بسمه تعالي
زندگي نامه شهيد جهانگير رحماني
روي ايوان سنگي خانه نشسته بودم که چششم به آسمان آبي افتاد ، از صحنه پرواز کبوتران و چلچله ها و پرندگان مهاجر به شوق آمدم ، ناگهان يکي از اين صدها کبوتر چرخي زد و بر روي شانه هايم نشست ، او را به آرامي گرفتم و روي دامنم نشاندم وقتي چشمم به پر و بال خونين او افتاد خيره شدم وقتي خوب به پرهايش توجه کردم ديدم بر روي هر کدام از پرهايش خاطره اي نوشته شده که مجموع آن زندگينامه شهيد بود . سعي کردم بدون آنکه به او آسيبي برسانم خاطرات را بخوانم . در سال 1338 در روستاي بويران در ميان شور و هلهله 8 برادر و 5 خواهرش ديده به جهان گشود .پدرش حسن آقا به شغل اولياء خدا يعني کشاورزي اشتغال داشت و مادرش همدوش او در کارهاي خانه به کارهاي مزرعه رسيدگي مي کرد .دوران کودکي خود را در کنار اهل خانواده بدون هيچ گونه اتفاق خاصي پشت سر گذاشت کودکي آرام و بي سر و صدا بود گاهي در مزرعه به پدر کمک مي کرد وقتي به سن هفت سالگي رسيد با توجه خاص خانواده به گلستان دانش پاي نهاد و در دبستان علاوه بر اينکه شاگرد ممتازي بود .دانش آموزي بود با اخلاقي پسنديده ، اهل مشورت با بزرگترها و در تمام امور در خواندن نماز به وقت در پوشيدن لباس تميز و ساده و آوردن نام خدا در هر کاري کوشا بود .همه و همه اين اخلاق و رفتارها دست به دست يکديگر داده بود تا مورد توجه اولياء مدرسه قرار بگيرد. دوران ابتدائي را با نمرات خوب و رتبه خوب پشت سر گذاشت و وقتي کارنامه قبولي خود را در کلاس پنجم گرفت براي ادامه تحصيل به شيراز عزيمت کرد در اين ايام هميشه سعي داشت فردي نمونه باشد تا مانند دوران ابتدائي مورد توجه اولياء باشد و همچنين دوست خوب و با وفائي براي دوستان خود باشد هميشه با وضو بود و در خواندن دعاها کوشا وقتي به روستا باز مي گشت به اقوام و خويشان سرکشي مي کرد وقتي دوران راهنمائي را گذراند وارد دوره دبيرستان شد سه سال دبيرستان را با فراز و نشيبهايش پشت سر گذاشت وقتي سال سوم را به پايان رساند تصميم گرفت که براي گرفتن ديپلم به شهر فيروزآباد بيايد او در اين سالها علاقه فراوان به فراگيري احکام داشت بنابراين تلاش مي کرد تا از اساتيد خود زيرکانه و هوشمندانه مسائل ديني را جوياي شود .در حالي که برخي مسائل ديني از جمله نماز شب او فراموش نمي شد .هنگامي که براي کلاس چهارم آماده مي شد ندايي او را به سوي نفرت از رژيم منحط و سر سپرده شاهنشاهي فرا مي خواند او به توصيه خانواده براي ادامه تحصيل به فيروزآباد سفر کرد و آخرين سال تحصيلي را در دبيرستان قاموس به پايان رسانيد در تابستان همان سال يعني سال 1357 خود را براي شرکت در دانشسراي سراسري آماده مي ساخت او به شغل والاي آموزگاري بسيار عشق و علاقه مي ورزيد. مهر ماه 57 هنگامي که به دانشسراي تربيت معلم وارد شد نغمه هاي ؟؟؟ انقلاب در گوش او زمزمه مي شد و او ماهرانه و مخفيانه عکس امام را به دست آورد و همچنين نوارهاي امام که از دوستان خود به دست مي آورد گوش مي داد و رهنمودهاي امام را به جان و دل مي خريد و در راه رسيدن به اهداف مقدس خود بکار مي بست ، در آذرماه همان سال زمزمه هاي نفرت از رژيم شاه تبديل به شعارهاي روي ديوار شد و پس از آن بر پايي مجالس و سخنراني هايي عليه رژيم ؟؟؟ پهلوي جنايتکار توسط افراد انقلابي بود. او در اين مجالس تا نمي توانست شرکت مي کرد و پا به پاي جوانان در راهپيمائي ها شرکت مي کرد روزهاي انقلاب را يکي يکي مي گذرانيد روزهاي فرار خانواده هاي طرفدار رژيم به خارج از کشور روز فرار خانواده شاه و روز بياد ماندني و خاطره انگيز فرار شاه معدوم را که هرگز از صحنه خاطرات ذهنش محو نمي شد و روزهايي به آتش کشيدن ادارات و بانکها از همه مهمتر روز سقوط ساواک فيروزآباد که اولين سازمان امنيتي بود که به دست مردم مي افتاد روزي قبل از وقايع انقلاب وقتي در خانه بود خواهرش را صدا زد و گفت: مي خواهي عکس امام را ببيني و سپس به نصيحت خواهر پرداخت . اين روزها همه جا صحبت از امام عزيز است از آمدن او از تبعيد و روز پخش اعلاميه هاي آقا از آيت اله خميني است از تو خواهشمندم که به شعار هاي ضد خميني گوش ندهي و شعار مرگ بر شاه را فراموش نکن و در همين حال عکس امام را از چمدانش بيرون آورد و به او نشان داد و گفت هميشه حق پيروز و سر افراز است و اين عکس آقام را خوب نگاه کن ان شاء الله به ياري خداوند چند روز ديگر او را نزديک مي بيني و ... وقتي انقلاب در روز 12 بهمن با آمدن امام جان تازه گرفت در همان روز پدرش تلويزيوني را به خانه آورد وقتي آن را در حال مي گذاشت جهانگير فورا دويد و آنتن آن را وصل کرد و لحظه ورود امام را با صداي رسا به گوش تمامي افراد خانوده رسانيد خوشحال بود حالا بيشتر در راهپيمائي و شعار نويسي و پخش اعلاميه هاي آقا شرکت مي جست حال تازهاي گرفته بود .شيوه برخوردهايش کاملا صميمانه شده بودبه طوري که همه اهل خانه او را مانند شمعي که پروانه ها به دور او باشند دوست مي داشتند .او مي سوخت و با نور خود ديگران را بهره مند مي ساخت .هنگامي که برادرش را براي درمان به درمانگاه واقع در شيراز برده بودند او به همراه برادرش به شيراز رفت اخلاق و رفتارش در آنجا نيز زبانزد تمام هم اتاقي ها و پرستاران شده بود او نماز شب را ترک نمي گفت و هميشه تمام مردم به خصوص بيماران و گرفتاران را دعا مي کرد . به غذاهاي رنگارنگ و به سفره هاي رنگين اهميت نمي داد به ملک و اموال دلبستگي نداشت .در سال 57 که انقلاب پيروز شد ، او خود را مسئول و محافظ کوچک انقلاب مي دانست و با اين تفاسير خود را آماده مي ساخت تا براي پيشبرد انقلاب و اهداف آن سعي و تلاشي خود را بکند. وقتي انقلاب فرهنگي آغاز شد دانشسراها و دانشگاهها تعطيل شدند جهانگير چون سال اول دانشسرا پشت سر گذاشته بود و به شغل معلمي نيز علاقه وافري داشت به عنوان دبير پرورشي دبيرستان قاموس در سال 58 منصوب گرديد. او با بچه ها کاملا صميمي و يکرنگ بود .در اوقات فراغت از کتابهاي شهيد مطهري و آيت اله دستغيب بهره مي جست و در سخنراني ها و رفتار و اعمال خود از آنها استفاده مي کرد . در سال 59 به عضويت سپاه درآمد در آنجا مراحل مقدماتي تاکتيک جنگ و غيره را به خوبي فرا گرفت وقتي که در سال 1360 دانشگاه ها و دانشکده ها با تغييرات محسوس بازگشايي شد او به دانشکده بازگشت و پس از اتمام تعميرات به روستا بازگشت و کلاس هاي احکام و قرآن را براي اهالي روستا تشکيل داد و همچنين تشکيل يک شرکت تعاوني را در روستا داد تا فردا کم بضاعت يا بي بضاعت از آن استفاده ببرند. از کارهاي ديگر جهانگير اين بود که نام افراد 60 سال به بالا را نوشت و به کميته امداد امام برد و براي آنها مستمري گرفت و هر ماهه اين کار را انجام داد. خلاصه در روستا هر کاري براي خوشحال کردن تامين اهالي روستا انجام مي داد و اين کارها تماما بدون هيچ چشم داشتي انجام مي شد. از اوائل جنگ هميشه پيش خود برنامه ريزي مي کرد تا بتواند با کارواني از داوطلبان به جبهه اعزام شود اما هر بار اتفاقي خاص او را از رفتن باز مي داشت تا اينکه روزي که قرار بود خواهرش به عقد درآيد ، بدون خداحافظي وسائل خو را جمع کرد و روي کاغذ کوچکي يادداشت نوشت و آن را در جايي در معرض ديد گذاشت و به عنوان امدادگر با کاروان شيراز عازم مهد دليران گرديد .وصيتنامه خود را نوشت و با ياران خوب و همراه به سوي ديار عاشقان پرواز کرد . از طرفي خانواده وقتي مدتي به دنبال جهانگير گشتند مايوس گرديدند و در ميان نااميدي چشمشان به دست خط زيباي او افتاد که بر روي کاغذي نوشته بود خواهرم عروسيت مبارک و خبر رفتن خود را به اطلاع رساند بود و از اينکه نتوانسته بود به طور رسمي خداحافظي کند معذرت خواهي کرده بود .چند روزي را در جبهه گذراند تا اينکه پي از يک هفته آنها در سنگرها مستقر شدند و به کارهاي خود مشغول که روز 7/1/61 بر اثر اصابت خمپاره اي روح بلند پرواز وي به سوي اعلي عليين به پرواز درآمد و سفري خوش را آغاز نمود. از آن طرف هم مادر خوابي ديده بود که تعبير آن برنگشتن جهانگير از صحنه نبرد بود و مادر مي گفت : من به خوبي مي دانم که او اين راهي را که انتخاب کرده راه خوبي است و او را هرگز نمي بينم و ديدار ما را به قيامت مي افتد و بايد هميشه از خدا بخواهم که او را شفيع من در روز قيامت قرار دهد. وقتي که خبر شهادت جهانگير را به خانواده رساندند برادران باهم به شيراز رفتند و جسد او را شناسايي و با خود به فيروزآباد منتقل کردند و سپس بعد از مراسم او رادر قطعه شهدا فيروزآباد به خاک سپردند.روحش شاد باد. و در همين لحظات کبوتر که از بازي دستانم با بالهايش لذت مي برد پايين تر نشست تا بالهايش را مرهمي گذارم و پس از آن به سوي بي نهايت به پرواز درآيد او رفت و تنها خاطره اي از رفتن او برايم باقي ماند و هرگاه روي ايوان مي نشينم به جاي فرود کبوتر بوسه مي زنم زيرا او پيام آور شهيدي است که هرگز از يادها و خاطره ها بيرون نمي رود.
وصيت نامه شهيد جهانگير رحماني .بسم الله الرحمن الرحيم . جوانان عزيز که چشم اميد من به شماست با يک دست قرآن و با دست ديگر سلاح در برگيريد و چنان از حيثيت و شرافت خود دفاع کنيد که قدرت تفکر و توطئه را از دشمنان خود سلب نمائيد . امام خميني . به فرمان امام امت رهبر بزرگ انقلاب اسلامي ايران حضرت آيت اله العظمي امام خميني قصد حرکت به جبهه حق عليه باطل را دارم که بتوانم خدمت هر چند ناقابلي به مستضعفين جهان بکنم و به ابرقدرتها و سگهاي زنجيري آنها بفهمانم که ما مرد جنگيم و تا آخرين قطره خونمان براي آزادي و استقلال و جمهوري اسلامي ايستاده ايم . ما نه که هدفمان شکم است بلکه هدفمان پياده کردن قوانين الله به رهبري روح الله است ما در راه هدف و مکتبمان از خدا همه چيز گذاشته ايم تا عدل و قسط اسلامي را براي محرومين تشنه جهان برپا نگه داريم . هر چند که شما اي سران مرتجع سد راه ما شويد آخرالامر بسزاي عملتان خواهيد رسيد و پوزه کثيف شما را به خاک خواهيم ماليد ما شهادت و مرگ در راه خدا را انتخاب کرده ايم همانطوري که پيامبر بزرگمان فرمود شرافتمند ترين مرگها شهادت است من نيز مرگ در راه حق را انتخاب نموده و براي رضاي پروردگار هر کاري که بتوانم مي کنم . من به اين دليل جبهه رفتن را انتخاب مي کنم تا که بتوانم خود را بيشتر بسازم و تزکيه نفس بنمايم چون به گفته امام امت اگر تزکيه در کار نباشد علم توحيد هم بدرد نمي خورد . مي روم که با کاروان آن شهيدان بزرگوار آن مردان راستين اسلام آن بندگان صالح که جان ناقابل خود را با خون خود به خداوند تبارک و تعلي تقديم نمودند بپيوندم . مادرم تو نيز از رفتن من غمگين نباش و چون ديگر مادران بردبار و صبور باش که خدا با صابرين است . از دارائي و ملک و زمين و هر چيز ديگر که دارم به دو برادرم ابراهيم و عباسعلي تعلق مي گيرد و مادرم نيز که تا زنده است بايد خرجش را بدهيد و انشاالله که در راه اهداف جمهوري اسلامي و در راه رسيدن به مجرمين کمک گردد اميدوارم که همه مرا حلال کنيد و گناهان من را از خدا بخواهيد که ببخشد . ان تنصرالله ينصرکم . با همه شما خداحافظي مي کنم . جهانگير رحماني . 23/12/60 .