بسم الله الرحمن الرحيم
زندگينامه شهيد اياز قرباني
شهيد :اياز قرباني نام پدر :عوض - تولد :1344 ده خير داراب - تاريخ و محل شهادت:23/03/1367 - منطقه شلمچه. شهيد اياز قرباني درسال 1344 ده خير از توابع شهرستان داراب دريک خانواده مذهبي ومتوسط متولد شد . او پنجمين فرزند خانواده بود.وقتي که هنوز کمتر از 5 سال از سنش ميگذشت مادر خود را از دست داد ومادر بزرگش سرپرستي و تربيت او را به عهده گرفته بود.مادرش زن بسيار مذهبي بود که تا سن 5 سالگي اياز در تربيت اسلامي و قرآني او کوشيده بود .وقتي که مادرش را از دست داد چون خمير مايه وجودش را از مادرش گرفته بود به مسائل اسلامي وديني اهميت ميداد واز سنين کودکي شروع به خواندن نماز کرد.از سن 6 سالگي تحت سرپرستي مادر بزرگش به مدرسه رفت ودوران ابتدايي رابه پايان برد .به دليل اخلاق نيک وحسنه اي که داشت و همچنين بدليل اينکه بسيار آرام وصبور ومتين بود دوران ابتدايي رادر خانه مدير مدرسه اش گذراند چون مدير مدرسه او را بسيار دوست داشت ،او را تحت حمايت خود گرفته بود . براي دوران راهنمايي در مدرسه دبيرستان دانشگاه توحيد شيراز ثبت نام کرد وامتحان داد وپذيرفته شد وبراي ادامه تحصيل به شيراز آمد دوران راهنمايي را آغاز کرد . دوران راهنمايي شهيد با ايام انقلاب اسلامي بود وزماني بود که مبارزات مردمي عليه رژيم شاهنشاهي آغاز شده بود و چون مدارس تعطيل شده بود او به داراب بازگشته بود .درتظاهرات وراهپيمايي ها شرکت مي کردو روي ديوارها شعار مي نوشت ودر آن زمان هيئتي براي مبارزه با رژيم شاه تشکيل شده بود که آقايان کوثري - عالي نژاد و چند نفر ديگر اين هيئت را هدايت ورهبري مي کردند شهيد در اين جلسات شرکت فعال داشت واز آنها راهنمايي ميگرفت. تمام کساني که در اين هيئت و در اين جلسات شرکت داشتند از دوستان اياز بودند وهمگي بسيار بسيار بچه هاي خوبي بودند ودر جهت اهداف انقلاب حرکت ميکردند. جلسات هفتگي مبني بر امر به معروف ونهي از منکر بر گزار ميشد که شهيد هم شرکت ميکرد وديگر اينکه به شناسايي افراد ضد انقلاب مي پرداختند . وقتي که انقلاب به پيروزي رسيد شهيد دوباره براي ادامه تحصيل به شيراز بازگشت ودرس خود را از سرگرفت .دوران راهنمايي را به پايان برد وبراي دوران دبيرستان ثبت نام کرد.تابستانها به داراب باز ميگشت ودر بسيج داراب فعاليت ميکردبه شناسايي باندهاي مواد مخدر مي پرداخت و افراد ضد انقلاب را شناسايي مي کرد وتحويل مقامات ميداد .عده اي بودند که در داراب فعاليتهاي ضد انقلابي داشتند نوارها وکتابهاي کمونيستي پخش ميکردند.يکي از وظايف شهيد ودوستانش شناسايي ومتلاشي کردن اين گروهها بود ابتدا آنها را ارشاد ميکردند ودر صوتيکه ارشاد نمي شدند آنها را تحويل ميدادند. زمستانها و فصل مدرسه شهيد براي ادامه درس خود به شيراز مي رفت ودرس ميخواند از شاگردان موفق مدرسه بود.شهيد بسيار قانع و ساده بود در شيراز به کار بنايي مي پرداخت تا بتواند خرج تحصيل خود را فراهم کند وهيچ وقت از خانواده طلب پول نمي کرد . درمدرسه انجمن اسلامي تشکيل شده بود و او از اعضاء فعال انجمن اسلامي بود .بسيار با حجب وحيا وباشرم بود. اولين باري که خواست به جبهه برود در زمان دبيرستان بود . در گروههايي که مي خواستند به جبهه اعزام شوند ثبت نام کرد وبه جبهه رفت و همان اولين بار از از ناحيه حنجره مجروح شد. ويکيار ديگر نيز از ناحيه سينه به شدت مجروح شد که حتي نفس کشيدن برايش سخت بود ونمي توانست نفس بکشد.در سال 1362 موفق شد از دبيرستان فارغ التحصيل شود وديپلم بگيرد پس از اخذ ديپلم دوباره به جبهه رفت ودر سال 1364 در کنکورسراسري دانشگاه شرکت کرد امتحان داد ودر رشته علوم آزمايشگاهي شيراز پذيرفته شد.درسال 1365 به همراه برادرش عازم جبهه شدوبرادرش در همان سال به شهادت رسيد شهادت برادرش تاثير عميقي از لحاظ روحي روي او گذاشت و بر آن شد که تا آخر ين قطره خونش با دشمن بجنگد. شهيد زمان تحصيل در دانشگاه را در جبهه گذراند سه سال از درس خود در دانشگاه را گذراند که به منطقه گيلانغرب اعزام شد ومدت سه ماه در بيمارستان اين منطقه مشغول انجام وظيفه بود از رزمندگان بسيار فعال ومورد احترام بود.زمانيکه از ناحيه سينه مجروح شده بود ودر بيمارستان بستري بود با اينکه وضعيت بسيار وخيمي داشت اما نمازش را به موقع مي خواندو اگر او را براي نماز صبح بيدار نمي کردند شاکي وگله مند ميشد.
بعد از يکماه واندي که در بيمارستان بستري بود وقتي که مرخص شد دوباره قصد رفتن به جبهه کرد ودوباره به جبهه رفت ،8 روز از رفتنش به جبهه ميگذشت که خبر شهادت او را به خانواده اش ميدهند .اياز قرباني در منطقه شلمچه به شهادت رسيده بود و100 روز مفقود بوده است وبعد از 100 روز جنازه او را به داراب مي آورند ودر کنار ديگر دوستانش به خاک مي سپارند.بارزترين خصوصيت اخلاقي شهيد حجب و حيا وشرمي بود که هميشه از صورت او نمايان بود .همچنين ساده زيستي شهيد از صفات بر جسته ايشان مي باشد .شهيد اياز قرباني با شهيد احمد عابدي ارتباط دوستانه عميقي با هم داشتند و هر دو هم به لقاء ا... پيوستند. اطرافيان شهيد وقتي که به او ميگفتند تو به سهم خودت به جبهه رفته اي ديگر نرو در جواب مي گفت اسلام براي کسي سهم قرار نداده است وبر همه واجب است که به جبهه بروند. يادش گرامي باد.
بسم الله الرحمن الرحيم. اثر شهيد اياز قربانى در تاريخ 2/1/1362. خدايا مى خواهم تنها باشم. خدايا كمكم كن تا تنها باشم. تنها فكر كنم تنها زمزمه كنم تنها لبخند زنم و با خود حرف بزنم تنها قدم بزنم و به بيابان بروم. با تو ؟؟؟ گفتگو كنم و درد دلم را به تو بگويم. به تنهايى شكاياتم را به نزد تو بياورم. مى دانم در قيامت هم تنها خودم هستم و اعمالم. البته در دنيا هم تو خود شاهدى كه جز تو كسى را ندارم تا آنجايى كه از اين انسانهاى دو پا نفرت پيدا كرده ام. دلم نمى خواهد هيچكس را ببينم. به روى هيچكس بخندم و با كسى هم صحبت شوم. و لاكن اى خدا اين عزم را بارها كرده ام و شايد اين عمل برايم بصورت تكرار درآمده باشد. نمى دانم چاره چيست؟ در كتابها وگفته ها به ما مى گويند كه انسان موجودى اجتماعى است و نمى تواند به تنهايى زيست كند. از طرفى هم مى گويند لا رهبانيت فى الاسلام. (رهبانيت در اسلام نيست) اما زيستن با چه كسى، با درندگان و دوندگان، با گرگ صفتان، با شهوت پرستان و پول پرستان با كسانى كه فقط فكر خودشان هستند. فكر اين هستند كه شكمشان پر شود و مانند حيوانات ارضا شوند، كسانى كه مى توان آخورشان را پر كرد و صدايشان را خفه كرد. اجتماعى بودن يعنى چه؟ رهبانيت يعنى چه؟ مگر حسين (ع) يك انسان آزاده نبود. چه كسى او را يارى كرد؟ مگر امام عزيز و نور چشم ما يك انسان اسوه و يك الگوى نيكى و انسانيت نيست؟ پس چرا با او همكارى نمى كنند و چرا ياريش نمى كنند. آيا يارى كردن امام يعنى سخن او را در هر تابلويى نوشتن و زينت كردن و در بالاى سر نصب كردن و بعد با همين سخن بر سر امام و ياران امام زدن؟ آيا زندگى اجتماعى يعنى حيله و نيرنگ و دورويى؟ اى خدا من كه ديگر از اين زندگى اجتماعى سير شده ام و ؟؟؟ كه بگويم الهى و ربى من لى غيرك و اميدوارم تو هم به من عنايت فرمايى. الهى حب لى ؟؟؟ الانقطاع عليك را دريابم.