بسم اله الرحمن الرحيم
شهيد فلک ناز روستايي فارس در تاريخ 1/3/1349 در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود . وي دوران کودکي خود را همانند ساير هم سالانش سپري کردند و سپس در روستاي خود يعني روستاي چمني دوره ي ابتدايي را شروع کردند . ايشان در دوذان ابتدايي فردي با هوش و درس خوان بودند. و اين را با نمرات عالي سپري کردند . و قدم در دوره ي راهنمايي گذاشتند . چون در روستاي خود مدرسه راهنمايي وجود نداشت اين شهيد همراه همسالان خود مجبور بودند به يکي از روستاهاي هم جوار رفته و در آن جا ادامه تحصيل دهند که اين کار براي آن ها سختي و مشکلات فراواني داشته است . وي هيچ گونه بي احترامي نسبت به پدر و مادر خود نداشته و هميشه تلاش مي کردند تا پدر و مادر خود را راضي نگه دارند . شهيد روستاي فارس در زمان جنگ عاشق جبهه و جنگ بود و هر وقت که فيلم جهاد سازندگي را از طريق تلويزيون پخش مي شد و با شور و علاقه خاص آن را تماشا مي کرد و هميشه مي گفتند که من روزي به جبهه خواهم رفت . و در کنار ديگران به مبارزه عليه اين دشمن که به خود اجازه داده اين خاک مقدس شود مي پردازم . و چون به جبهه رفتن علاقه ي فراوان داشتند و براي رسيدن به آرزويش تلاش مي کردند بالاخره به آرزويش رسيدند و در روز 26/12/65 همراه با کارواني به نام کاروان مهدي حرکت کردند از آن جا به مقر شيراز رسيدند و سپس راهي اهواز شدند . در آن جا به منطقه ي از اهواز رفتند و در محلي به نام شهيد ملک مکان شروع به کار کردند و از آن جا که اين شهيد کار با بيل مکانيکي را ياد گرفته بودند . در آن جا به عنوان راننده بيل مکانيکي شروع به کار کردند . چون در آن جا بيل مکانيکي وجود نداشت در مدت 15 روز رانندگي بلدزر را ياد گرفته و شروع به ساختن سنگر براي رزمندگان کردند . اين شهيد بزرگوار در مورخه 22/1/66 به شهادت رسيدند . روحش شاد و يادش گرامي باد .
بسم الله الرحمن الرحيم
قسم به فجر که ما صاحبان فردائيم .( متن اين وصيت نامه از اين بنده حقير است )( سرود وصل بخوان ؟؟ که مي آئيم ) آنان که رفتند کار حسيني کردند و آنان که مانند کار زينبي بکنند . اين بنده حقير و ذليل کوچکتر اين آنم که وصيت بکنم .چون چيزي ندارن خودم هستم خودم . تنها وصيت من اين است که اهل ملت روستاي چمني به خصوص اقوام نگذارند روح من از دستم بيوفتد و بردارند سلاح مرا همانا که اين سلاحي مشتي است بر دهان ابرقدرت ها و ياوه گويان شرق و غرب . دوست دارم که در رفتنم کسي اشک نريزد و همين که کس اشک نريزد باعث مي شود که دشمنان حقانيت اسلام را بدانند و بدانند که مرگ در راه خدا هيچ ناراحتي ندارد . خواهشم اين است از اقوام و چه غيره اگر بدي يا خوبي از من ديده اند به برگي خودشان ببخشيد . از کليه بستگان و از ساير خويشان طلب آمرزش مي کنم ( در ضمن به جاويد بگو تو را نديدم و رفتم و اميدوارم مرا حلال کنيد ). در ضمن از اقوام دور هم که خداحافظي نکرده ام بگوييد مرا حلال کيند ( و به محمد علي اميدي بگوييد که يک عمر مديون کارهاي خوبت هستم ولي چه حيف که عمرم به ناداني گذشت ).از ساير همکارم از قبيل هکلاسهايم و همکارهاي من در شرکت طلب حلاليت مي کنم . ديگر عرضي ندارم .18/1/66.