد خداى خويش روزى ميگيرند. با درود فراوان بر منجى عالم بشريت، آقا امام زمان و نايب بر حقش پير جماران اميد مستضعفان، قلب طپنده مسلمين جهان حضرت آيت الله امام خمينى و با سلام به آن عزيزانى كه مخلصانه حان خويش را براى پياده كردن عدالت و آزادى دادند و درخت تنومند اسلام را با خون خود آبيارى كردند و نگذاشتند كه بيش از پيش به اين اسلام عزيز صدمه وارد شود باسلام به معلولين جنگ تحميلى كه خالصانه براى خدا جنگيدند و در راه استقرار حكومت الله به رهبرى بقيه الله نبرد كردند و با سلام، و درود بر خانواده هاى گرامى شهدا و كسانيكه واقعا براى رضاى خدا به اين حكومت اسلامى كمك مينمايند. ايران سرزمين من است و من در آن متولد و بزرگ شده ام، من سرزمين و آب و خاكم را دوست مى دارم من به پاسدارى از اسلام و كشورم برخاسته ام، پس اگر جان من و هزارها مثل من در اين راه از بين برود چه باك، سركه نه در راه عزيزان بود بار گرانيست كشيدن به دوش من مسلمان و خونى كه در رگهاى من در حال جهش است خون ايرانيست، ايرانى هميشه غيرتمند بوده و هست مخصوصا ايرانيان گرمسيرى ما، زنده باد ايران كه رهبرى چون آيت الله خمينى دارد، پاينده ايران كه مردانى دلير و پاسدارانى جانباز و ايثارگر دارد، من براى عظمت اسلام و سرزمين ايران و وطن و ناموسم مبارزه مى كنم و از هيچ ابر قدرتى خوف در دل ندارم. من خود را براى مبارزه آماده كردم من افتخار ميكنم كه يك بچه مسلمان هستم و دريك خانواده مذهبى چشم به دنيا گشوده ام و هميشه پدر و مادرم مرا با اين كلام كه خيلى د رمذاقم شيرين مى آمد ياد آورى ميكردند بلكه يك مسلمان نبايد از گفته خدا و رسول گراميش حضرت محمد (ص ) سر پيچى كند اگر ميخواهى در دنيا آخرت سربلند و رو سفيد باشى در برنامه هاى زندگيت دستورات الهى را فراموش نكن و اين سخنان پدر و مادرم كه از زمان كودكى تا بحال به من ميگفتند و اينك وصيتنامه خود را آغاز مىكنم: قبل از نوشتن هر چيز خوب است هدف و منظور خود را از جبهه آمدن براى خانواده خويش امت شهيد پرور بنويسم: هدف من از جبهه رفتن جيزى نبود جز رضاى خدا و همان خدا خود شاهد است كه اين جملات بيان شده از روى تعريف و چيزهاى ديگر نمىگويم ولى عوامل ديگرى به اين هدف شدت داد كه از آن جمله حس انتقام خونهاى به ناحق ريخته شده و تجاوزبه اسلام و حريم مسلمين است. حال كه تا اندازه اى به هدف از جبهه آمدنم پى برديد چند نكته اى را به عنوان تذكر و ياد آورى به دوستان و سرواران گراميم كه اين موضوع ها را بهتر از من ميدانند بازگو مى كنم. برادران عزيز: برداشتى كه من در اين مدت كوتاه زندگيم از اين جهان فانى كرده ام اين است كه اين دنيا جائى براى دلبستن به آن نيست و مى تواند فقط جائى براى امتحان و آزمايش بنده هاى خالص خدا باشد، پس اين دنيا كه به دين نحو است چرا ما به خاطر يكى دو روز زندگى در آن يكديگر را ناراحت كنيم و بالاتر از آن خدا را از خود نارا ضى بگردانيم و ياد آوريهائى كه ذكر شده يكى از آنها همين دلبستن به جهان فانى است كه در آن تنها و ظيفه اى كه داريم خوبى كردن به خود و ديگران است چون چيزى كه بعد از مرگ از انسان باقى مى ماند تنها و تنها خوبى است وبس. ياد آورى ديگر: كه به حق نصيحتى عالى از طرف امام به ما شده است تقوا است البته تقوايى كه به معنى صحيح كلمه بيان شده باشد و اين تقواست كه ما را در آن درجه ميرساند كه جزء اولياء الله قرار ميگيرد و اين تقواست كه بما آنچنان قوه دركى ميدهد كه راه حق و باطل تشخيص داده و با عزمى راسخ روانه ميدانهاى جنگ شويم و برعليه كفر جهانى بشوريم در اين جا من بعنوان برادر كوچك شما، سروران عزيز وصيت مى كنم كه تقوا و پرهيزگارى را پيشه خود كنيد. وصيت ديگرم به شما عزيزان اينست كه به نمازهاى يوميه و نمازهاى شب، و دعا به جان رهبر و رزمند گان اسلام اهميت بيشترى داده و بدانيد كه اگر اين دعاها و نمازهاى نيمه شب امام بزرگوار و شما برادران عزيز نبود رزمند گان اسلام به اين فتوحات عظيم نائل نمى شدند. بفرموده خاتم الانبياء حضرت محمد (ص ) دعا سلاح مومن و ستون دين و نور آسمانها و زمين است. وصيت ديگرم يادآورى احساس مسئوليت در قبال خون شهدا و اعضاى از بدن جدا شده معلولين كه همه ما پيرو آنها بوده و راه آنها را حتى اگر منجر به از بين رفتن خودمان هم باشد ادامه داده و از خون آنها پاسدارى كنيم اكنون و صيتم به پدر و مادر و خانواده ام و منسوبين اينست كه اول مرا حلال كنند و از مادرم ميخواهم كه اگر افتخار شهادت نصيبم گرديد تا آنجا كه برايش مقدور است و بتوانند برايم گريه نكنند و چون من امانتى بيش در دست تو نبودم و خوشحال باش مادر كه خداوند امانتش را در اين راه از تو گرفت. پدر و مادر و دوستان و آشنايان: اگر ميخواهيد كه منافقين سر به زير باشند خيلى برايم گريه نكنيد و هر دانه اشك شما براى من ميريزيد مانند نمك است كه روى زخمهاى بدنم مى پاشند. اگر ميخواهند پدر و ماد رو همشهريانم . برادرانم گريه د رعزاى من كنند گريه براى سرور لب تشنگان حضرت ابا عبدالله و برادر رشيدش ماه بنى هاشم ابوالفضل العباس و جوان ماه رويش حضرت على اكبر و گلگون كفن صحراى كربلا قاسم بن الحسن و ديگر شهدا و ياران و اصحاب و انصار حسين بنمايد. پدر و مادرم: افتخار كنيد كه جزء خانواده هاى شهدا اقرار گرفته ايد و چنين فرزندى را در دامان خود پرورانيده ايد و از شما پدر و مادر گراميم كه در واقع والدين خوبى برايم بوديد حلاليت مىطلبم كه نتوانستم براى شما آنچنان كه ميخواستيد باشم. از تمام قوم خويشان ميخواهم كه رهرو راه امام بزرگوار باشند و همواره براى اين پير جماران و اين افتخار ملت ايران دعا كنيد. وصيت ديگرم : از برادرانم اينست كه تا آنجا كه ممكن است در فكر برادران كوچكم باشيد و به آنها اخلاق نيكو و پسنديده ياد بدهيد و از خواهرانم ميخواهم كه از سلاح خويش كه همان حجاب اسلامى است حفاظت كنند مادرم اگر جسدم پيدا نشد هيچ ناراحت نباشيد چونكه هست جسدهايى كه هنوز بدست پدر و مادرشان نرسيده است و اگر يكى از اعضاى بدنم پيدا نشد ناراحت نباش چونكه سر سالار شهيدان حسين بن على از بدن جدا و سر نيزه كردند و برويد بر سر مزار يكى از دوستان شهيدم به نام نادر (محمد باقر) علينژاد فاتحهاى بخوانيد تا هم روح آن برادر شهيدم و تمام شهدا راه آزادى شاد و مسرور شود و هم روح من. و اگر هم جسدم پيدا شد د رگلزار شهدا در جوار مرقد مطهر سيد نور بخش پهلوى رفقاى شهيدم به خاك بسپاريد و از دوستانم مىخواهم كه امام امت اين قلب طپنده مستضعفان جهان را تنها نگذاريد و هميشه گوش به فرمان او باشيد و به رهنمودهاى پيامبر گونه آن توجه بيشترى داشته و بالاتر از آن به آن عمل كنيد. برادران عزيز: جبهه مانند دانشگاهى هست براى خودسازى و كسانيكه هم در اين دانشگاه شهيد ميشوند فارغالتحصيلان اين دانشگاه هستند از فرمايشات امام خمينى. شما نيز اى جوانان برومند و دلاور اسلام بسوى جبهه نبرد رو آوريد تا هم خود ساز كامل شويد و هم انقلاب اسلامى را به جهان صادر كنيد و از مادران محترمه مىخواهم كه جلو فرزندانشان را نگرفته و بگذارند كه جوانانشان راهى جبهه هاى نور عليه ظلمت شوند طبق فرموده قرآن كريم انالله و انااليه راجعون وهمه از اوئيم و بازگشت ما به سوى اوست. پس چه خوب است كه در اين راه برويم همينطورى كه موقعى حاج آقا مصطفى خمينى فرزند دلبند امام شهيد شدند امام بزرگوار سه مرتبه فرمودند: انا لله و انا اليه راجعون جوانان پس رو آوريد به جبهه ها تا هرچه زودتر شاهد رسوائى تمامى دشمنان اسلام و قرآن باشيم انشاءالله . خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار. مورخ 1/11/61