متن زندگي نامه شهيد صادق زارع : بسمه تعالي : ان الله اشتري من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا في التوريه و الانجيل و القران ... البته خدا از مؤمنان جان ها و مال هايشان را خريداري مي کند و در برابر بهشت برين به ايشان مي بخشد اين مؤمنين در راه خدا پيکار مي کنند ، مي کشند و کشته مي شوند اين وعده حقي است بر خدا در تورات و انجيل و قرآن . از زبان پدر شهيد : صادق در سال 1341 در شب هم زمان با تولد ششمين اختر فروزان آسمان ولايت و امامت امام جعفر صادق در روستاي سيدان از تابع خفرک عليا بخش مرودشت ديده به جهان گشود از همان اوان کودکي با فرامين اسلام آشنا شد و اطاعت از امر خدا و رسول و ائمه اطهار تا زماني که به سن 6 سالگي در همان روستا به مدرسه رفت و در درسها بسيار فعال بود و زياد سعي مي کرد که قرآن را ياد بگيرد چون در آن موقع طاغوت حاکم بود در مدرسه قرآن به طور آن چناني درس نمي دادند اما اين شهيد زياد کوشش مي کرد از اين طرف و آن طرف تا حدودي با قرآن آشنا شد چون خودم کشاورز بودم در روزهاي تعطيل به کمک من مي آمد و در آن جا کار مي کرد و هر وقت هم من کار نداشتم با دو برادر بزرگ ترش به کارهائي مختلف مي پرداخت چون وضع مالي ، خوب نبود تا کلاس سوم راهنمائي بيشتر نتوانست تحصيل کند و خيلي ذوق تحصيل داشت و پس از تکميل دوره راهنمائي به کار بنائي مشغول شد تا مدت چند سال به کار بنائي مشغول بود و سر کار که مي رفت بسيار خوش اخلاق و با استعداد بود و سعي مي کرد هر کاري را زودتر ياد بگيرد از نظر اخلاق ، فوق ديگران بود و همکارانش بسيار به وي احترام مي گذاشتند و حتي از سر کار که تعطيل مي شد نمي گذاشتند که به خانه بيايد تا اين که در سال 1356 براي کسب بهتري به کارخانه يک و يک نزديک روستاي مرغاب رفت چون در آن جا فاميل زيادي داريم همان جا ماند تا اين که با دختر يکي از بستگان ازدواج کرد و ثمره ازدواج آن ها 3 فرزند مي باشد . در پيروزي انقلاب نقش بسيار سزائي داشت و در کارخانه سعي مي کرد مردم را به اعتصاب بکشد و خودش در راهپيمائي ها شرکت مي کرد تا اين که انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد و از همان اوايل که نماز جمعه در شيراز به امامت شهيد راه محراب آيت ا... دستغيب ( رضوان الله تعالي ) به پا شد از روستاي مرغاب چند نفر را جمع مي کرد براي اقامه نماز جمعه به شيراز مي رفت تا اين که دست امريکا از آستين صدام جنايت کار بيرون آمد و جنگ عليه انقلاب اسلامي بر پا شد با وجوديکه وقت خدمت ايشان نرسيده بود يک سال زودتر خود را به سپاه پاسداران معرفي کرد و پس از طي کردن مراحل قانوني به عضويت سپاه در آمد تا اين که جنگ به اوج خود رسيده بود ايشان با برادر بزرگترش در عمليات فتح المبين شرکت داشت و بعد از آن در عمليات فکه و تنگه جزابه و شلمچه و شهرک کوشک فتح شد و بعد از آن به شيراز برگشت و در حدود دو ماه در دفتر دستغيب مشغول خدمت شد هم گام با عمليات بيت المقدس دوباره به جبهه اعزام شد و در فتح خرمشهر شرکت داشت تا اين که پس از فتح خرمشهر در مقر حسينيه با برادرش که از طريق بسيج به جبهه رفته بود هم ديگر را ديدن کردن و بعد از آن به آموزش زرهي سپاه رفت و ديگر خبري از برادرش نداشت تا اين که پس از گذشت يک ماه که زرهي سپاه در خط مقدم مستقر شد در آن جا نزديک کوشک دوباره به برادرش برخورد کرده بود و در عمليات رمضان شرکت داشت و بعد از عمليات به شيراز آمد و در آن جا در واحد آموزش مشغول خدمت شد و پس از چندي به سپاه مرودشت آمد و در عمليات سپاه مسئوليت مديريت داخلي سپاه را به عهده گرفت و چون عمليات محرم نزديک شد دوباره به جبهه اعزام شد و در عمليات شرکت نمود و همان جا ماند تا اين که عمليات والفجر يک شروع شد و در عمليات هم شرکت داشت و پس از پيروزي عمليات دوباره به محل خدمت خود در شهرستان مرودشت برگشت و از آن به بعد با برادرش قرار گذاشتند که به نوبت به جبهه بروند اول برادرش به جبهه رفت و پس از برگشتن آن يا مسائلي که در شهر مرودشت برپا شده بود و منافقين نقش آن ها را نداشتند دو باره پس از برگشت برادرش به جبهه اعزام شد همان طوري که عرض کردم چون منافقين به عناوين مختلف مخالفت مي کردند و نمي خواستند که بچه هاي مذهبي انسجامي داشته باشند از اين راه به نوبت به جبهه مي رفتند اول به تنگه هرمز رفت و نزديک سه ماه بود که در تنگه هرمز خدمت مي کرد براي چند روز به مرخصي آمد و موقع رفتن زياد سفرش کرد و به من اين طور گفت که اگر بچه سوم من پسر بود اسمش را علي بگذاريد چون صاحب فتحي خيبر مي باشد و اگر دختر بود يکي از اسمهاي فاطمه زهراء را بگذاريد چون حسين علاقه به فاطمه زهرا ( س ) داشت و پس از تمام شدن مرخصي دوباره به تنگه هرمز رفت تا اين که پس از چندي وي از تنگه هرمز به طرف جنوب رفت و در عمليات والفجر پنج و شش و عمليات بزرگ خيبر در طرح و عمليات بود و پس از فتح خيبر به طرف کوشک پل طلائيه رفت و ما هيچ خبري نداشتيم تا اين که در تاريخ 20/12/63 نامه اي به توسط يک نفر از آنجا آمده بود به دستمان رسيد و در تاريخ 24/12/63 به درجه رفيع شهادت نائل گرديد . والسلام .
بسمه تعالى متن وصيت نامه شهيد صادق زارع عضو سپاه اينجانب صادق زارع به يارى خداوند متعال در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى مشغول به خدمت مى شوم تا به يارى خدا مشتى محكم به دهان ياوه گويان وضد انقلاب برنم و در مورد هر گونه مامويتى كه سپاه در اختيار اينجانب بگذارد هيچ گونه اعتراضى ندارم وبنده ميخواهم براى اسلام عزيز و مملكت اسلامى دفاع كنم تا انشاء الله به پيروزى نهايى برسيم بنده ازتاريخ كه شروع ميكنم و ميخواهم بيارى خداونددر سپاه مشغول به كار شوم براى انجام وظيفه شرعى ويارى به انقلاب اسلامى بنده با رضايت پدرو مادر م و برادران وغير ه آمده ام خود را به سپاه معرفى ميكنم تا هر كارى كه آنها ازم بخواهند و برايشان امكان دارد در اختيارم قراردهند و از خداوند بزرگ مى خواهم كه به همه نصرت دهد تا بتوانيم از جان ودل از انقلاب اسلامى دفاع كنيم انشا ء الله آخر وصيت نام هاز لحاظ طلبكارى تا آنجا كه به خاطر دارم به كسى مديون نيستم و اگر كسى است كه به آن مديون هستم به خانواده ام مراجعه كند و از لحاط طلبكارى اينجانب به عهده خانواده ودايى ميباشد از نماز و روزه تا آنجائى كه به خاطر م مى رسد اگر قبول درگاه خداوند باشد وظيفه را انجام داده ام وسرپرست خانواده بنده پدرم مى باشد والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته 13/12/63