بسم الله الرحمن الرحيم
زندگينامه شهيد عبدالله زارع : شهيد عبدالله زارع در سال 1345 در محل سکونتش کوهنجان نخستين فرزند يک خانواده متوسط مذهبي ديده به جهان گشود از آغاز زندگاني کوتاهش تا انتها مدت 16 سال طول کشيد از سن 6 سالگي در دبستان مشغول درس هاي ابتدايي شد پنج سال در دبستان و 3 سال در مدرسه راهنمايي همان محله اقامتش کوهنجان و يک سال در دبيرستان نمازي شيراز درس خواند و مدرک اول نظري را بدست آورد در اين مدت کوتاه زندگيش اخلاقش نسبت به خانواده خيلي خوب و مورد رضايت پدر و مادر بود و با برادران و خواهرانش رئوف و مهربان بود و تشويق به کارهاي نيک مي کرد و در کلاس درس مورد تشويق معلم بود کوشش و معلوماتش در سطح بالا بود به طوري که هميشه جايزه دريافت مي کرد مکتب را پيشه خود قرار داده و شوق او در پيشبرد اسلام و شرکت در جلسات مذهبي از جمله اخلاق او بود و پيوسته با رفقاي منحرف تماس نداشت و سايرين را تشويق مي کرد که در خط اسلام و امام باشند و هميشه برخوردش با سايرين اسلامي و مورد رضايت همه کس واقع بود و در نماز و عبادت کوتاهي نمي کرد و پيرو خط امام و ولايت فقيه و سر و کارش بيشتر اوقات صرف مطالعه کتاب هاي مذهبي بود و همين مسئله باعث شد که اين مسئوليت شرعي را بعهده بگيرد و به نداي امام بزرگوارش که بي نهايت او را دوست مي داشت پاسخ بگويد و داوطلبانه در بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي سروستان شرکت و مسئول تعليمات نظامي شد پس از دوران کوتاه نظامي به عنوان يک سرباز کوچک اسلام اعزام به جبهه جنگ حق عليه باطل شد ولي بعد از دو ماه فعاليت خالصانه در خط مقدم جبهه در حمله ي شکسته شدن حصر آبادان مظلومانه بدست مزدوران عراقي به شرف شهادت نايل آمد . روحش شاد و يادش گرامي باد .
الله اكبر ،اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمد رسول الله .
خدابزرگ است وشهادت مى دهم كه براى خدا شريكى نيست وگواهى ميدهم كه محمد رسول خداست وشكر وسپاس مى كنم خداى را كه ما را آفريد وزمين را ازآن ما كرد وهر چه درروى زمين است ازجانوران گرفته تا كوهها وتمام چيزهاى ديگر درخدمت ما آفريد وبه ما چشم وگوش داد وعضوهاى ديگر بدن را . لذا ما مال خدا هستيم وهمه چيز ما از خداست پس حال كه مال خداهستيم بايد درراه خدا وبراى خدا خدمت كنيم خدارا مى توان به چند صورت خدمت كرد وبهترين آن اين است كه انسان از تمام ماديات چشم بپوشد وحتى ازبهترين چيز خودش كه همانا جان او مى باشد درراه خدا مايه بگذارد ولى باز هم ضررنخواهدكرد چونكه من مثلا حالا 16 سال داشته باشم چند سال ديگر عمر كنم بزرگتر بشوم سنم به 40 سال برسد وهمينطور تا 30 سال ديگر هم عمر كنم ولى آخرش چه آخرش بايد دست ازاين زندگى مادى كشيد ورفت وحال چه كارهايى كه نكرده باشى وچه گناهانى كه نكرده باشى پس ماكه اول وآخرش بايد رفت چرا ازراهى كه زودتر مى شود به خدا رسيد نرويم اين مثل اين مى ماند كه يك راهى است دورودراز وبا سنگلاخهاى فراوان وپيچ وخمهاى زياد وديگرى راهى است نزديك وصاف وهردو آنها به يك مقصد به هم منتهى مى شود وحالاهمين مسئله پيش آمده كه راه دوربود ، ازهمان عمر طولانى تر كردند آن همه گناهان كه درسرراه داريم وراه دوم كه همان راه نزديك وصاف
مى باشد كه همان شهادت است وحالا اين دوراه پيش پاى ماست وهركدام خواستيم مى توانيم انتخاب كنيم ولى بايد درنظرداشته باشيم كه اول وآخرش بايد رفت وهمه رفتنى هستيم همين مسئله براى من پيش آمد ولى من ديدم كه لازم به فكر كردن نيست وبايد راه نزديك وصاف را انتخاب كرد يعنى شهادت ومن بدون فكر كردن انتخاب كردم من گفتم مى روم به جبهه هاى جنگ ازاسلام عزيز وانقلاب اسلامى ايران دفاع كنم وبا خون درخت اسلام را بارور كنم چونكه اسلام درهرلحظه براى برجاى ماندن احتياج به خون دارد وفقط وفقط خون وخون وخون هركسى خون افرادى بزرگ همچون حسين وهمينطور شهداى ديگر تا بحال خون دادن براى اسلام لياقت زيادى مى خواهد واين راهى است كه من انتخاب كردم تا به سرمنزل مقصد برسم چون كه اين راه براى من آسان تراز راه دوم كه همان راه شهيدان راادامه دادن است وبه گفته معلم شهيد آنها كه رفتند كارى حسينى كردند وآنهاكه ماندند بايد كارى زينبى كنند وازشما مى خواهم تا آخرين لحظه راهم را ادامه دهيد كه همان دفاع ا زاسلام وانقلاب اسلامى است درآخر براى رهبر بزرگوارم امام خمينى آرزوى طول عمر مى كنم وازخدا مى خواهم تا انقلاب مهدى اورا نگهدارد والسلام الله اكبر خمينى رهبر .چند كلمه اى باتو پدر صحبت دارم ازتو مى خواهم كه دراين چند روزه ازمن اشتباهى درباره تو سرزده من را ببخشى وتو ماد راگر بدى ازمن ديدى بايد حلالم كنى وبايد شيرت را حلالم كنى واز برادران وخواهران مى خواهم كه راهم را ادامه دهند چونكه خيلى وقت كم است بيشترازاين نمى توانم صحبت كنم خداحافظ پدرومادر خداحافظ همگى شما فرزند شما عبدالله زارع .