بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه شهيد ناصر بخشايش کرم
وي در سال 1319 در شيراز ديده به جهان گشود و دوران تحصيل را در مدرسه آستانه واقع در آستانه گذراند و از نظر اخلاقي فردي عاطفي و مهربان بود و مطالعه زياد داشت البته روزنامه و مجله زياد مطالعه مي نمود و از نظر اجتماعي فردي بود که دوست داشت صله رحم را اجرا نمايد و علاوه بر آن با دوستان ارتشي خود رفت و آمد خانوادگي مي کرد . آن زمان کلاً زياد موافق با رژيم شاهنشاهي نبود و براساس شغلش نمي توانست ابراز وجود کند و دائماً در منزل از آن رژيم بد مي گفت ولي همان طور که گفتم نمي توانست هيچگونه فعاليتي داشته باشد . از زماني که انقلاب پيروز شد او هم هماهنگ با ملت پيش مي رفت و در پادگان سعي داشت سربازهاي زبردست خود را به اين انقلاب خوش بين و اميدوار کند و سعي مي کرد که با افراد حزب الهي رفت و آمد داشته باشد و در بيانهايش چه در سر کار و چه در خانه از انقلاب تعريف و تقويت نمايد و حتي در انجمن اسلامي پادگان زرهي هم مشارکت داشت و گاهگاهي هم در پادگان سخنراني مي کرد و داوطلبانه به نبرد صداميان کافر به جبهه عزيمت نمود . از زماني که آن فسادهاي ملي ناپسند از ايران دور ريخته شد فقط شکر خداوند مي کرد که ديگر معصيت از ايران بيرون رفته و نوعي بشاشيت در چهره او ما مشاهده مي کرديم . او از اين گروههاي ضد انقلاب بدش مي آمد و حتي در بخشهاي سعي مي کرد که آنها را شکست بدهد و به راه راست هدايت نمايد و سعي مي کرد که حتي دامادش از اين گروهها نباشد . از زماني که اين جنگ شروع شد تمام مدت احساس شرم مي کرد که اين عراقي ها به ايران رخنه مي کنند و تمام افکارش به اين جنگ بود و سعي کرد که خودش هم در شکست اين صداميان شرکت داشته باشد و خودش هم به جبهه رفت . مدت يک سال و نيم مرتب به جبهه مي رفت و گاهگاهي به مرخصي مي آمد . در تمام مدت در جبهه کوشک بود . روحيه ايشان کاملاً خيلي خيلي تغيير کرده بود و آن ؟؟؟ تمام اعيار در ايشان مشاهده مي شد و حتي زماني که به مرخصي مي آمد از خاطرات شيرين خود تعريف مي کرد و حتي چند نفر از افراد فاميل را براي نبرد به جبهه تشويق مي کرد . در چند عمليات شرکت داشت . مي گفت که مثل باران خمپاره به طرف ما مي آيد ولي هيچ کدام به هيچ يک از افراد گروه ما تاکنون اصابت نکرده و من تا حالا لياقت شهادت را نداشته ام و روز آخر که مي خواست به جبهه برود در سر نماز کلي دعا به جان امام و رزمندگان نمود و با چشم اشک آلود از خانه خارج شد و به من گفت که من خواب ديده ام که شهيد مي شوم و چنانچه من برنگشتم تو بايد تمام وقت خودت را نثار اين بچه ها بکني و مادر خوبي باشي . در جبهه فرماندهي يک گروهي را به عهده داشت و به دشمن حمله مستقيم مي کردند و در زرهي شيراز فرمانده دسته موتوري بود . وي مأموريتهايش به اهواز و دزفول و تهران و ياسوج و لار و کازرون و شيراز همه را جهت خدمت نظام وظيفه و شغل ارتشي ايشان بود . مرگ پدرش بود که بر اثر بي احتياطي پدرش در خيابان زير ماشين رفت و در روحيه او خيلي اثر داشت چون مادرش در زماني که او دو ساله بود فوت کرده بود و محبت مادري نديده بود و تنها اميدش به پدرش بود . به پدرش خيلي احترام مي گذاشت دوستش داشت و به ما هم سعي مي کرد خوب و مهربان باشد و نسبت به مردم سعي مي کرد که بتواند خدمتي به هرکس که دست نياز به او دراز مي کرد کمک کند البته در حد توان خودش . بيشتر روزنامه و مجله مطالعه مي کرد و خبرهاي روزانه از طريق راديو و تلويزيون گوش مي کرد و گاهي به کارهاي اداري خود مي رسيد و ما را هم نزد فاميلهاي خومان مي برد که معاشرت داشته باشد . در ما که خيلي اثر داشت چون هنوز که هنوزه دوري ايشان را ؟؟؟ سخت مي باشد و تمام فاميلها و تمام دوستانش در محيط کار براي شهادت ايشان احساس تأسف و ناراحتي مي کردند و همه مي گفتند حيفش بود. شهيد ناصر بخشايش کرم در تاريخ 14/11/62 در عمليات خيبر و در محل کوشک بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسيدند . روانش شاد و راهش پر رهرو و مستدام باد . والسلام .