بسم اله الرحمن الرحيم
متن زندگي نامه برادر شهيد عبدالخالق مرادي ؛ شهيد عبدالخالق مرادي در سال 1347 در خانواده اي مسلمان و بي بضاعت ديده به جهان گشود. خانواده وي اگر چه از نظر مادي بي بضاعت بود ولي از نظر معنوي تا اندازهاي ؟؟؟ بود .بدين لحاظ در اين خانواده پرورش يافت و از همان ابتدا با همسالان خود تفاوتي وافر داشت .وي در خانواده اش بيش از ساير برادران و خواهران خودم و در علاقه و عنايت والدين بود در سن 7 سالگي راهي دبستان در روستاي زادگاهش تل گاو شد . از همان ابتدا هوش و استعداد به خصوصي داشت ، به طوري که يکي از دانش آموزان ممتاز در کلاس خود بود ، او هميشه در کلاس خود سعي مي نمود که با اخلاق ،مرتب و نسبت به اطرافش بي تفاوت نباشد . در همين سنين بود که روي به نماز آورد. هنگامي که انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام خميني پيروز شد او کودکي 10 الي 11 ساله بيش نبود .با اين وجود در راهپيمائي ها و تعطيل مدارس فعالانه شرکت داشت با وجود مخالفت برخي از افراد ناآگاه که او و دوستانش را از تعطيل مدارس و مخالفت با رژيم منحوس پهلوي برحذر مي داشتند ، وي بي مهابا ؟؟ به آگاه مردن دوستان و هم کلاسان خود و واداشتن آنها به مخالفت عليه رژيم استبدادي پهلوي مي کرد . بعد از پيروزي انقلاب اسلامي با آنکه روستايش مسجد نداشت و از هيچ گونه امکانات تبليغاتي و فرهنگي برخوردار نبود ، وي و تني چند از دوستانش به برگزاري نماز جماعت و ادعيه هاي ديگر مي پرداخت و او هر دوشنبه و چهارشنبه دعاي توسل و هر شب جمعه دعاي کميل برپا مي داشت به کمک ديگر برادران حزب الهي اش و بهار شاد و آگاه کردن بچه هاي هزه و مزاحم مي پرداخت ، اگر آگاه مي شدند و دست از شيطنت خود بر مي داشتند و از تکرار اعمال خود ، خودداري مي کردند که مورد محبت او قرار مي گرفتند و از رفتارهاي پسنديده وي برخوردار مي گرديدند . اگر با وجود آن همه هدايت باز راه فساد و هرزه گي پيشه مي کردند و به انحراف کشاندن ديگران دست مي زدند به طور علني به مخالفت با آنها مي پرداخت .وي پس از طي دوران دبستان راهي مدرسه راهنمائي در يکي از روستاهاي مجاور به نام بالاده شد . او در دوره راهنمائي بود که با برادر مومن و متعهد و قهرمان شهيد ابوذر دهقان آشنا شد او و تني چند از دوستان حزب الهي با همکاري شهيد ابوذر دهقان به تبليغ و ترويج فرهنگ علني اسلامي در بين بچه هاي روستاي زادگاهش مي پرداخت . با کمک يک برادر و شهيد ابوذر دهقان يک کتابخانه با امکانات بسيار کم تاسيس نمود و پس از ؟؟؟ آن را بدر مسئليت کامل آن را تقبل نمود و آن را اداره کرد . با وجود همه اين فعالتيها هرگز از درسش غافل نبود و از استعداد کم نظيرش بهره مي جست ، به طوري که به وجود همه آن مشغله ها در کلاس خود هميشه يکي از دانش آموزان ممتاز بود و مسئولان مدرسه روي او حساب مي کردند. او با جود اين هيچگاه از نمازش غافل نبود . او در اوقات بيکاري و تعطيلات به کمک پدرش در مزرعه مي پرداخت . تقريبا همه دوستانش بياد دارند که وي با زبان روزه به درو کردن به کمک پدرش مي پرداخت . با وجود اينکه خانواده اش راضي به کار کردن وي در ايام روزه داري نبودند ولي او از تن دادن به کارهاي طاقت فرسا دريغ نداشت .او هميشه به فکر بچه هاي روستايش و ماند آنها بود .شهيد عبدالخالق مرادي پس از طي دوره راهنمائي راهي دبيرستان شبانه روزي شهيد بهشتي عشايري شد و در آنجا مشغول تحصيل در رشته علوم رياضي ـ فيزيک شد . در آنجا نيز دست از فعاليتهاي بي شائبه خود برنداشت و به جمع دوستان حزب الهي اش در انجمن اسلامي ان دبيرستان پيوست . او علاقه خاصي به امام و يارانش داشت .لذا در هر محفل و نشستي به طرفداري از انقلاب اسلامي مي پرداخت و بي دريغ از آن دفاع مي کرد . او مي گفت : دشمنان اسلام نمي خواهد که جمهوري اسلامي مستحکم و مستقل و خود کفا باشد ، لذا دست به هر توطئه و شايعه اي مي زدند و سعي مي کنند انقلاب را از درون بپوشانند و اين وظيفه مردم و جوانان مسلمان است که حافظ خون و ؟؟ شهدا باشند و نگذارند خون آنها به وسيله نوکران و جيره خواران استعمارگران پايمال شده و انقلاب را از درون متلاشي کنند و دست آنها را قبل از هر گونه خيانتي بايد شکايت مردم نبايد امام امت خميني بزرگ را تنها بگذارند و بايد چون پروانه به گرد شمعي چون امام بپرواز درآيد مردم ما نبايد چون مردم کوفه حسين زمان را يکه و تنها در کربلاي ايران بگذارند و اين ننگ را فقط مي بايست لايق خود مردم کوفه در آن عصر بدانند.شهيد عبدالخالق مرادي با دوستانش در انجمن اسلامي به فعاليتهاي خود ادامه داد تا اينکه سال دوم دبيرستان راهي جبهه هاي جنگ تحميلي گرديد او در يک درگيري با عوامل و جيره خواران استعمار در کردستان جان سالم به در برد . پس از بازگشت به سر کلاس رفته و مشغول ادامه تحصيل شد . او هنگام تعطيلي و بازگشت به خانواده اش چه در کار کشاورزي و چه در کار منزل به ياري خانواده اش مي شتافت . او همچنين در هنگام صحبت کردن رعايت احتران طرفم قابل را مي نمود و هنگامي که دو نفر مشغول صحبت بودند و او هم صحبتي داشت ، صبر مي کرد و ساکت مي ماند تا صحبت آنها به اتمام برسد ، سپس شروع به صحبت مي کرد . او براي بچه هاي مشتاق و با استعداد با پولي که از خانواده اش به عنوان خرجي مي گرفت .کتاب مي خريد به آنها اهدائي مي کرد تا با مطالعه خود سطح آگاهيشان بالا رود . او دوست مي داشت که بچه هاي روستايش هه درس خوان باشند و دوست داشت بچه هاي حزب الهي و مستضعف وارد دانشگاه ها و مراکز آموزش عالي کشور بشوند و نگذارند که بچه هاي سوسول و بي بند و بار وارد دانشگاه ها بشوند و در آينده سرنوشت کشور اسلامي ما به دست آنها بيفتد . شهيد عبدالخالق مرادي به بچه هاي روستايش عشقي وافر مي ورزيد هرگز که به روستا مي آمد آنها را تشويق به درس خواندن مي نمود .بين آنها مسابقه به راه مي انداخت و با کمک تني چند از دوستان کتابهائي به عنوان جايزه بين آنها که برنده مسابقه مي شدن تقسيم مي کرد و دانش آموزان را به جنب و جوش وا مي داشت و به آنها توصيه مي کرد مبادا از امام جدا شويد و امام را تنها بگذاريد و نيز مي گفت درس بخوانيد و سعي کنيد در آينده فردي متعهد و متخصص و مفيد براي جامعه بشويد ، درس بخوانيد که آينده از آن شما خواهد بود و به آيه " و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض نجعلهم الائمه و نجعلهم الوارثين ." استدلال مي کرد . او مي گفت که خدا خواسته که شما مالک و صاحب زمين شويد .پس بکوشيد و آينده را از آن خود کنيد و نگذاريد دزدان و راهزنان آن را از شما بربايند. او همچنين هنگام تعطيلي به منزل اقوام و خويشان مي رفت و صله رحم مي کرد . او به کودکان انس مي گرفت و سعي مي کرد هميشه آنان را راضي نمايد و به آنها عشق مي ورزيد ، زيرا او مي گفت ما بايد جاده را براي آنها با خونمان صاف کنيم تا آنها در آينده کشوري مستقل، خود کفا و قدرتمند و حامي مستضعفين بسازند. او مي گفت اين کودکان آينده سازان اين کشور اسلاميند پس آنها را بسيار مورد لطف عنايت خود قرار مي داد براي امثال به يکي از برادران کوچکش قول داده بود که يک تنفگ برايش بخرد ولي به علت اعزام به جبهه حق عليه باطل نتوانست به اين قول خود عمل کرد، لذا در وصيت نامه اش آن را توصيه به برادر بعد از خودش نموده است . او در هر کوچه اي راه مي رفت کودکان به گردش حلقه مي زدند و او را بسيار دوست مي داشتند و او نيز با آنها مانند بزرگان مصافحه مي کرد و با آنها گرم مي گرفت . او سال سوم رياضي ـ فيزيک را سپري کرد و مدتي هم در سال چهارم مشغول تحصيل شد. وقتي خبر شهادت دوستانش را به او دادند اين خبر او را به هيجان آورد به خصوص خبر شهادت شهيد ابوذر دهقان دو چندان بر هيجانش بيافزود و او ديگر نتوانست در مدرسه بماند و شاهد شهادت دوشتانش باشد.بنابراين با جمعي از دوستان براي بار دوم راهي جبهه هاي حق عليه باطل شد . در جبهه در اوقات بيکاري شرکت نمي نشست و بگفته يکي از دوستانش هيچ وقت وقت نماز شبش ترکش نمي شد و نيز دوستان و بچه هاي رزمنده را جمع مي کرد و براي آنها نوحه خواني مي نمود و دعا و نماز جماعت برگزار مي نمود. سرانجام در عمليات فتح 5 پس از تلاش فراوان و کم نظيري و با رشادت تمام که تانکهاي زيادي از دشمن بعثي صهيونيستي شکار کرد ، به درجه رفيع شهادت نائل گشت و شربت گواراي شهادت را نوشيد و مسئوليت ما را سنگين تر نمود و به ما درس شهامت آموخت . با اميد به اين که ادامه دهنده راهش باشيم . يادش گرامي و راهش پر رهرو باد . والسلام