بسمه تعالي
زندگينامه شهيد رهام رستمي . شهيد رهام رستمي در سال 1345در روستاي حسين آباد از توابع شهرستان ممسني در خانواده اي مؤمن و معتقد به اسلام ديده به جهان گشود . تحصيلات خود را تا سال سوم دبيرستان در روستاي زادگاهش پشت سر نهاد سال چهارم را در بخش " باشت " و در " دبيرستان 17 شهريور " به پايان برد . بعد از اخذ ديپلم راهي را که انتخاب کرد براساس اعتقاد و ايمانش و براي دفاع از ميهن بود و همچنين در اين راه که راه حسيني بود شربت شيرين شهادت را نوشيد . اين شهيد بزرگوار احترام خاصي براي پدر و مادر خود قائل بود و در همه حال به آن ها کمک مي کرد و سعي مي کرد که هميشه آن ها از دست او راضي باشند . هميشه به اقوام و خويشان خود سر مي زد و کسي را از دست خود ناراحت نمي کرد . در کارهاي کشاورزي نيز به پدر کمک مي کرد و به آبياري زمين مي پرداخت و در کارهايش از نظم و انضباط خاصي بر خوردار بود با توجه به خاطراتش که در دفتر خاطرات خود يادداشت کرده است در کارهايي که به همکاري او نياز داشتند تا حد امکان به ديگران کمک مي کرد و دوستان زيادي داشت که با هم رفت و آمد داشتند و دوستانش هميشه از او به خوبي ياد مي کنند و از خاطراتشان سخن مي گويند . شهيد رهام رستمي سه بار به جبهه هاي جنگ نبرد با دشمن بعثي شتافت تا عاقبت آن تشن? شهادت در تاريخ 29/9/1366 با خون خود شهادت نام? قبولي اش به درگاه خداوند را امضا کرد و روحش را از قفس تنگ تن رهايي داد تا به ديدار معبود بشتابد . روحش شاد و يادش گرامي باد . والسلام
بسم الله الرحمن الرحيم وصيت نامه برادر ديپلمه رهام رستمى ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون گمان مبريد آنها كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند بلكه آنها زنده اند و نزد خداى خويش روزى مى خورند بار پروردگارا تو خودت مى دانى از زمانى كه عزم و اراده ام را مجددا در راه آمدن به جبهه و يارى سپاه تو بستم جز براى رضايت نبود و خواستم كه به همكارى برادران دينى و هم وطنم برخيزم تا در صورت باز شدن راه كربلاى حسينى با روى باز بتوانم به زيارت قبر حسين بروم خدايا سپاهت را حمايت كن و يارى كن راهيان كربلا را تا هر چه زودتر با نابودى صداميان بعثى به كربلاى حسينى بشتابيم. از زمانى كه ساك را برداشتم و قدم به سوى جبهه نهادم اميد برگشت را در خود نمى ديدم و از اين وضع هم متاثر نبودم و تنها هدفم رضاى خدا و همكارى رزمندگان اسلام بود اى امام بزرگوار آگاه باش كه با شنيدن سخنان تو قصدم رابستم و تا قطره خونم سنگر اسلام راترك نكردم و تنها آرزويم شهادت بود كه به آن دست يافتم در لحظات آخر عمرم در هواى خون آلود خرمشهر كه شب و روزش جز زلزله و لرزش زمين وساختمانها از شدت آتش بازيهاى دشمن بعثى به چيزى جز شهادت نظر نمى افكنم و د راين چند لحظه كوتاه چند وصيت ناقابل خدمت پدر و مادرم با اينكه كوچكتر از آنم عرض ميكنم. پدر و مادرم اميدوارم كه اين همه زحمات شما را كه نتواسنته ام جبران كنم حلال كنيد و مى دانم كه اميد زيادى از من داشتيد ولى چه كنم اسلام در خطر است احتياج به كمك دارد و خواهشمندم كه در سوگم آنقدر ناراحت نباشيد كه دل دشمنان اسلام خوش باشد و برادران را حسين وار تربيت كنيد و خواهرانم را زينب وار و از همه شما جهت يارى اسلام كمك
مى طلبم و التماس دعا دارم در پايان با پدر و مادرم و عموهايم و دائيهايم و همه قومان و خويشان خداحافظى ميكنم. به اميد ديدار در قيامت