بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه عبدالرضا نظري
يک روز آفتابي در سال 1348 که خورشيد پرتو نوراني خود را گسترانيده بود کودکي در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود و تحت تربيت اسلامي نزد خانواده خود بزرگ شد .شهيد نظري دوران تحصيل ابتدايي خود را با موفقيت به پايان رسانيد و در همان سال بود که انقلاب شکوهمند اسلامي ايران به رهبري امام خميني به پيروزي رسيد و تمام بند هاي بندگي و اسارت را از هم گسست . به درستي که هر انقلابي اصيل چکيده و عصاره يک تاريخي است که از مجموعه تئوري ها و مفاهيم در ذهن ، براي تجلي و تجسم خويش شگفتي مي آفريند و ثمره تمامي رنجها ، حماسه ها ، شکنجه ها و ايثار ها در مقابل نامردي ها و نابرابريها و نفاق ورزي ها در مقطع و زماني حساس به نمايش مي گذارد تا دريابيم که هرگز براي سنت خدا تغييري نيست و بايد اشاره کرد که انقلاب ثمره و دست آورد قرنها مبارزه و تلاش پيگير در سنگلاخهاي راه کمال مي باشد و گوهر حقيقت اسلام به عنوان عزيزترين و گرانمايه ترين گمشده خويش از ميان سالها غريب گذاشتن اسلام بر صحنه حماسه ها و رنجهاي تاريخ در کف گرفت و ياد آور تاريخ صدر اسلام بود .شهدي نظري دريافته بود که با پيروزي انقلاب اسلامي ، کشور به استقلال و جوانان که سرمايه و اميد کشور مي باشند از اسارت و بندگي طاغوت رهانيده شده اند و موقع آن رسيد که در تلاش پاسداري و حراست از حکومت که دستاوردهاي خونهاي زيادي مي باشد به نحو احسن کوشش نمايد . عبدالرضا که پيرو ولايت فقيه بود کاملاً به رهنمود هاي رهبر خود گوش فرا مي داد. و با تشکيل ارتش بيست ميليوني فعاليت هاي نظامي خود را با شرکت در ستاد مقاومت شروع کرد . وي با عشق و علاقه به انقلاب خدمت مي کرد ، او دريافته بود که : وقت آن باشد که من عريان شوم...نقش بگذارم سراسر جان شوم.شهيد نام برده در قلب پاکش عشق بود ، عشق به خداي خود و مي خواست که هر چه زودتر به معبود خود برسد در حالي که حدوداً 13الي14 ساله بود . در تاريخ 4/10/61 دوره آموزشي خود را در پادگان شهيد دستغيب کازورن به مدت يک ماه انجام داد و راهي جبهه هاي نبرد گشت . هجوم هماهنگ رژيم بعث به مناطق نظامي و اقتصادي ميهن اسلامي خبر از يک جنگ تمام عيار را در منطقه ميداد بر ايران تحميل گشته .و در اينجا ايمان سرشار و روح اسلامي حاکم بر نيروهاي حزب الله که نشأت گرفته از انقلاب با عظمت اسلامي است ، لازم بود . حديث مقاومت رزمندگان در کليه عمليات ها نشانگر اين همه سلحشوريهاست و از جمله بايد به ايثارگري شهيد عبدالرضا نظري اشاره نمود.به نقل از شهيد :بعد از ستيز با مزدوران بعثي و آزادي بستان به مرخصي کوتاه گرفتم تا به ديدار خانواده و دوستان بيايم . در اهواز جلو درب بيمارستان شهر صداي نوجواني که حدوداً 12 الي14 سال داشت توجه ام را جلب نمود، او مرا برادر خطاب کرده و گفت شما از کجا مي آييد از بستان؟ گفتم بلي اشک از چشمانش جاري شد سرش را پايين انداخت گفتم چرا گريه مي کنيد حدس زدم که خاطره هاي تلخ از شهر بستان دارد دستي بر سرش کشيده و گفتم: اسمت چيست؟ گفت علي ، گفتم بچه کجايي ؟ گفت بچه بستان ، گفتم پدر و مادرت کجا هستند ؟ صداي گريه اش بلند شد از سئوالي که کرده بودم پشيمان شدم آرامش کردم نگاهي به صورتش انداختم او گفت که عراقي ها وارد بستان شدند من و خواهر و مادر و برادرم در حياط منزل مشغول درست کردن سنگر بوديم و پدرم چندي قبل از حمله بستان شهيد شده بود . برادران سپاه هم در کوچه و خيابان شهر مقاومت مي کردند . صداي برادرم را شنيدم که مي گفت زود باشيد شهر را ترک کنيد برويد درون ماشين آن طرف ميدان ؛ مادرم همانطور که مشغول کار بود گفت ، اگر همه دشمنان ما بيايند از اينجا نخواهيم رفت ، اينجا وطن ماست ، اينجا مملکت ماست. برادر و خواهرم حرف او را تأييد کردند بالاخره عراقي ها جلو آمدند ، در سنگر نشسته بوديم و اسلحه هم نداشتيم ناگهان يکي از عراقي ها لگدي به درب حياط زد و درب باز شد و با لهجه عربي فرياد زد:چه کسي اينجاست. آن بعثي جلوتر آمد و گفت هر کس داخل سنگر است بيرون بيايد عراقي ناپاک همينکه چشمش به ما افتاد شروع کرد به قهقهه زدن با صداي خنده وي يک عراقي ديگر آمد و خواهرم را گرفت ، برادرم به خاطر همين موضوع به او حمله ور شد و آن مزدور برادرم را شهيد کرد مادرم آب دهان به صورت آن سرباز انداخت و او مادرم را به رگبار بست و من هم مرگ بر صدام گويان فرار کردم و از بستان خارج شدم ، حالا بگو خواهرم را کجا مي توانم پيدا کنم؟ اشک از چشمانم سرازيز شده بود و شعله خشم نسبت به بعثيون بيش از پيش شد. از فعاليت هاي سفر دوم که در لشکر نوزده فجر واقع در منطقه کردستان بوده در دفتر خاطرات خود چنين چيزي قيد ننموده بود . براي سومين باري که عازم جبهه شدم در تپه هاي بيرون قصر شيرين مستقر شديم و عراقي هاي در مقابل ما بر روي کوهي به نام "آق داغ" مستقر بودند . بالاخره مدت 2 ماه در خط مقدم آن منطقه با آن تجاوز گران به مبارزه و نبرد پرداختم . سفر بعد به همراه نيروي لبيک يا امام که به نام فتح 2 نامگذاري شده بود ، شرکت کرديم و در روز جمعه 19/1/1363 از طرف سپاه پاسداران مجهز شديم و به جبهه جنوب رفتيم در دشت عباس مستقر شديم و زير نظر لشکر 19 فجر به دفاع از سرزمين هاي پس گرفته از بعثيون کافر پرداختيم . بعد از حضور در تيپ المهدي به فرمان مسئولين در روز 2/3/1363 همراه گردان فجر و کميل از تيپ 33 المهدي وارد سپس به همراه برادران تکاور تيپ 55 هوابرد (شيراز ) تشکيل يک تيپ به نام ( تيپ تکاوران رعد) داديم و پس از تکميل آموزش هاي لازم و هنگام اعزام به منطقه برادر خامنه اي رئيس جمهور و برادر محسن رضايي فرمانده سپاه پاسداران و برادر صياد شيرازي فرمانده نيروي زميني به آن محل تشريف آوردند ، آقاي خامنه اي مسائلي پيرامون عمليات آينده جنگ تحميلي بيان فرمودند و بعد به طرف منطقه دارخوئين حرکت کرديم . در مورخه 29/7/64 از بسيج کازرون با جمعي از برادران به منطقه اعزام شديم و بعد از گذراندن آموزش (غواصي ) همراه با گروهي از برادران رزمنده جهت عمليات والفجر هشت برگزيده شديم ساعت 11 شب در تاريخ 21/11/64 بود که از نهر حاج محمد به طرف اروند رود با قايق حرکت کرديم ،از معجزات الهي اين بود که آب رودخانه بسيار بالا آمده بود و براي پيشروي در آب هيچ مشکلي نداشتيم فقط يکي از تيربارچي هاي دشمن ، قايق ما را شناسايي کرده و مرتب شليک مي نمود و از آنجايي که پيوسته امدادهاي غيبي شامل حال رزمندگان مي شد . تيربار از کار افتاد و ما توانستيم همراه با ساير رزمندگان دلير اسلام به موقع خاکريز دشمن را فتح کرده و وارد جزيره فاو شديم و بعد از يکسري درگيري ها و از پاي در آوردن تعداد زيادي از مزدوران بعثي از اسلحه هاي گوناگون عراقي ها کشته و با اسير شده بر عليه خودشان استفاده نموده تا اينکه به رأس البيشه که يکي از مکانهاي مهم از نظر استراتژيکي بود رسيديم . عده اي از برادران رزمنده ، اسراي بعثي را به پشت جبهه انتقال دادند و بقيه به پيشروي ادامه مي داديم تا اينکه به حول و قوه خداوند بزرگ سايتهاي موشکي زمين به زمين دشمن که کشتي ها و شهرهاي ما را هدف قرار مي دادند تصرف کرديم . سپس عمليات ديگر از آنسوي فاو ( درياچه نمک) انجام شد که خوشبخت انه پيروزي از آن لشکريان ظفرمند اسلام بود . بعد حمله ام القصر آغاز گرديد که رزمندگان اسلام آنچنان درسي به بعثيون و ابر دشمنان شرق و غرب دادند که زبان و قلم از گفتن و نوشتن آن همه ايثار گريها و از جان گذشتگي ها قاصر است و اينچنين برادرمان عبدالرضا پس از شرکت فعالانه و پيگير و در عمليات هاي گوناگون و به نمايش گذاشتن دلاوريها و پايمردي هاي فراوان بالاخره در تاريخ 14/9/65 در هنگام ماموريت در زمين هاي گرم و خونين خوزستان که حکايت از زمين تفتيده کربلا مي کند نداي حق را لبيک گفت و به معبود و به سوي معشوقش شتافت و در نوشته هايش چنين آمده است : اگر مي بينيد بي خوابي و پاسداري را به خواب ناز و راحت ترجيح دادم به اين خاطر است که عاشقم، آري من عاشقم و معشوقم خداست و اگر اين تقصير است ، مقصر شماييد که مرا چنين تربيت کرده ايد و در اين راه از همه چيز مي گذرم ، زندگيم را فدا مي کنم ، هستيم را فدا مي کنم ،چون ايمان دارم.
بسم رب الشهدا و الصديقين و الصالحين ان الذين آمنو و الذين هاجرو و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمت الله غفور رحيم. همانا كسانيكه ايمان آورده و كسانى كه از وطن خود مهاجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند آنان اميدوار منتظر رحمت خدا باشند و خداوند آمرزنده و مهربان است «سوره بقره آيه218» و در آيه ديگر كه سوره آل عمران است باز خدا مى فرمايد: و لاتحسبن الذين قتلو فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون. گمان مكنيد آنان كه در راه خدا شهيد شده اند مرده اند بلكه آنان زنده هستند و درنزد خدا اجر بزرگى دارند. «سوره آل عمران آيه 168» سوگند به سپيده صبح بيدارى انسانها و سوگند به يوم الله هاى تاريخ كه نقطه اوج تجلى اراده خداوند قهارند و سوگند به وحدانيت خداوند و سوگند به خداوندى كه حاكميت نهائى مستضعفين بر مستكبران در گذران شب ظلمت و محكوميت ظلم و ستم است ظالمان تاريخ را لحظه اى آسوده نخواهيم گذاشت و تا نابودى فتنه و جور و استقرار كامل آيين الهى از مجاهدت برنخواهيم داشت. به نام كسى كه هستى را آفريد به نام مهربانترين مهربانان و به نام خدائى كه جان مى دهد و جان مى ستاند و سلام و درود فراوان به امام امت خمينى بت شكن اميدوارم كه اين سلام من به امام و رهبرم برسد انشاءالله من خودم را يكى از سربازان جانباز اسلام مى دانم اميدوارم كه خداى متعال اين حقير را به سربازى اسلام قبول بفرمايد و من سخنم را به نام خداوندى آغاز مى كنم و اين آخرين پيام من است به تمامى عزيزانى كه مرا مى شناسند و به كسانى كه مرا دريافتند و مرا به عقل خود ديوانه نپنداشتند آرى اى امام عزيز اى رهبر كبير انقلاب از زمانى كه حقير به خود آمده و راه را شناختم و ديدم كه چطور به يارى خداوند متعال تمام ابرقدرتها و بت هاى زمان را درهم كوبيده و اسلام را كه دچار خموشى گشته و زنده كرده خودم را يكى از سربازان كوچك حق مى دانم چونكه راه تو اسلام است و اى رهبر عزيز تا آخرين قطره خونم را در راه تو كه راه امام حسين شهيد است چه در داخل سنگر جبهه هاى حق عليه باطل و چه در سنگر داخل كشور كه با منافقين خلق روبرو هستم خواهم داد مى خواهم با پدرم كه براى او فرزند خوبى نبودم سخن بگويم پدرى كه تمام عمرش را به خاطر من رنج و زحمت كشيد تا مرا بزرگ كرد نتيجه زحمتهاى او بود كه مرا به منزل عاشقان كربلا و حسين (ع) فرستاد و من اين عشق را كه به الله است به او مديونم. پدر جان، مادر جان براى من گريه نكنيد و در انظار مردم مومن آن است كه غم خود را در دل خود و در جگر خود بسوزاند ولى هميشه شادى دررويش باشد پدرم مادرم اين شهادت هديه الهى است كه از جانب خداوند تبارك و تعالى براى آن كسانى كه لايق هستند مى رسد و اين شهادت ما است كه باعث مى شود احكام و اسلام پيشرفت بكند باز مى خواهم با مادرم كه هيچوفت به آن خوبى نكردم و خيلى به رنج و زحمتش انداختم سخن بگويم اى مادر جان اى كسى كه شيره جانت را به من دادى و عمرت را در كنار من سپرى كردى حال اين حاصل عمر تو بود كه به آنجا كه مى خواستم رساندى و آخرين كلامم اين است كه مرا حلال كنى و شيرت را بر من حلال گردانى و اين توئى كه در روز رستاخيز بايد مرا شفاعت كنى و از0 4 نفر مومن و مسلمان شفاعت مرا بگيرى چون حديث است كه مى گويد اگر0 4 مومن پشت سر يك فوت شده بگويد كه او خوب بود آن مرده در بهشت است پدر جان با تو هم هستم كه هر چه مى توانيد از مردم شفاعت مرا بگيريد از فاميلها كه مرا حلال كنند و هر بدى كه از من ديده اند ببخشند چون من به انها نتوانستم خوبى بكنم و چون سعادت آن را پيدا نكرده بودم من براى دين به جبهه آمدم كه وظيفه الهى است كه براى خدا و خلق خدا خدمتى كرده باشم. و وظيفه هر مسلمان است كه در راه خدا به خلق خدمت كند ممكن است مرگ در حالت عادى و هر موقعى كه بشود به سراغ انسان بيايد پس هر چه بهتر است كه انسان در راه خدا بجنگد و شهيد شود و همانطورى كه حضرت محمد (ص) مى فرمايد مرگ ارمغان است براى مومن كه از طرف خدا مى آيد افتخار مى كنند آنهم شهيد شدن در راه خدا و دين شهادت ما ارزش بسيارى دارد كه از اولياء و ائمه اطهار مى رسد مذهبى كه ما مسلمانان داريم مذهب شهادت است و اسلام كه ما در راه آن آمده ايم مى خواهد انسانى عاقل و كامل به تمامى معنى بسازد و همانطور كه در قرآن آمده است الا بذكر الله تطمئن القلوب همانا با ياد خدا دلها آرامش مى يابد هميشه به ياد خدا باشيد و در راه خدا حركت كنيد كه به هدف بزرگ كه مى خواهيد برسيد و همانطورى كه در نهج البلاغه آمده است اكرم الموت القتل فى سبيل الله شرافتمندانه ترين مرگها شهادت در راه خدا است وصيت مى كنم شما را دنباله رو آيه شريفه يا ايها الذين آمنو اطيعوالله و اطيعوالرسول و اولى الامرمنكم. باشيد و بين نمازهايتان امام را دعا كنيد و رزمندگان را دعا كنيد كه با دعاهاى شما است كه اين انقلاب پيروز شد. هميشه و در هر جا و هر مكان هستيد امام را دعا كنيد. منتظر شهادت- عبدالرضا نظرى 1/6/62 خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار.