بسم الله الرحمن الرحیم
ایشان در سال 1342 در خانواده ای فقیر و مسلمان در روستای مصیری متولد شدند و از کودکی شخصی متدین بودند هیچ وقت راضی نبودند بنده بیگانگان باشند تحصیلات ابتدایی را در طول 5 سال و دبستان دولتی عشایری حاجی کوهی در روستای مصیری به اتمام رساند و پس از آن در سال 1355 وارد مدرسه راهنمایی ابوذر غفاری مصیری (شهید کاظم فعلی ) شد و تحصیلات راهنمایی را نیز به اتمام و در سال 1358 راهی دبیرستان دکتر علی شریعتی گردید و سه سال را در دبیرستان مذکور تحصیل کرد که در این هنگام کشور ما تحت حملات شدید و ناجوانمردانه رژیم بعثی عراق قرار گرفت . ایشان ادامه تحصیل را در چنین هنگامی که به هیچ عنوان قبول نکردند و در تاریخ 21/12/1363 راهی جبهه ی حق علیه باطل شدند ایشان با توجه به علاقه شدیدی که به امام بزرگوار و کشور خویش داشتند همراه جمعی از دوستان خود با چهره ای خندان راهی جبهه شدند . برادر موسوی با توجه به نیروی بدنی قوی و اندام خویش مسئول زدن آر پیچی شد چرا که آر پیچی زدن شخص نیرومند می خواست . از جمله عزیزانی که با ایشان راهی جبهه شدند برادر غضنفر نیکنام ساکن روستای شوسنی و برادر عبدالمحمد نگین تاجی ساکن روستای گوراب بودند این سه تن از عزیزان در جبهه های حق علیه باطل در چندین عملیات دوش به دوش هم شرکت کردند و سرانجام برادر عبدالمحمد نگین تاجی به جای دیگر منتقل شد برادران موسوی و نیکنام در چندین عملیات باهم شرکت کردند تا اینکه نوبت به عملیات والفجر 8 واقع در منطقه کوشک (جنوب کشور ) رسید عزیزان ما در عملیات والفجر 8 خیلی با نشاط شرکت کردند و اطلاعاتی که از برادر موسوی رسید به این شرح است که در این عملیات 12 تن از عزیزان ما مسئول زدن آر پیچی بودند که برادر موسوی یکی از آنها بود 12 کبوتر خونین بال ما مسئول باز کردن راه برای پیشرفت نیروهای عملیاتی بودند برادران ما حدود 300متر از نیروهای خودی جلوتر بودند با توجه به آتش سنگین نیروهای بعثی متأسفانه 10 تن از آر پیچی زنها شهید شدند و دو تن آنها بنام موسوی و رستمی که از عزیزان تبریز بود زخمی شدند خوشبختانه زخم برادر رستمی چندان شدید نبود اما برادر موسوی از ناحیه چپ و راست زخمی شده بود خوشبختانه برادران ما از طریق ؟؟؟ آقای رستمی را نجات دادند و با توجه به اطلاعاتی که ما از آقای رستمی بدست آوردیم قضیه به این شرح بود که پس از زخمی شدن عزیز ما برادر رستمی حدود چند کیلومتر بصورت سینه خیز خود را به نیروهای خودی نزدیک کرد و از این طریق نجات یافت و برادر موسوی با توجه به زخم شدیدی که داشتند نتواستند جابجا شوند و در این هنگام نیروهای بعثی منطقه کوشک را از برادران ما به تصرف گرفتند و به عزیز ما نزدیک شدند حالا خدا بهتر می داند که با موسوی عزیز ما این نامردان از خدا بی خبر چه کردند ایشان را به اسارت گرفتند یا راهی بهشت کردند و بعد از این قضیه تاکنون اطلاعات مطمئنی بدست خانواده محترمش نرسیده است و در آخر از خداوند متعال می خواهم که عنایتی فرماید تا ما بتوانیم راه این عزیزان را ادامه بدهیم . روحش شاد و یادش گرامی باد .