-زندگي نامه بسيجي شهيد محمد علي محمدي : شهيد محمد علي محمدي در سال 1340 در روستاي محروم قنات باغ در خانواده اي فقير اما مذهبي و متدين ديده به جهان گشود دوران کودکي خود را در همان روستاي محروم گرمسيري که منطقه اي نامساعد براي زندگي بود گذراند . او به منزله گلي بود که در ميان خار و خار سنگ ها با تلاش و کوشش قد برافراشت . در ميان فرزندان ده از نظر هوش و استعداد و اخلاق نمونه بود از همان کودکي فقر را احساس مي کرد و هميشه در فکر روزي بود که بتواند با پا بنه گانو آن سرزمين که در ميان گرماي گرمسيري در عطش بودند نجات بدهد . يا در فکر آن بود که آن مريض هاي مستمند را که از درد و بيماري هميشه در آه و ناله بودند نجات بدهد . کلاس اول و دوم ابتدائي را در مدرسه عشايري سيار قوتولو به پايان رسانيد و مدرسه مذکور از ده فاصله زيادي داشت او در سپيده صبح تکه نان خشکي را به دستمال مي بست و براي مدرسه رهسپار مي شد در راه به چوپانان و زنان مستمند عشايري برخورد مي کرد که او را سخت تحت تاثير قرار مي دادند چرا که آن فقيران صحرا و بي مدعا هميشه در رنج و بدبختي به سر مي بردند و فقر مادي و رفاهي و بهداشتي آن ها را سخت بي رمق کرده بود گاهي به ني لبيک هاي چوپانان گوش مي کرد و آن ها را دل داري مي داد و براي رسيدن به حق راهنمائي مي نمود در ميان هم کلاسان خود حائز اهميت زيادي بود و دو سال را در آن مدرسه سيار گذراند و بعد از آن در دبستان تازه تاسيس قنات باغ مشغول تحصيل شد او از همان اوايل کودکي به مذهب علاقه داشت و هر از گاهي هم کلاسان خود را به گوشه اي جمع مي کرد و براي آن ها از سخنان گهر بار ائمه اطهار سخن مي گفت علاقه خاصي به روضه خواني داشت براي بچه ها همان اندازه که بلد بود روضه مي خواند براي بچه هاي ده شهيد محمد علي شناخته شده بود صورت نوراني او هر انسان خداجوئي را به ياد خدا مي انداخت او عاشق معبود خود بود و به هر صورت بود دوران تحصيلي ابتدائي را در همان روستاي قنات باغ به پايان رسانيد و بعد تصميم گرفت که به دبيرستان عشايري براي ادامه تحصيل وارد شود البته آن زمان کساني مي توانستند در دبيرستان عشايري درس بخوانند که نابغه باشند و در کنکور و امتحانات نهائي قبول شده باشند چون او از نظر وضع مالي در تنگنا قرار گرفته بود و نمي توانست در جاي ديگر درس بخواند به هر صورت با کوشش و سعي وارد دبيرستان عشايري شد از همان سال اول فعاليت اسلامي خود را گسترش داد و در مجالس مذهبي شرکت مي کرد و هميشه پاي منبر واعظ حضرت آيت الله شهيد دستغيب مي رفت و از او درس اخلاق مي آموخت در اوايل انقلاب فعاليت هاي زيادي در باره به ثمر رساندن انقلاب کرد و در پخش اعلاميه هاي امام و نوارهاي شهدي محراب حضرت آيت الله دستغيب نقش مهمي داشت در ايام تعطيلي که به ده مي آمد نوارهاي مذهبي و اعلاميه ها و تمثال هاي امام و فرزندش مصطفي خميني را با خود به ده مي آورد و در اين راه هيچ ترس و وحشتي به دل خود راه نمي داد . حتي يک شب نوار حضرت آيت الله دستغيب را که روي ضبط گذاشته بود و پخش مي کرد فرمانده گروهان فراشبند وارد حياط همسايه ما شده بود و عده اي که به دعوت شهيد براي گوش گرفتن به سخنان شهيد دستغيب آمده بودند از ترس خود را باخته بودند ولي محمدعلي آن ها را با زبان گويا و متين خود وادار کرد که نترسند و او گفتاه بود که مگر شما مسلمان نيستيد مسلمان که ترس ندارد اگر شما مي ترسيد گوش نگيريد ؟ اگر آمد من مسئولم و من را بازداشت مي کند و به شما کاري ندارند شهيد محمد علي شمعي بود که مي سوخت و با نور خود مردم را به سوي دين اسلام تشويق مي کرد بيشترين وقت خود را در دبيرستان عشايري صرف سخنراني و آگاه کردن بچه ها مي نمود بعد از انقلاب که دبيرستان مرکزي براي گروهک هاي آمريکائي شده بود او با عده قليلي در مقابل آن گروه از خدا بي خبر مي ايستاد و با منطق ، مکاتب آن ها را که از مکتب هگل سرچشمه گرفته بود رد مي کرد و اين گروهک ها براي تلافي او را به باد مسخره و تهمت مي گرفتند البته در سخنراني مهارت خاصي داشت و فرزندان عشاير را با زبان گوياي خود آگاه مي ساخت با جهاد و سپاه عشاير براي فعاليت اين دو به روستاها مي رفت و در مواقع تعطيلي اکثراً در سپاه عشاير بود و در کميته فرهنيگ سپاه عشاير نقش فعال و مؤثري داشت و يکي از بنيان گذاران انجمن اسلامي دبيرستان عشايري بود و در اين راه زحمات زيادي کشيد و هر از گاهي که وقت به دست مي آورد دعا مي خواند و سخت هم علاقه به دعا داشت و شيفته راه امام بود و به سخنراني هاي امام امت گوش مي داد و آن را براي هم کلاسي هاي خود تفسير مي نمود اکثراً کتاب هاي استاد شهيد مطهري و شريعتي و کتاب هاي معلم شهيد آيت الله دستغيب را مطالعه مي کرد هر از گاهي در نيمه هاي شب زمزمه هاي دعاي او دل هر خفته اي را منقلب ميک رد او به تنهائي خود يک معلم بود و براي دوستان و ايل و قبيله خود يک الگو بود همه به او علاقه داشتند هميشه حالت بشاش داشت و لبخند مي زد و هيچ ارزشي براي دنياي مادي قايل نبود او مي گفت هر گاه شهادت نصيبم شود و خداوند همه مسايلي که در پيش خود دارم از سر راهم بر مي دارد و او به راستي به مانند سلمان فارسي که عاشق معبود خويش بود که هزاران کيلو متر راه را براي رسيدن به معبود طي نمود تا اين که به هدف اصلي خود که خدا بود با رهنمودهاي پيامبر به او رسيد محمد علي شهيدي بود از تبار حسين علاقه وافري به مستمندان داشت چون خود از طايفه مستمندان بود همه بدبختي ها را کشيده بود و براي رسيدن به رستگاري با مرارت ها و مصائب زيادي مواجه شده بود و در دامن يک قبيله و گروهي پرورش يافته بود که در آن جا تمدن غرب راه نيافته بود در آن مناطق همه تقريباً در يک رديف قرار داشتند همه زجر کشيده و گرفتار جبر طبيعت بودند و شهيد با همان مردم در مقابل زورگويان و ستم گران و خوانين ايستادگي مي کرد و مردم را وادار مي کرد که از خان اطاعت نکنند و خودش براي سرکوبي خوانين با برادران سپاه هم کاري مي کرد و در درگيري هاي خوانين در منطقه گرمسير شرکت داشت و نقشه خائنانه خوانين آمريکائي را براي ديگران تشريح مي کرد . به هر صورت مدت زماني از عمر گران بهاي او نگذشته بود که در عيد سال 1360 تصميم گرفت که راهي جبهه شود و از همه اقوام و آشنايان خود خداحافظي نمود البته به او مي گفتند که تو سال آخرت هست و ديپلمت را بگير بعد به جبهه برو او درجواب مي گفت که مي ترسم که ديپلم بگيرم و حب دنيا جلويم را بگيرد و از خدا فاصله بگيرم در 22/1/1361 از دبيرستان عشايري از طرف بسيج عشاير عازم جبهه شد و سرانجام در 15/2/1361 در دارخوين به درجه رفيع شهادت نائل آمد و در 18/2/1361 تشييع و بنا به وصيت نامه خود که گفته بود او را در دهرود عليا دفن کنند دفن شد البته دهرود عليا سرزميني بود نامساعد و از شهر دور بود و حتي مردم آن آب کافي براي خوردن نداشتند و مردم آن جا نموداري از زجر کشيدگان و محرومان بودند و او حتي منطقه خودشان را نيز انتخاب نکرده بود و منطقه اي را براي دفن خود انتخاب کرده بود که تقريباً 40 کيلومتر از محل دور بود براي همه اين سؤال پيش آمده بود که چرا اين بيابان برهوت را براي دفن خود انتخاب نموده است و جوابش خيلي ساده بود او خواسته بود که حتي قبرش نيز در يک منطقه مساعد قرار نگيرد و جنازه و قبرش براي مردم آن مناطق که از جريانات انقلاب دور بودند الگو باشد تا بتوانند آن ها را به سوي اسلام و قرآن و به راه امام دعوت کند و ديگر آن که همان طور که زنده بودنش در ميان مستمندان بود خواسته بود که قبرش هم در ميان قبرستان کهنه بيچارگان قرار بگيرد و براي ماديون و سرمايه داران عبرتي باشد که اين دنياي فاني و پست مادي ارزشي ندارد و بازگشت همه به سوي خداست و چه دير يا زود بايد از اين منزلگه در ظاهر فريبنده هجرت ( رحلت ) کرد و به سوي يکتا شتافت و به راستي نداي او و حرف هاي متين او در همان کوهستان ها هميشه طنين انداز است و او هميشه شاهد و ناظر است و راهش را فرزندان پاک باخته عشاير ادامه خواهند داد و يادش گرامي و راه جاويدش پر تداوم باد .