بسم الله الرحمن الرحيم . برادر شهيد غضنفر مصباح در فروردين سال 1331 در يکي از روستاي فقيرنشين فارس در يک خانواده اي مذهبي چشم به جهان گشود و در اين خانواده در دامن پرمهر پدر و مادري مذهبي بزرگ شده و براي شروع کردن دوره تحصيل روانه روستاي مرغاب گرديد زيرا در زادگاهش مدرسه اي وجود نداشت و اين کودک 7 ساله هر روز بايد 6 کيلومتر راه را پياده بپيمايد تا به مدرسه برسد بعد از 6 سال موفق شد دوره ابتدائي را با موفقيت به پايان برساند . غضنفر به برنامه هاي مذهبي علاقه زيادي داشت و شبها با تکبيرهاي رساي خود مردم را از خانه به مسجد دعوت مي کرد و به نوحه خواني مي پرداخت پس از گرفتن مدرک ششم بخاطر تنگدستي خانواده مجبور شد به کشاورزي بپردازد و در حين کشاورزي شبانه به تحصيل خود ادامه داد و توانست دوره دبيرستان را با موفقيت به پايان برساند . و در سال 1350 وارد ارتش گرديد و هيچگاه از ياري کردن خانواده کوتاهي نمي کرد حتي در زمانيکه
دوره آموزشي خود را طي مي کرد و با دستمزد ناچيزي که دريافت مي نمود به پدر و مادر نيز کمک مي کرد . غضنفر يار و ياور خانواده بود و مي کوشيد تا وظيفه اش را به خوبي انجام دهد . در سال 1353 ازدواج نمود و داراي سه فرزند شد که يک پسر و دو دختر . زندگي روزمره را در ارتش طي مي کرد که ناگهان طلوع فجر و سپيدي بر ظلمت و سياهي چيره گشت و خورشيد تابناک آسمان ولايت نايب بر حق حضرت بقيه الله اعظم امام زمان (عج) نداي خود را در آسمان ايران طنين افکند و ملت مسلمان ايران را بيدار و هوشيار کرد و سرانجام مردم مسلمان و قهرمان ايران با رهبري قاطعانه امام امت خميني کبير به خيابانها ريختند و تنفر خود را از رژيم و حکوم سفاک پهلوي اعلام کردند و غضنفر به خانواده مي گفت به اميد خدا بالاخره اين حکومت خودکامه سقوط خواهد کرد و ما هم از وضع ذلت بار آزاد خواهيم شد و مي گفت که بالاخره ما مسلمانيم و رهبر ما نيز دم از اسلام و قرآن مي زند و ما براي ياري اسلام استقرار حکومت الله هم که شده بايد او را ياري کنيم و حتي اگر مانع ما بشوند ما نبايد مخالف او باشيم زيرا او زاده پيغمبر خدا مي باشد و هدفش برقراري حکومت اسلام در سرتاسر منطقه مي باشد . آري اين يار نستوه امام سرانجام پس از پيروزي انقلاب اسلامي با شروع شدن جنگ در کردستان روانه ميدان نبرد گرديد و مدت سه ماه در آنجا مي جنگيد که بر اثر اصابت خمپاره از ناحيه کمر زخمي و چند تن از هم رزمانش شهيد شدند و به لقاءالله پيوستند . غضنفر براي مداوا استراحت و مدت کوتاهي به خانه آمد و پس از آن با شروع شدن جنگ تحميلي صدام کافر بر ايران عزيز با بعثيون کافر روانه جبهه هاي غرب اعزام گرديد و در مدت 7 ماه در سر پل ذهاب مشغول نبرد با بعثيون کافر بود و سپس از آنجا به شيراز و مدت کمي استراحت دوباره راهي جبهه هاي جنوب اعم از شوش ، رقابيه شد و با متجاوزين صهيونيستي صدام کافر برخاست در حمله بستان شرکت کرد و پس از پيروزي و موفقيت در آن حمله مدت چند روز به مرخصي آمد دوباره راهي جبهه گرديد و در حمله فتح المبين شرکت کرد و در جبهه رقابيه و سوسنگرد مزدوران عراقي را به هلاکت رساند . همچنان به خدمات خود ادامه مي داد که دوباره به مرخصي آمد که اين بار به کلي عوض شده بود برادرش مي گويد : به من گفت به خدا قسم من امام زمان (عج) را در جبهه ديدم و بعد از گفتن اين حرف من پيش خود فکر ديگري کردم و حدس زدم که او واقعا با گفتن اين حرف حتما يکي ياران امام زمان (عج) خواهد بود و به ياران کربلاي حسين خواهد پيوست و چنين هم شد که بالاخره در روز 18 ارديبهشت سال 1361 ساعت 10 صبح به خانواده تلفن زد و بعد از برگشت به خط مقدم جبهه در آزادسازي خونين شهر در جبهه شلمچه در شب نوزدهم ارديبهشت ماه سال 1361 در حمله بيت المقدس بر اثر اصابت گلوله از ناحيه سينه زخمي و در همان شب به نداي هل من ناصر ينصرني حسين زمان خميني بت شکن لبيک گفته و به آرزوي ديرينه خود که همان شهادت در راه اسلام و قرآن و ميهن اسلامي بود رسيد و به ياران حسين (ع) پيوست . به اميد ادامه راهش باشد که ادامه دهنده صديقي گرديم . روحش شاد و راهش مستدام باد .