بسم الله الرحمن الرحيم
زندگينامه شهيد سيد قدرت سادات مهارلوئي: شهيد سيد قدرت الله سادات در سال 1339 در روستاي مهارلو در يک خانواده ي مذهبي به دنيا آمد و تحصيلات ابتدائي را در مهارلو و دوره ي راهنمايي و متوسطه را در شيراز ادامه داد و در خرداد ماه 1358 ديپلم گرفت او از همان کودکي بسيار باهوش و استعداد بود به همين جهت در تمام کلاس ها از نمرات درسي بالائي برخوردار بودند و خوش اخلاق و داراي اخلاق اسلامي بودند و قبل از انقلاب در دوران دبيرستان هميشه آرزو مي کرد که بتواند روزي بر عليه اسرائيل براي آزادي سرزمين فلسطين بجنگد و علاقه زيادي به مطالعه ي کتاب هائي که پيرامون مسئله سرزمين اسلامي فلسطين و همچنين آثار سيد جمال الدين اسدآبادي و کتاب هاي دکتر شريعتي و استاد مطهري داشت . در اوائل انقلاب اسلامي فعاليتي چشمگير داشت در جلسات مذهبي و بخصوص در مسجد آتشي ها و مسجد جامع شيراز شرکت مي کرد و در راه اندازي تظاهرات در دبيرستان و در روستاي مهارلو و بدست آوردن اعلاميه ها و نوارهاي سخنراني امام و ساير روحانيون مبارز و پخش آنان بين مردم نقش مؤثري داشت شهيد سادات در اغلب راهپيمائي ها و تظاهرات شرکت فعال داشت و در زمان حکومت نظامي شاه مدتي همراه با چند تن از برادران همرزمش که اکنون در سپاه پاسداران خدمت مي کنند مشغول فروش و پخش کتب و نشريات درباره ي انقلاب اسلامي بود در زمان اوجگيري انقلاب به رهبري امام امت سر از پا نمي شناخت تا ساعات زيادي از شب نيز جهت بدست آوردن اعلاميه ها و نوارهاي امام و پخش آن مشغول بود او عاشق شهادت بود و مي گفت که ما بايد مانند امام حسين از اسلام دفاع کنيم و علاقه زيادي به اسلام و امام امت که رهبريت جامعه اسلامي را به عهده گرفته است داشت در 22 بهمن 1357 که چند تن از همرزمان او در شيراز به شهادت رسيدند مي گفت اي کاش من هم مانند آنها شهيد شده بودم و خلاصه در تاريخ 18 آبان ماه 1358 به خدمت سربازي مشرف شدند و هنگامي که در شروع جنگ تحميلي جهت مبارزه با کفار بعثي مي خواست به جبهه اعزام گردد جهت خداحافظي با خانواده و دوستان به روستا آمده بود روحيه اي بسيار قوي داشت و مي گفت که اشغال سرزمين اسلامي و انقلابي ايران براي ما جوانان ننگ است يا بايد ما و همه جوانان از بين برويم و يا اين که صداميان را از اين مملکت بيرون نمائيم و در اين مورد بسيار اميدوار بود و مي گفت همان طوري که رژيم شاه شکست داديم صدام را هم شکست خواهيم داد و خلاصه در تاريخ 19مهر ماه 1359 در جبهه ي خرمشهر بر اثر ترکش خمپاره ي بعثيون از خدا بي خبر زخمي گرديد و در بيمارستان سوانح تهران بستري گرديد در بيمارستان با وجود داشتن زخم هاي شديد ناشي از ترکش خمپاره و سوختگي هنگامي که از اشغال خرمشهر توسط مزدوران بعثي باخبر شدند بسيار ناراحت بودند و مي گفتند اي کاش مي توانستم بار ديگر جهت آزادي خرمشهر با مزدوران بعثي بجنگم و در همان حال از کساني که با خيانت خود باعث اشغال سرزمين هاي اسلامي ايران شدند ناله مي کرد و در بيمارستان مرتباً از اخبار جبهه ها جويا مي شد . اخلاق و برخورد او چه در پادگان و چه در بيمارستان مورد رضايت کليه پرسنل بود تا جائي که در طول چند مدت کوتاهي که در بيمارستان بستري بود پرسنل بيمارستان بسيار او را دوست مي داشتند و هنگام شهادتش چنان بود که پرسنل بيمارستان احساس مي کردند که يکي از افراد خانواده خودشان از دست داده اند و خلاصه بر اثر جراحتي که ترکش خمپاره روي بدنش گذاشته بود در 29 مهرماه 1359 در بيمارستان سوانح تهران به شهادت رسيد و پيکر مطهر او که همانند اجداد بزرگوارش در راه اسلام و قرآن فدا شده بودند پس از انتقال به شيراز و بعد به سروستان در قبرستان روستاي مهارلو به خاک سپردند . روحش شاد و يادش گرامي باد.