بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه شهيد عبدالله انصاري
شهيد عبدالله انصاري در خانواده اي مؤمن و پرهيزگار در روستاي کندر شيخ از توابع شهرستان لامرد چشم به جهان گشود.او که نخستين فرزند خانواده محسوب مي شد قبل از ورود به مدرسه در مکتب خانه روستا به فراگيري قرآن مجيد پرداخت.سپس تحصيلات ابتدايي را در دبستان روستا آغاز نمود.عبدالله به علت جو مذهبي خانواده و همچنين آموخته ها و اندوخته هاي مکتب خيلي زود با تکاليف ديني و مذهبي آشنا شد و با آنها انس گرفت.او از همان سنين کودکي درباره رعايت مسائل شرعي دقت خاصي بخرج مي داد آن هنگام که او کودکي بيش نبود وقتي دختر بچه ها دور هم جمع مي شدند و به خنده و شوخي مي پرداختند عبدالله به مادر مي گفت که خنديدن دختران با صداي بلند خوب نيست و از او مي خواست که به آنها تذکر دهد او همچنين در آن سن از همنشيني با دختران هم سن و سالش به شدت احتزاز مي کرد... عبدالله عاشق نماز بود و معفل انسش تلاوت قرآن کريم بود...وي در مدرسه نيز محصلي ساعي و کوشا بود که شيفتگي و عطش او به آموختن به همگان معلوم و مکشوف بود وي دوران ابتدايي را با موفقيت طي کرد و پس از آن جهت تحصيل در مقطع راهنمايي به بخش اشکنان رفت.عبدالله با اين که کم سن و سال بود اما صاحب انديشه اي وسيع بود او که به مسائل مذهبي علاقه مند بود در مناسبت هاي مذهبي و ماه هاي محرم و صفر و نيز ماه مبارک رمضان که روحاني مبلغي به روستايشان مي آمد،اکثر اوقاتخود را در محضر آن روحاني سپري مي کرد و براندوخته اش افزود... عبداله رفته رفته به روحانيت علاقه مند مي شد و علاقه اش به آنجا رسيد که تصميم گرفت درسش را در زمينه علوم ديني ادامه دهد.بر همين اساس پس از پايان کلاس اول راهنمائي،تصميمش را با خانواده در ميان گذاشت و پس از کسب موافقت و رضايت پدر بزرگوارش،جهت تلمذ علوم ديني و کسب معارف اسلامي روانه شيراز شد.عبدالله در شيراز به محضر درس شهيد دستغيب شتافت و تحصيلات حوزوي اش را در خدمت ايشان آغاز کرد.با توجه به علاقه و استعداد خدادادي اش خيلي زود مورد توجه استادش شهيد دستغيب قرار گرفت و ايشان آينده درخشاني براي اين طلبه نوجوان پيش بيني کردند او در شيراز به تدريج به آگاهي هاي تازه اي درباره رژيم شاه دست مي يافت و با توجه به رابطه صميمانه اش با شهيد دستغيب در زمره معتمدين ايشان جاي گرفت.وي عليرغم سن کم باطني پر شور و هيجان داشت و انديشه رژف و روحيه آزادگي اش باعث شد که از مخالفين سر سخت رژيم شود همين امر آغاز مبارزه وي و فعاليتش بر عليه رژيم شد عبدالله تحت راهنمايي و ارشاد شهيد دستغيب در هر مکان و هر زمان مناسبي دست به افشاگري عليه رژيم مي زد و در بيشتر مجالس و محافل نظامي همراه و همگام با دوستان خويش به فعاليت هاي انقلابي مي پرداخت.او اعلاميه هائي را که توسط افراد انقلابي تهيه و تکثير شده بود را در بين مردم مشتاق و تشنه انقلاب توزيع مي نمود و از اين طريق جهت گسترش و پيشبرد اهداف انقلاب در بين آحاد مردم تلاش مي کرد.عبدالله تا لحظه پيروزي انقلاب اسلامي دست از تلاش و مبارزه نکشيد پس از پيروزي انقلاب ضمن ادامه تحصيل در حوزه علميه به همکاري با نهادهاي انقلابي پرداخت.عبدالله علاوه بر شور و هيجان باطني به خصائل حسنه ديگري نيز آراسته بود از خصوصيات اخلاقي وي مي توان به حسن خلق و علاقه منديش نسبت به پدر و مادر و خواهران و برادران کوچکترش را نام برد. او مواظب بود کسي از دستش آزرده نشود و براي ديگران احترام قائل بود. در مواقع تعطيلي هرگاه فرصتي مي يافت براي کمک به در آمد خانواده بکار مي کرد و حاصل دسترنجش را در اختيار پدر قرار مي داد.وي به صله رحم اهميت زيادي مي داد و هميشه بر انجام آن تاکيد مي کرد.عبدالله پس از تشکيل بسيج مستضعفين به عضويت اين عفاد سرافراز در آمد و در کنار تحصيل دروس حوزه به فراگيري فنون نظامي پرداخت.با آغاز جنگ تحميلي عبدالله نوجوان براي دفاع از کيان اسلامي آهنگ جبهه کرد اما به علت ؟؟؟ سن پذيرفته نشد.خودش در زندگي نامه اي که براي خود نوشته چنين مي گويد:بعد از مدتي که جنگ شروع شد آن درس(حوزه) را ترک کردم و هر چه اين طرف و آن طرف زدم که مرا به جبهه ببرند نبردند من هنوز هم کوشش مي کنم به جبهه بروم و دوش به دوش برادران عزيز خود بجنگم تا پيروزي اسلام عليه کفر. عبدالله درباره هدفش از رفتن به جبهه چنين مي گويد: مي خواهم در راه اسلام بجنگم و ؟؟؟ دين و ايمان خود شوم چون شهادت سعادتي است که نصيب هر کس نمي شود.
او با اين که نمي توانست در جبهه حضور يابد اما از پشت جبهه غافل نمي شد و تا آنجا که از دستش بر مي آمد در سنگر پشت جبهه کمک و فعاليت مي کرد در اين باره مادر شهيد خاطره جالبي دارد که اين گونه بيان مي کند:يکي از روزها که چند ماهي از آغاز جنگ مي گذشت عبدالله براي ديدار ما از شيراز به روستا آمد پس از سلام و احوالپرسي و ... ديدم که ساعتش همراهش نيست از او درباره ساعت پرسيدم ابتدا سعي کرد از جواب دادن طفره رود اما وقتي اصرار کردم گفت:ساعتم را براي کمک به جبهه اهداء کردم. گفتم: پس رسيد آن کو؟ عبدالله خنديد گفت: مادر جان کسي که در راه خدا کمکي مي کند احتياج به رسيد آن ندارد. عبدالله آن هنگام پانزده سال داشت.عبدالله چندين مرتبه از شهرهاي لار،لامرد و شيراز براي رفتن به جبهه اقدام کرد و هر مرتبه تلاشش به بن بست مي کشيد.تا اين که در سال 1360 پانزده سالش تمام شد و قدم به شانزده سالگي نهاد پس از آن براي رفتن جبهه لحظه اي درنک نکرد و براي دفاع از دستاوردهاي انقلاب روانه جبهه دفاع مقدس شد.عبدالله در نخستين حضورش دوشادوش ساير رزمندگان در عمليات ثامن الائمه که با هدف شکست حصر آبادان صورت گرفت عاشقانه جنگيد تا اين که بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسيد و به آرزوي ديرينه اش نائل شد.روحش شاد و يادش گرامي باد