بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه شهيد يعقوب محبوبي نژاد
در همين ابتدا بايد توضيح دهم که اين زندگي نامه را من فرزند شهيد يعقوب محبوبي نژاد مي نويسم . شهيد يعقوب محبوبي نژاد فرزند ابراهيم متولد سال 1328 به شماره شناسنامه 462 در شهر لار متولد شد و او اولين فرزند از زن دوم ابراهيم بود نام مادرش فاطمه بود که بعد از طلاق گرفتن از ابراهيم ازدواج کرد و در شيراز در منزل شوهر دومش درگذشت اين از مادر شهيد و اما پدر شهيد يعقوب محبوبي نژاد او هم اکنون در شهر کازرون زندگي مي کند استوار بازنشسته ارتش است و در ضمن ميانه خوبي با ما ندارد و در نوشتن اين زندگي نامه نقشي نداشته و کمکي نکرده است . و ما اجباراً چيزهايي از خود شهيد که در دوران حيات خود براي ما گفته بود و سرگذشت سالهايي که با او زندگي مي کرده ايم در اين زندگي نامه نوشته ايم . شهيد يعقوب محبوبي نژاد دوران کودکي خود را در شهرستان لار سپري مي کند و بعد از جدا شدن از مادر به دست نامادري سپرده مي شود . شهيد تا پنج سالگي نمي توانست راه برود . بعد از نذر و نياز فراوان شهيد براه مي افتد پس از آن پدر شهيد بخاطر اين که در خدمت ارتش بوده به شهرهاي مختلفي مانند شيراز و اصفهان و تربت جام و مشهد انتقال مي يابد . و شهيد دوران ابتدايي را در اين شهرها سپري مي کند دوران دبيرستان را هم در شهر جهرم مي گذراند . و ساکن همين شهر مي شود در سال 1345 پدر شهيد باز نشسته مي شود و همراه با خانواده به شهر کازرون مسافرت مي کند و به علت اين که همسرش کازروني بوده در همان جا ساکن مي شود . ولي شهيد در شهر جهرم در منزل پدري مي ماند و همراه پدر به کازرون نمي رود . و در سال 1346 ترک تحصيل مي کند و به کارگري مشغول مي شود در سال 1349 به خدمت سربازي مي رود و در معاينات پزشکي مردود مي شود و به آرزوي ديرينه خود که معافيت از سربازي در رژيم طاغوت بود مي رسد ودوباره به همان شغل کارگري ادامه مي دهد او در سال 1351 ازدواج مي کند و در منزل پدري ساکن مي گردد . و در سال 1353 صاحب فرزندي پسر مي شود که اين بنده حقير هستم در اين موقع دوباره دوران سختي از راه مي رسد وبه خاطر اين که کلبه اي از خود ندارد بسيار رنج مي برد و بخاطر ناراحتي زياد منزل پدر را ترک مي کند و در خانه اي که نه آب و نه برق دارد پناه مي برد به گفته پدرم ما در اين منزل دور هم خيلي خوشبخت بوديم چون که مادرم در ناراحتي ها و در شادي ها شريک پدرم بود زندگي به هر سختي که بود آنها را تحمل مي کردند بعد از همه اين مشکلات بالاخره در سال ... پدرم به خدمت آموزش و پرورش در مي آيد و در دبيرستان مطهري مشغول به کار مي شود بعد از مدتي پدرم به دبيرستان تربت انتقال مي يابد و من و مادرم هم با او در همان دبيرستان دخترانه زندگي مي کرديم تا اين که بر عليه رژيم طاغوت تظاهراتي پر باشد و تمام ملت ايران بر عليه طاغوت بپا خواستند و طاغوت را با مشت گره کرده سرنگون کردند و جمهوري اسلامي ايران به پيروزي رسيد . من در آن موقع 5 ساله شده بودم ديگر همه چيز را درک مي کرديم پدرم در تمام تظاهرات شرکت مي کرد بعد از پيروزي انقلاب ما به منزل خودمان که همان منزل پدر بزرگم بود آمديم چون آن منزل را پدرم از پدر بزرگم خريداري کرد و ما هم صاحب يک خانه شديم در آن سال من ديگر به مدرسه مي رفتم پدرم در بسيج امامزاده محمد ثبت نام کرد و عضو گروه بسيج شد او در تمام مراحل با بسيج همکاري مي کرد و در اين مدت او هيچگاه نماز جمعه اش ترک نشد حتي اگر سرکار هم بود وقت نماز کار را تعطيل مي کرد و به نماز مي رفت تا اين که جنگ ايران و عراق شروع شد در طي اين سالها او هميشه به فکر رفتن و به جبهه حق عليه باطل بود و روز 22/3/63 براي اولين بار به جبهه رفت و تا سال 1366 شش بار عازم جبهه شد و در روز 23/10/1366 هنگامي که از جبهه شلمچه به پشت خط باز مي گشت با ترکش خمپاره بعثي هاي کافر به شهادت مي رسد او تمام سختيها را پشت سر گذاشت و به آرزوي ديرينه خود که ديدار با خدا بود رسيد . از شهيد سه فرزند پسر بجاي مانده که يکي خودم هستم و دو برادر کوچکتر که اميدوارم بتوانم که پدر را به خوبي ادامه بدهيم روحش شاد و راهش پر رهرو باد .
بسم الله الرحمن الرحيم
وصيت نامه شهيد يعقوب محبوبي نژاد
فرزند ابراهيم در تاريخ 22/3/63 اعزامي از جبهه بوده . با خصم نبرد تن به تن بايد کرد ... چون گلي کفن سرخ به تن بايد کرد ... از خون شهيدان تبري بايد ساخت ... شيطان بزرگ ريشه کن بايد کرد . در اين موقعيت حساس که جمهوري اسلامي به واسطه حمله ابر قدرتها در خطر است وظيفه شرعي خود مي دانم که به کمک رزمندگان اسلام بروم از مردم و همشريان خود تقاضا دارم وحدت خود را حفظ کنند و گوش به فرمان امام امت باشند و از برادران بسيج گروه ابوذر تقاضا دارم با مقاومت و پايداري به اسلام خدمت نمايند و وظيفه خود را بخوبي انجام دهند اگر شهيد شدم مطابق دستور اسلام با خانواده رفتار شود و همسرم فرزندانم را طوري تربيت کند که در خط ولايت فقيه باشد و براي اسلام راستين خدمت نماييد اگر لياقت شهادت را داشتم مرا در قبرستان فردوس در جوار ديگر شهدا به خاک بسپارند و برايم از خدا طلب مغفرت کنيد اين راهي است که خود با چشم باز برگزيده ام و براي خدمت به اسلام و براي ياري دين خدا عازم جبهه هستم خداوند سايه امام را از سر ما کم نکند. در راه خدا تن به خطر بايد داد ... در مقدم انقلاب سر بايد داد ... آن شير زني که شوهرش گشت شهيد ... مي گفت در اين راه پسر بايد داد . والسلام