بسم الله الرحمن الرحيم
زندگينامه شهيد جمعه بيگي : جمعه در سال 1341 در روستاي بسترم ني ريز ميان خانواده اي با ايمان و مذهبي شکوفا شد . دوران طفوليت را در دامن طبيعت و در محيط آرام خانه سپري مي کرد . هفت ساله که شد براي فرا گرفتن الفباي زيستن راهي دبستان شد و تا کلاس سوم ابتدايي تحصيل کرد . سپس به دليل نياز خانواده ، به کار و تلاش روي آورد و در تامين معاش در کنار ساير اعضاي خانواده قرار گرفت و از ادامه تحصيل منصرف شد . همدوش پدر در امور کشاورزي ، کارگري و چوپاني حرکت کرد و آني از کمک به او غافل نمي شد . وي انساني وارسته ، خوشرفتار و خوش برخورد بود و احترام به ديگران را سر لوحه ارتباط اجتماعي خود قرار داده بود . انساني مومن ، فداکار و متواضع بود و در اجراي فرامين امام و مقتداي خود ترديدي نداشت . با آغاز جنگ تحميلي از سوي رژيم بعثي عراق ، براي پوشيدن لباس مقدس سربازي اعلام آمادگي کرد و به مدت دو سال از عمر خود را در مصاف با دشمنان اسلام و قرآن سپري کرد . پس از آن ، با عشق خدمت در راه خدا و با انگيزه دفاع از اسلام و ميهن اسلامي به جمع سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست . و به عضويت گردان کميل درآمد و با ساير همرزمانش به سوي جبهه هاي نور عليه ظلمت شتافت . سرانجام در سال 1364 در جبهه فاو - عمليات والفجر 8- مي ناب شهادت را از دست محبوب خود گرفت . پيکر پاکش در گلزار شهداي روستاي بسترم به خاک سپرده شده است . روحش شاد و نامش جاودان .
بسم الله الرحمن الرحيم
وصيت نامه شهيد جمعه بيگي - بسم رب شهداي صديقين و به نام الله و به نام شهداي بدر تا شهداي صدر اسلام و به نام خداي بزرگ که تمام جهانيان را آفريد و به نام الله وصيت نامه خودم را آغاز مي کنم اگر شهيد شدم و به آرزوي خودم رسيدم از پدر و مادرم و برادرانم مي خواهم که مرا حلال کنند و مرا به بزرگي خودشان ما را ببخشند و از مادرم مي خواهم که چند سالي که زحمت کشيد و مرا بزرگ کرد و برايم زحمت کشيدي من را حلال کنيد و از مادرم مي خواهم که براي من گريه و زاري نکند و چون من خدا خواسته که در اين راه به آرزويم برسم واگر شهيد بوشم و به آرزوي خودم رسيدم و دست هايم را از تابوت بيرون بياوريد تا مردم بدانند که من کور کورانه کشته نشده ام و راه اسلام جنگيدم و به آرزويم رسيده ام و از برادرانم مي خواهم که راه خود که همان راه انبيااست ادامه دهند برادران عزيزم هر بدي از ما ديديد به بزرگي خودتان ما را حلال کنند و پدر عزيزم اگر شهيد شدم و به آرزويم رسيدم 400 تومان بدهي دارم براي گرام بگي فرزند علي آقا که آن را تحويل دهيد و از شما برادرانم که در تشييع جنازه من شرکت کرديد و زحمت کشيديد متشکرم خداحافظ اي که بر قبر من تازه جواني مي گرييي ... هيچ داني زدل زارم خبري . نوجوان بودم اميد داشت بسي دلم ... يک مرتبه اجل آمد و ريخت بال سرمي . تابوت مرا جاي بلندي بگذاريد ... تا باد بوزد بوي مرا در وطن من . اي مادر فرخنده نداري خبر از من ... از گردش ايام چه امد بسر من . گلي بودم نه وقت چيدنم بود ... جوان بودم نه وقت مردنم بود . جوان بودم ميان نوجوانان ... نه وقت زير گل خوابيدنم بود . گلي بودم به باغ زندگاني ... شدم پر پر در ايام جواني . خداحافظ السلام عليک يا اباعبدالله تاريخ 27/6/65 شهيد جمعه بيگي