بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه شهيد صدرالله هاشمي
شهيد صدرالله هاشمي فرزند يدالله در دهم تير ماه سال 1328 در خانواده اي مذهبي در روستاي بند امير يکي از روستاهاي شهرستان مرودشت به دنيا آمد.دوران کودکي را در دامن پر مهر مادري متعهد و پدري متدين گذراند.ضمن تحصيل در کار کشاورزي يار و ياور پدرش بود و با توجه به علاقه وافري که به درس خواندن داشت تحصيلات خود را تا ششم قديم ادامه داد.شهيد علاقه شديدي به اهل بيت داشت و در مراسمات مذهبي مثل برگزاري جشن و سرور و در تولد ائمه اطهار عليه السلام و عزاداري شهادت آن عزيزان خصوصاً در ماه هاي محرم و صفر حضور فعال داشت و بچه هاي روستا را جمع مي کرد و به سينه زني و نوحه خواني مي پرداختند تا بدين وسيله به ساحت مقدس اهل بيت راه يابد و بهره معنوي کافي بجويد و در طول مبارزات از آن بندگان خوب خدا راهنمايي و کمک جويد تا بتوانند با ظالمان و دشمنان خدا بجنگد و يار و ياور مظلومان و محرومان باشد.شهيد بزرگوار در دوران انقلاب و پيروزي آن سهم بخصوص داشتند در فعاليت ها از جمله تظاهرات ها و پخش اعلاميه هاي امام شرکت مي نمود و نسبت به امام،دين و وطن خود پايبند بود و اين طور مي توان گفت که ايشان فردي بسيار انقلابي و وطن پرست بود. شهيد بزرگوار با آغاز جنگ تحميلي نتوانست آرام بنشيند و با وجود همسر و فرزند در بسيج ثبت نام نمود و از آن طريق راهي جبهه هاي حق عليه باطل گرديد در آنجا براي دين و مملکت خود به فعاليت هاي خود ادامه داد و سرانجام با رشادت ها و دلاورمردي هايي که از خود به جاي نهاد در تاريخ 12/12/1362 در مناطق جنگي جزيره مجنون و در عمليات خيبر جان به جان آفرين تسليم نمود و به ديار دوست شتافت.روحش شاد و يادش گرامي باد
بسم الله الرحمن الرحيم
اولاً سلام بر امام امت درود بر مهدي وصيتنامه صدرالله هاشمي
خدايا ترا به جان مهدي اين انقلاب را به انقلاب مهدي برساند اميدوارم که اين جنگ هرچه زودتر به پيروزي برسد پدرم و مادرم من خيلي به جبهه علاقه دارم پدرم خود خوب مي دانيد که اين جنگ،جنگ حق عليه باطل است من هميشه از تو سوال مي کردم که پدرم يک کمي براي من درباره امام حسين عليه السلام شرح بدهيد مي گفتي که اي جانم فداي امام حسين شود من از تو سوال مي کردم که پدرم حسين کيست که اينقدر تو از تو تعريف مي کني او از من مي گفت فرزند تو هنوز بچه هستي و نمي داني که امام حسين کيست امام حسين يک فرد آزاده است که هرگز زير بار ستم نرفت و تا توانست که با يزيد و يزيديان نبرد کرد و اگر خون حسين ريخته شد که اين انقلاب به ثمر خون همان مرد مظلوم بود که اين انقلاب را ياري مي کند از پدرم و مادرم مي خواهم که فرزندان شما که بعد از من هستيد از شما مي خواهم که اگر من شهيد شدم انشاءاله بايد به جبهه جنگ بيايند نه براي انتقام خون من براي ياري اسلام عزيز اميدوارم که اميد ملت ايران امام خميني هميشه به ياري خداوند متعال اين مرد جهان بر سر مردم ضعيف حکومت بکند من هميشه اميدوارم که اين انقلاب بر سر مردم باشد درباره امام امت که کوچکترين کلمه نمي توانيم بنويسم امام آنقدر مهربان است که ديگر من نمي توانم براي آن رهبر يک سخن بگويم ولي خيلي امام با ارزش است خيلي دلم مي خواهد که يک سر به ديدار اين رهبر بروم و تنها آرزويم همين است مردم فکر مي کردند که اگر رزمندگان اسلام بخواهند که خرمشهر را آزاد بکنند 30 هزار شهيد مي دهند ولي دوستان من و برادرانم که در حمله بودند من از يکي يکي آنها سوال کردم که خرمشهر چطور شد که آزاد شده است همه بچه ها وقتي از امام زمان صحبت مي کردند و مي گفتند که تمام کارها را فقط امام زمان فرماندهي مي کند فقط هر وقت هر گرفتاري براي بچه ها پيش مي آمد با يک صداي جان خراش امام زمان را به ياري خود مي طلبند و از او ياري مي خواستند.پدرم تو خودت اگر پير مرد هستي ولي يک سر به جبهه جنگ مي آمدي هميشه دلت مي خواست که در جبهه باشيد پدرم پيرمرد همه سن و سال تو در جبهه هستند پدرم حبيب بن مظاهر در جبهه چطور مي جنگيدند اسلام خيلي خون تا حالا ريخته شد که ؟؟؟ اسلام حالا مي خواهد به اسلام واقعي برسد و چند کلمه هم درباره فرزندانم بنويسم:پدرم و مادرم و همسر مهربانم فرزندم را دلم مي خواهد که يک تربيت اسلامي بکنيد از شما مي خواهم که چهار فرزندم را خيلي دوست داشته باشيد اينها اميد من هستند دلم مي خواهد که يک روز ابوالقاسم من مثل علي اکبر باشد.وصيت نامه را تمام مي کنم و به خاطرات مي پردازم.